بعد از اینکه بین زمین و هوا حسابی چپ و راستش کردم داشتم فاتحانه براندازش میکردم که ارشد آسایشگاه جلو اومد و گفت:
با اینکه حدس میزدم کار خودش باشه ولی خودمو زدم به اون راه و گفتم:
گفت: