در پیچوخم یکی از کوچههای قدیمی و سنگفرش شیراز، جایی که هنوز بوی بهارنارنج و گلاب در هوا موج میزد، عطاری «شفابخش» قرار داشت؛ میراثی که نسل به نسل از پدربزرگِ «سامان» به پدرش و حالا به خود او رسیده بود. سامان، جوانی باهوش و تحصیلکرده در رشتهی مدیریت بود، اما قلبش برای دنیای پر رمز و راز گیاهان دارویی و طب سنتی که در آن بزرگ شده بود، میتپید. با این حال، قلب تپندهی عطاری، این روزها کندتر از همیشه میزد.
قفسههای چوبی قدیمی، مملو از شیشههای رنگارنگ و کیسههای پارچهای پر از گیاهان خشک، ریشهها و دانههای معطر بود. عطر هل، دارچین، آویشن و بابونه فضا را پر کرده بود، اما دیگر کمتر مشتریای برای خرید این گنجینههای طبیعی پا به مغازه میگذاشت. مردم، حتی آنها که به خواص گیاهان دارویی باور داشتند، حوصله یا دانش دم کردن، جوشاندن و ترکیب کردن گیاهان مختلف را نداشتند. آنها به دنبال راهحلهای سریعتر بودند؛ قرصهای ویتامین، شربتهای آماده، یا دمنوشهای کیسهای سوپرمارکتی.
سامان میدید که پدرش، «استاد مرتضی»، مردی دانا و باتجربه در علم گیاهان، چگونه با حسرت به کم شدن مشتریها نگاه میکند و زیر لب از «عجلهی مردم» و «فراموش شدن سنتها» گلایه میکند. او تلاش میکرد با بستهبندیهای سنتی زیباتر یا تخفیفهای گاهبهگاه، رونقی به کسبوکار بدهد، اما فایدهای نداشت. مشکل جای دیگری بود؛ مشکلی که سامان هنوز نمیدانست دقیقاً چیست. او محصولی اصیل و باکیفیت داشت، اما مردم بهسختی از آن استفاده میکردند.
یک روز عصر، در حالی که سامان با ناامیدی دخل خالی آن روز را نگاه میکرد، چشمش به کتابی افتاد که دوستش برایش آورده بود: «۱۰۰ ایده بزرگ بازاریابی» نوشتهی جیم بلیت. از سر بیحوصلگی ورق زد تا اینکه به فصلی رسید که انگار کلید گمشدهی قفل ذهنش بود: «مصرف محصولتان را آسان کنید.»
سامان با دقت خواند: «هر چقدر نحوه مصرف یک محصول آسانتر باشد، احتمال این که مشتریان آن را مجددا بخرند و خرید آن را به بقیه توصیه کنند، بیشتر خواهد شد... بسیاری از شرکتها، ویژگی «استفاده و مصرف آسان محصول» را فراموش میکنند و یادشان میرود که مشتریان، به اندازه خودشان حرفهای نیستند...»
مثال مجله «گلامور» که با کوچک کردن سایزش، خواندن در مترو و اتوبوس را آسان کرده بود، جرقهای در ذهن سامان زد. او به شیشههای پر از گیاهان خشک نگاه کرد. بله پدرش و خودش میدانستند که مثلاً برای یک دمنوش آرامبخش، باید ترکیبی دقیق از بهلیمو، اسطوخودوس و گلگاوزبان را به مقدار مشخص دم کرد؛ اما آیا یک کارمند خسته که شب به خانه میرسد، وقت و حوصلهی اندازهگیری و ترکیب اینها را دارد؟ آیا یک دانشجو در خوابگاه کوچک، امکانات جوشاندن ریشهی زنجبیل تازه را دارد؟
سامان فهمید که آنها، بهعنوان متخصصان عطاری، فراموش کرده بودند که مشتریانشان «مهندس خبره» گیاهان دارویی نیستند! آنها فقط خواص درمانی را میخواهند، اما به سادهترین شکل ممکن. مشکل، کیفیت محصولات شفابخش نبود؛ مشکل، پیچیدگی مصرف آنها برای مشتری امروزی بود.
ایدهای جسورانه در ذهنش شکل گرفت: سادهسازی مصرف گیاهان دارویی، بدون کم کردن از اصالت و کیفیت آنها.
با هیجان نزد پدرش رفت. «پدر، فکر کنم فهمیدم مشکل کجاست! ما باید استفاده از این گیاهها رو برای مردم راحت کنیم. مثل... مثل چای کیسهای، اما با همون کیفیت و ترکیبهای اصیل خودمون!»
استاد مرتضی با ناباوری به پسرش نگاه کرد. «چای کیسهای؟ پسر جان، این توهین به قدمت و اصالت این گیاهانه! هر کدوم روش دم کردن و مصرف خودشون رو دارن. نمیشه همهچیز رو سطحی و فوری کرد. اینجوری که خاصیتشون از بین میره!»
سامان میدانست که قانع کردن پدر سخت است. او به سنتها و روشهای قدیمی عمیقاً پایبند بود؛ اما سامان ناامید نشد. «پدر، من نمیگم کیفیت رو بیاریم پایین. اتفاقاً همون ترکیبهای دقیق و عالی شما رو استفاده میکنیم. فقط بهجای اینکه مشتری خودش اندازه بگیره و قاطی کنه، ما این کار رو براش انجام میدیم و توی یه بستهبندی راحت بهش میدیم. فکر کنید: یه بسته کوچیک 'دمنوش آرامش شب'، یه بسته 'معجون تقویت حافظه'، یه بسته 'شربت انرژیزای گیاهی'... با دستور مصرف خیلی ساده و روشن. فقط کافیه آب جوش بریزه روش یا یه قاشق ازش بخوره.»
بحث چند روزی ادامه داشت. استاد مرتضی مقاومت میکرد، اما سامان با صبر و حوصله، مثالهای مختلفی میزد و از مزایای این کار میگفت: جذب مشتریان جدید، راحتی برای مشتریان قدیمی، امکان فروش آنلاین و حتی صادرات.
بالاخره استاد مرتضی با اکراه رضایت داد که سامان بهصورت آزمایشی، چند محصول پرطرفدار را در قالب جدید و آسانمصرف آماده کند. سامان با انرژی مضاعف دستبهکار شد.
وقتی اولین سری محصولات آماده شد، سامان آنها را با چیدمانی جدید در قسمتی از مغازه قرار داد. واکنشهای اولیه متفاوت بود. برخی مشتریان قدیمی با تردید نگاه میکردند، اما جوانترها و افرادی که وقت کمتری داشتند، استقبال کردند.
یک خانم کارمند که همیشه از کمبود وقت برای دم کردن گیاهان گلایه داشت، با خوشحالی چند بسته دمنوش آرامبخش خرید. یک دانشجو که دنبال راهی برای تقویت حافظهاش بود، ساشههای پودری را انتخاب کرد. مادری جوان که برای سرماخوردگی کودکش دنبال یک راه حل گیاهی و سریع بود، از شربت آماده استقبال کرد.
اما نقطهی عطف، زمانی بود که یک کافه معروف در همان نزدیکی که به منوی سالم و نوشیدنیهای طبیعیاش شهرت داشت، بهطور اتفاقی با دمنوشهای کیسهای هرمی شکل شفابخش آشنا شد. صاحب کافه تحت تاثیر کیفیت گیاهان، طعم عالی و البته سهولت استفاده برای کارکنانش قرار گرفت و سفارش عمدهای داد. این همکاری، پای محصولات جدید عطاری شفابخش را به میان قشر جدیدی از مشتریان باز کرد.
کمکم، زمزمهی محصولات آسانمصرف و باکیفیت عطاری شفابخش در شهر پیچید. سامان یک صفحه اینستاگرام برای عطاری راهاندازی کرد و با عکسهای زیبا از محصولات جدید و توضیحات ساده در مورد خواص و روش مصرفشان، توانست مشتریان بیشتری را از فضای مجازی جذب کند. حتی استاد مرتضی که در ابتدا بدبین بود، وقتی میدید که مردم با چه اشتیاقی از این محصولات استفاده میکنند و دوباره برای خرید بازمیگردند، لبخندی از رضایت بر لبانش مینشست. او هنوز هم گیاهانش را با همان عشق و وسواس قدیمی تهیه میکرد، اما حالا میدانست که این گنجینهها برای دیدن و استفاده شدن، باید به زبانی ساده با دنیای امروز سخن بگویند.
عطاری شفابخش دیگر آن مغازهی کمرونق و غبارگرفته نبود. به لطف ایدهی ساده اما هوشمندانهی سامان –آسان کردن مصرف محصول – دوباره جان گرفته بود. مشتریان نه تنها خودشان بهراحتی از خواص گیاهان بهرهمند میشدند، بلکه با اطمینان، خرید این «اکسیرهای سادگی» را به دوستان و آشنایانشان نیز توصیه میکردند. سامان آموخته بود که در دنیای پرشتاب امروز، احترام به سنت به معنای نفی کامل راحتی نیست؛ گاهی بزرگترین خدمت به یک محصول اصیل، هموار کردن راه رسیدن آن به دست مردمی است که به آن نیاز دارند، حتی اگر آن راه، به سادگی باز کردن یک کیسهی کوچک دمنوش باشد.