هزار و هشتصد و بیست و چهار، شمارهی یک حساب محرمانه یا جواب یک معادله درجه سه نیست. یک عدد یِلخی و خالی از منطق هم نیست. شمارهای که شانسی از لاتاری درآمده باشد هم نیست. این عدد، عددی چسبناک است.
رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز، یعنی به دستآوردن دوستان زیاد؛ در دنیایی که مجازیاش شلوغتر از واقعیاش شده. یعنی برداشتن چهل و شش هزار و پانصد و هفتاد و دو قدم مهم. رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل دو دوست همبنیانگذار؛ که راهشان در یکی از این روزها از مضرابشاپ جدا شد.
رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل پنج دفتر برنامهریزی سالانه و شصت دفترچهی برنامهریزی ماهانه رو سیاه کردن. رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل پانزده بار به در بسته خوردن. رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل سه بار ناامید شدن، ناامیدی کامل.
هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل چهاربار بلند شدن و دوباره شروع کردن. هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل دویست و چهل و یک بار از اتوبوس جا ماندن. هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل چهارصد و هشتاد و سه مضراب را شکستن. رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل هجده بار بریدن انگشتان با دستگاه برش.
رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل یازده هزارو هفتصد و سه قدم راه رفتن و دنبال چوب خوب گشتن. رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی،
هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی یک بار، فکرش را بکن فقط یک بار در سوگ شجریان گریستن، آن هم کنار هم.
و هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل پنج بار تولد استاد پایور رو کنار هم جشن گرفتن. رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی اردوان کامکار حداقل در دو کنسرت مهمش با وجود حال ناخوش، برایمان نواخت.
رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حداقل به اندازه یک دفتر برنامه ریزی به هدفهامون رسیدیم. رسیدن به هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی؛ حداقل یک دفتر برنامهریزی سفید روی میزمونه و با نگاهی به گذشته، به آینده چشم دوختیم با برنامههای جدید.
هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی، حالا حداقل ده نفریم در قالب یک تیم.
هزار و هشتصد و بیست و چهار روز یعنی 5 ساله شدیم.