خیلی وقتا تو زندگیم پیش اومده که بعد از یه اتفاقی، منتظر باشم تا یه تغییر خــــــاص رخ بده؛
مثلا وقتی سال آخر دورهی راهنمایی بودم، ترم دوم برای اولین بار توی عمرم معدلم 20 شد! البته سال های قبلش 19.86، 19.53 و... هم داشتم ولی خب بیســـت یه غایت دست نیافتنی و ارزشمند بود برام!
روزی که همراه با مادرم برای گرفتن کارنامه رفتیم، خوشحال بودیم و من بعد از گرفتن کارنامه یه احساس بدی بهم دست داد، حس کردم اون چیزی که باید اتفاق میوفتاده هنوز رخ نداده و فعلاً همه چیز طبیعیه... خونه که رسیدیم به کارنامه نگاه کردم، با خودم گفتم: خب همین؟! الان معدلم بیست شد، خب که چی؟ همهی حسش همین بود؟
یه طوری شدم، تا حالا اینطوری نشده بود حالم، به یه سری از قواعد شک کردم و برام بعضی چیزای خیلی عادی و پیش پا افتاده مبهم شده بود...
یا همون سال، داشتم همزمان برای آزمون ورودی مدارس نمونه دولتی هم میخوندم و تست میزدم و خداروشکر قبول شدم و من و همه اعضای خانوادم خرسند بودیم، اما باز هم اتفاق خاصی نیوفتاد، انتظاراتم سرکوب میشد و سردرگم بودم.
یکی دوسالی گذشت و از اون حالت ابهام در اومدم، فهمیدم بعد از یه رویداد تو زندگی هیچ اتفاقی خاصی قرار نیست بیوفته، من همینم، اتفاق خاص؟ فکر نمیکنم.
زندگی رو برای خودم به یه کتاب تشبیه کردم، که صفحه اولش تولد ما و صفحه آخرشم مرگ ماست و صفحات میانیش روزا و فرصت هایی هستن که به قول امیرالمؤمنین (ع) مثل ابر میگذرن...
آدمای زیادی از جمله خودم رو میشناسم که از روی ذات فطریشون که کمال جویی هست، صفحات کتاب زندگی رو تند و تند ورق میزنن تا ببین آخرش به اون صفحه طلایی رنگ پر زرق و برق میرسن یا نه، همه تلاششون و عمرشون رو میزارن تا به اون صفحه طلایی برسن و بی توجه به صفحاتی که دارن ورق میخورن به دنبال سرابی که برای خودشون ساختن میرن هرچند خودشون آگاه نیستن.
اما اون آدما نمیدونن که اون صفحه طلایی رنگ همین صفحات سادهای هستن که به سادگی ورق میخورن و صفحه بعدی میاد و...
اینکه من وقتی مشغول انجام کاری هستم و پدرم ازم یه لیوان آب یا یه کمک کوچیک از من بخواد و من از روی تنگنای وقت و اولویت دهی به مشغله خودم اون رو نادیده بگیرم یا اون طور که باید انجامش ندم و با خودم اینطور استدلال کنم که: الان کارم خیلی مهمه!!! بعدا که موفق شدم میشم نوکر تمام عیار پدرم، هر چی هم بگه روی چشمم میزارم؛ فقط بزار به اون هدف مهمی که دارم برسم بعدش چشم...
یا فرض کنید یه جوانی از روی سودا و حالات جوانی خودش بخواد دست به یه کار ناشایستی بزنه و اینطور خودش رو قانع کنه که: بابا همین یه باره دیگه، مگه نمیگن:
بازآ بازآ هرآنچه هستی بازآ *** گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست *** صدبار اگر توبه شکستی بازآ
- توبه میکنم میره دیگه؛ کاری نداره که؛ اصلا بزار الان خوش باشیم، از فردا من دیگه قرآن میخونم، مسجد میرم، اونطوری که خدا گفته زندگی میکنم؛ فقط الانو بیخیال بزار راحت باشیم کیف کنیم.
یا کسی که کل اقدامات زندگیش رو به یه روز شنبهای که حتی بعد از قیامت هم نخواهد رسید موکول میکنه و اینطور خودش رو از زندگی تبرئه میکنه؛ به همین راحتی!
این مثالا رو گفتم تا اینو بگم که، معلوم نیست فردایی باشه تا بتونم نوکری پدرم رو کنم، یا مثلا هیچ تضمینی وجود نداره که من امشب که میخوابم صبحش بیدار شم و یه زندگی خداگونه رو شروع کنم یا حتی اون آدم آخریه که گفتم، نمیدونه که شنبه همین الانه، همین روزاست، همین ثانیه ها و دقیقه هاست، در حقیقت ما در زمان حال زندگی میکنیم، آینده و گذشته یه مفهوم انتزاعی هستن و عملا همه چیز همین الان که من دارم با کیبورد قدیمی کامپیورتم تایپ میکنم و همین الان که شما دارید این متن رو میخونید رخ میده و هرچی که هست و نیست الانه! بله!؛
عه یعنی میخوای بگی آینده رو بیخیال؟! نه اتفاقا، هم آینده و هم گذشته ما تابعی از لحظات الان ماست! همش همین الانه! قرار نیست بعد از گرفتن کارنامه معدل بیستم چیزی بشه، همش همین الانه! همین بود که من و مادرم خوشحال شدیم و من تونستم به دبیرستان برم...
امام علی (ع) یه جمله طلایی داره که میگه:
«اِعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً»
«برای دنيای خـودت چنان عمل كن که گویا در دنيا تا ابد زندگی میکنی؛ و برای آخـرت خـودت چنان عمل كن که گویا همین فردا میمیری»
هنوزم که هنوزه نتونستم این جمله رو درک کنم و اینطور تصور کنم که همزمان که برای آینده خودم برنامه دارم و برای اهدافم تلاش میکنم، حواسم به لحظاتی که میگذره هم باشه و مراقب کردار، رفتار و گفتارم باشم و نه کسی رو آزرده خاطر کنم و نه خطای عمدی انجام بدم...
شما چی؟ می تونید درکش کنید؟!
ولی تهش همین قدر بگم که اگه میخواید درست زندگی کنید یا کاری رو انجام بدید، فردا دیره؛ همین الان باید انجامش بدید! درست همین الان که دارید این متنو میخونید. :)