دوازدهم تیرماه بود، دقیقاً دو روز تا کنکور، توی پایگاه مطالعاتی مدرسه دیگه همه شل شده بودن و خبری از تلاش و تمرکز و این حرفها نبود.
من روزای آخر رو با مرور سپری میکردم، مخصوصاً تورق کتاب درسیهای شیمی؛ آزمون هم میگرفتیم از خودمون، مثلا کنکور سال های اخیر. اون اواخر، میانگین درصدام تو آزمونها اینطوری بود که ریاضیات بین 15 تا 20 درصد، فیزیک بین 50 تا 70 درصد و شیمی هم بین 30 تا 60 درصد نوسان داشت.
عصر همون روز، مشاورمون اومد تا آخرین جلسه رو باهمهی بچهها، اعم از ریاضی و تجربی بذاره، همه بچهها جمع شدن توی راهرو و اون جمع برای آخرین بار دور هم جمع بودند.
مشاورمون از روز قبل کنکور گفت که چه کارهایی بهتره انجام شه و از چه چیزهایی پرهیز بشه، مثلا میگفت سرجلسه کنکور اگه دیدید سخته، به هم نریزید، یا اگه آسونه، جوّگیر نشید، چون هردو حالت برای همه شرکت کنندههاست و شما استثناء نیستید.
گفت سعی کنید سوالی نباشه که بلد باشید و نزنید، هرچی که بلدید رو پیاده کنید و سرچیزاهایی که بلد نیستید ناراحت نشید سرآزمون.
گفت روز قبل آزمون تا ظهر بیشتر مطالعه نکنید و انرژیتون رو ذخیره کنید، از توکل به خدا خیلی میگفت، حتی معلم حسابانمون هم تاکیید میکرد با وضو برید سر آزمون.
روز بعد، 13 تیرماه
صبح ساعت 5 بیدار شدم و ساعت 6 رفتیم پارک پیادهروی، و ساعت 8 مطالعه رو شروع کردم تا حوالی 4 بعدازظهر، از اون ساعت به بعد دیگه هیچی نخوندم و شب هم زود خوابیدم.
روز موعود
بالاخره انتظارها به سررسید، انتظاری که از تیرماه سال پیش به طور جدی همراه من و بقیه بچهها بود، زودتر از چیزی که فکرشو میکردم تموم شد.
ساعت 5 صبح بیدار شدم و بعداز خوردن صبحونهی کامل، حوالی 6:15 راه افتادیم.
خب علیرغم کنکور دی ماه که جمعه بود و 6 صبح خیابونا خلودت بود، 14 تیرماه چهارشنبه بود و ملت تو جادهها...
جالب اینجا بود که حوزه امتحانی ما دقیقا همونجایی بود که دیماه امتحان داده بودیم، و با اغراق، دورترین نقطهی ممکن در تهران نسبت به خونهی ما.
رسیدیم به خیابون دانشگاه و تا چشم کار میکرد، والدین بودن و بچههاشون؛ یکی با پدرش میرفت، یکی مادرش داشت بهش تذکر میداد که فلان کن و فلان نکن، یکی تنها بود، یکی خوابیده بود و یکی هم از دوستش میپرسید: "به نظرت با 4% ریاضیات میشه آزاد جنوب قبول شد؟!"
نمیدونم چرا، چرا با اینکه ما حوزه امتحانیمون ولنجک بود، ولی عمدتاً سرزبونها صحبت از دانشگاه آزاد و درصدای تک رقمی بود، حس میکردم عدهی کمی واقعا خوندن و زحمت کشیدن، البته واقعا هم همینه، چندصدهزار نفر شرکت میکنن و 0.1 درصد از افراد نتیجهی درستحسابی کسب میکنن.
هرکی که میخواست بره داخل، یه آقایی بود کارتها رو یه نیمچه نگاهی میانداخت و رفتیم داخل؛ به بازرسی رسیدیم و گوشیها رو تحویل میگرفتن، بازرسی بدنی هم در حد یه لمس کردن پارچهی شلوار، واقعا امنیت برقرار بود :)))
روی کارت ورود به جلسه نوشته بود ساعت 8 آزمون شروع میشه ولی 8:36 دقیقه شروع شد، کلاسی که ما بودیم، شمارهی 206 بود و راحت بگم، عمدتاً با یه مشت اراذل و اوباش همکلاس بودیم که اومده بودن تیتاپ و آبمعدنیشون رو بخورن و 0 الی 5 درصد هم ریاضیات دفترچهی اول رو بزنن و بدون اینکه فیزیک و شیمی رو شروع کنن، پاشن از جلسه برن.
اگه رشتتهتون ریاضی یا تجربی هست، حتماً میدونید که شیمی 30 تا سواله و 30 دقیقه وقت، ولی بذارید راستشو بگم، 30 تا سواله و 20 الی 25 دقیقه وقت، چون سر اینکه دفترچهها رو پخش یا جمع کنن و این حواشی، راحت چند دقیقهای از دست خواهید داد، پس 30 دقیقه نیست!
ساعت 10:55 بلندگو: "دواطلبان گرامی، وقت آزمون به اتمام رسید."، شما وقتی برای چیزی کلی تلاش میکنید و انتظار میکشید، وقتی که خیلی ساده و الکیالکی تموم میشه و ازش عبور میکنید، یکم براتون عجیب خواهد بود؛ اصلا باورم نمیشد که تموم شد، جدی؟! کنکور رو دادیم رفت؟! همون کنکوری که خودمون رو براش به آب و آتیش میزدیم؟! چقدر الکی و راحت تموم شد.
وقتی اومدیم بیرون، خب سرظهر بود و گرمای سگپزون؛ انگار نه انگار که دیماه همینجا کنکور دادیم و هوا مثل چی سرد و تنلرزون بود.
خب بالاخره تموم شد، نتایج یه ماه بعد میاد و همهچیز مشخص میشه، حتی درصدام رو با پاسخنامه تصحیح نکردم که ببینم چند درصد زدم، چون ارزشی نداره این کار، نتایج میاد دیگه، این کارا چیه.
توکل برخدا، ما که از جون مایه گذاشتیم، میگن از تو حرکت از خدا برکت، خب ما حرکت کردیم، حالا منتظر میمونیم تا ببینیم چی میشه.
یاعلی!