محمد حسین قمری
محمد حسین قمری
خواندن ۶ دقیقه·۵ ماه پیش

تولد همت در مدرسه دخترانه تزکیه

از کسب‌وکار میلیون دلاری تا مدرسه دخترانه

سال ۱۳۹۶ بود که از ایجاد نخستین کسب‌وکار دانش‌بنیان ما چند سالی می‌گذشت و به عنوان دانشجوی ارشد رشته مدیریت کارآفرینی و صاحب یک کسب‌وکار دانش‌بنیان یک میلیون دلاری دعوت شده بودم به یک کارگاه آموزش ایده پروری برای بچه‌های دبیرستانی که ارائه‌ی من بخشی از ارائه سایر اساتید و بزرگواران بود. ارائه‌ای که اگرچه یک فعالیت بسیار جانبی به نظر می‌رسید کلی مسیر کسب‌وکاری و نگاه من به کارآفرینی را عوض کرد.


تفاوت ذهن یک مدیر و یک کارآفرین

من کارآفرینی را برای ارشد انتخاب کرده بودم تا به کسب‌وکار خودم که در زمان کارشناسی آغاز کرده بودم کمک نماید اما پس از یکی دو ترم از بیش از حد تئوری بودن مباحث خسته شده بودم، در آن زمان خاطرم هست بهترین درسی که داشتیم به موضوع تفاوت‌های فکر کردن کارآفرینان از مدیران و سایرین می‌پرداخت برای همین تصمیم گرفتم در دوساعتی که در مدرسه تزکیه برای من وقت ارائه درنظر گرفته بودند همین موضوع را ارائه نمایم.

فعالیت شرکت ما غیر قانونی اعلام شد

صبح روز ارائه با انتشار گسترده‌ی این خبر در اکثر رسانه‌ها مواجه شدم که فعالیت شرکت ما توسط وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی غیر قانونی اعلام شد و ظاهرا وزیر کار وقت به دادستان کشور از ما به علت مهارت سنجی شکایت کرده است.

از یک طرف باید می‌رفتم سراغ این اتفاق خیلی مهم و ببینم داستان چیست و از یک طرف ساعت ۱۰ مدرسه قرار داشتم و دانش آموزها منتظرم بودند. خلاصه تا کمی از قضیه سر دربیارم تا حداقل با عنوان یک کلاهبردار برای دانش آموزهای بنده خدا سخنرانی نکنم، ساعت ۱۱ به کلاس رسیدم و ارائه‌ی خودم را شروع کردم. ارائه‌ای با حواس پرت بخاطر اتفاقات ناگهانی پیش آمده.

ناگهان بخودم آمدم و دیدم همه ارائه را گفتم و بچه‌ها درحالی که "خوب اینا به چه درد ما میخوره؟" من را نگاه می‌کنند و نیم ساعت نیز وقت اضافه آوردم! فکرش را بکنید برای یک ارائه‌ی دو ساعته، یک ساعت با تاخیر رسیده بودم و تمام محتوایی که آماده کرده بودم هم نیم ساعته تمام شده بود. از طرف دیگر قیافه‌ها اصلا به این نمی‌خورد که کسی سوال داشته باشد تا نیم ساعت دیگر نیز سپری شود...

ای‌کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم

به تازگی و قبل این داستان‌ها با کتاب "ای کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم" آشنا شده بودم و البته نه آشنایی از طریق خواندن بلکه کسی برایم تعریف کرد که در کتاب، استاد کارآفرینی دانشگاه استنفورد از تجربه‌ی برگزاری چالشی بین دانشجویانش با عنوان چالش ۵ دلار تعریف می‌کند که چطور دانشجویانش توانسته‌اند با ابتکاراتی ظرف دو هفته ۵ دلار را بیشتر کنند:

https://www.aparat.com/v/owx6047

در نتیجه به ذهنم رسید من هم همین چالش را اجرا کنم و سریع گفتم بچه‌ها اگر من بخواهم این چالش را برای شما اجرا کنم چند نفر حاضرید در آن شرکت کنید؟ ۶ نفر اعلام آمادگی کردند، من هم به واسطه‌ی سه کارت بانکی مبلغ ۶۰۰ هزار تومان از عابربانک مدرسه گرفته و با خوشحالی به هر نفر صد هزار تومان (نزدیک به ۵ دلار) دادم و با خودم فکر کردم در جلسه‌ی بعدی که اتفاقا آن‌هم قرار بود حدود دو هفته بعد برگزار شود به بررسی علل شکست بچه‌ها خواهم پرداخت، عواملی احتمالا از جنس عدم توجه به تیم، عدم توجه به نیازها و ... و با خیال راحت کارگاه اول را تمام کردم و از مدرسه آمدم بیرون.

میخکوب شدن

من در زندگی تجربیات شگفت‌انگیز و پیش‌بینی نشده بسیار دارم، مواردی که به هیچ طریق از مسیر منطقی قابل پیش‌بینی نبوده است و شاید برای همین است که حقیقتا اعتقادم به انجام دادن کار درست و واگذاری نتیجه به خدا حتی از طرق غیر منطقی و غیر معمول بیشتر از مسیرهای روتین است.

اما برای هیچکدام از این شگفتانه‌ها یادم نیست واژه‌ی میخکوب را استفاده کرده باشم واژه‌ای که تا ماه‌ها پس از برگزاری جلسه دوم کارگاه مدرسه دخترانه برای آن جلسه استفاده می‌کردم و با آب و تاب داستانش را برای دیگران مطرح می‌کردم:

من که با امید تحلیل آموزشی شکست بچه‌ها پشت میز رفته بودم، نفر اول را دعوت کردم تا گزارشش را ارائه کند، گزارشی که با این جمله شروع شد من صد تومان را طی دو هفته به یک میلیون ۸۰۰ افزایش دادم!

چی؟ یک میلیون و ۸۰۰ هزار تومان؟ اینجا بود که به زمین چسبیدم و اصطلاحا میخکوب شده بودم

این دختربچه‌های دوست داشتنی و پاک روز به روز گزارش فعالیت‌های خود را نوشته بودن: روز اول ۵ هزار تومان تاکسی گرفتم و تا فلان‌جا رفتم، روز دوم آنقدر به داداشم یا مادرم دستمزد دادم و ...

یک میلیون و ۸۰۰، یک میلیون و پانصد، یک میلیون! همگی سود کرده بودند! غیر از یک نفر

یکی رفته بود از بازار روسری خریده بود و در مترو فروخته بود؛ دیگری رفته بود خرما رنگی (با رنگ خوراکی) درست کرده بود و به مهد کودک ها فروخته بود و برای ادامه کار میخواست بچه‌های شیمی شریف را استخدام کند تا رنگ‌های خوراکی بیشتری برای او تولید کنند!؛ سومی اما از نجاری محل چوب گرفته بود و قاب عکاسی تولید کرده بود و در پیج فروخته بود و در هنگام ارائه درحالی که اشک از چشمانش می‌آمد میگفت من بعد از چالش هم ۲۰۰ درخواست دیگر داشتم ولی چون مهلت دو هفته‌ای تمام شده بود ادامه ندادم؛ چهارمین نفر که گفت ما ترم قبل آموزش رنگ شبتاب را داشتیم رنگ شبتاب درست کرده بود و اکسسوری هایی مثل دستبند مروارید را ۴ تومان می‌خرید و شبتابش را ۴۰ تومان می‌فروخت، نفر دیگر هم که از ما پولی نگرفته بود از طریق آموزش به دونفر از همکلاسی‌های خود در این دو هفته سود کرده بود و آخرین نفر هم جوراب می‌خرید و مروارید دوزی و گلدوزی کرده و چند برابر می‌فروخت!

این حجم از ابتکار، خلاقیت، تلاش و نوآوری حقیقتا چیزی برای گفتن منی که اشک شوق از چشمانم جاری شده بود باقی نمی‌گذاشت.

بعد از حدود سه چهار ماه مدیر مدرسه به من زنگ زد که آقا دو نفر از بچه‌ها کسب‌وکارشان را ادامه داده و این به درس و در آینده کنکورشان آسیب خواهد زد لطفا بیاید و با ایشان صحبت کنید تا درس را ادامه بدهند و من نيز اطاعت امر کردم این آخرین باری بود که من به مدرسه رفتم و بچه‌ها را دیدم تا اینکه حدود ۸ سال بعد وقتی خواستیم همت را پایه گذاری کنیم، سعی کردم از عاقبت آن بچه‌ها پرس و جو کنم و پیداشون کنم.
همچنین لازم به ذکر است الحمدلله در طول ۸ سال، دادگاه نهایتا رای را به نفع ما صادر نمود که شاید این نیز از دعای خیر اون بچه‌ها بوده باشد.

دیدار مجدد پس از ۸ سال

من پس از جست‌وجو بسیار و تعامل با یکی از برگزار کنندگان دوره مذکور سه نفر از بچه‌ها را پیدا کردم، یکی از آن‌ها دانشجوی روانشناسی دانشگاه شاهد بود، دیگری کامپیوتر امیرکبیر و سومی مکانیک شریف؛ یکی از این بزرگواران گفت "من با سود اون کارگاه برای خودم لوازم التحریر خریدم و هنوز هم همان لوازم التحریر را دارم و معتقدم برایم خوش یمن است با همان کنکور دادم و هنوز هم آن را دارم" و بلافاصله آن را از کیفش درآورد و به من نشان داد. دومی گفت این اعتماد به نفس که من هروقت بخواهم می‌توانم از هیچ درآمد داشته باشم و مستقل باشم مسیر زندگی من را ساخت و روی اعتماد به نفسم بسیار تاثیر داشت. همه بزرگواران با کمال میل اعلام آمادگی کردند تا به رویداد همت که متعالی و شکل گرفته از همان چالش ۸ سال پیش بود کمک کنند و تجربیات خود را برای شرکت‌کنندگان جدید به اشتراک می‌گذاشتند:

https://www.aparat.com/v/fqv6f6d


کارآفرینیهمتچالش همترویداد همتمدرسه تزکیه
فارغ‌التحصیل کامپیوتر دانشگاه شریف و مدیریت دانشگاه تهران، مدیرکل دفتر خدمات عمومی (مرکز سابق امور اصناف و بازرگانان)، تقدیر شده جشنواره ملی کارآفرین برتر در سال ۱۳۹۸ از سوی وزارت کار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید