وقتی خانه به دفتر کار تبدیل میشود و ارتباطات انسانی به پیامها و تماسهای ویدیویی محدود میگردد، انزوا به شکل ملموستری به زندگی انسان رخنه میکند. انزوایی که در ذات بشر است و رولو می در کتاب «انسان در جستجوی خویشتن» با ظرافت تمام این حقیقت اگزیستانسیالیستی را آشکار میسازد: تنهایی در ذات بشر نهفته است.
این احساس تنهایی که در دل هر فرد ریشه دارد، گاه میتواند منبعی برای خلاقیت و رشد باشد و گاه به بیمعنایی و اضطراب ختم میشود. هنرمندانی چون ونگوک و ویرجینیا وولف، آن را به عنوان منبعی برای الهام و خلاقیت پذیرفتهاند، اما برای انسان مدرن، ماجرا کمی متفاوتتر است.
انسان قرن 21 در مواجهه با جهان پیچیده و شتابزده امروز، از ارتباط اصیل با خویشتن و دیگران دور شده و احساس جدایی عمیقی از دیگران و محیط پیرامونش پیدا کرده. او امروز در دنیایی از ارتباطات دیجیتال و کارهای روزمره به سر میبرد و تنهایی وجودیش اغلب به شکل یک حلقه بیپایان و سرد نمود پیدا میکند. به نظر شما در چنین شرایطی، دورکاری، فارق از بُعد بیزینسی، راهکار مناسبی برای انسان امروزی است؟
حتی اگر شما چنین احساس تنهایی را تجربه نکرده باشید، همچنان همه ما یک تجربه مشترک و نزدیک به هم داریم. اجازه دهید کمی زمان را به عقب برگردانیم. جایی در همین چهار - پنج سال گذشته: دسامبر 2019، پاندمی کرونا.
در بحران پاندمی کووید، بسیاری از شرکتها توانستند با دوکاری و حفظ سلامت کارکنان خود، ادامه حیات دهند و در عین حال، از نگاه فردی، مردم تا حد زیادی خود را ایمن نگه دارند.
بر اساس دادههای سازمان بینالمللی کار (ILO)، بیش از 557 میلیون نفر، معادل حدود 17.4 درصد از نیروی کار جهان، به صورت تمام وقت یا پاره وقت از خانه کار میکردند. (منبع)
دورکاری نه تنها راهی برای بقا در دوران بحران به نظر میرسید، بلکه فرصتی برای بازاندیشی در ساختارهای سنتی کاری و آمادهسازی جهان برای آیندهای جدیدتر و انعطافپذیرتر بود.
در واقع، از کمی قبلتر دنیا آماده پذیرش آن بود. تجربه موفق شرکتهای Automattic و Basecamp نشان دهنده موثر بودن این شیوه بودند. گسترش ابزارهای Slack، Zoom و Microsoft Teams آینده را خوشبینانه ترسیم میکردند.
مطالعات اولیه نیز از این روند حمایت میکردند. برخی گزارشها نشان دادند که افراد در محیطهای خانگی میتوانند بهرهوری بیشتری داشته باشند، زیرا محیط خانه، بهویژه در مقایسه با دفاتر شلوغ، اغلب آرامتر و کمتنشتر است. Global Workplace Analytics گفت 73 درصد افرادی که از خانه کار میکنند، از عملکرد خود رضایت دارند. (منبع)
کار از خانه همچنین به معنای عدم نیاز به سفر روزانه به محل کار بود. سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (OECD) در گزارشی اشاره کرد که کارمندان آمریکایی بهطور متوسط سالانه بیش از 200 ساعت در رفتوآمد صرف میکنند؛ زمانی که با دورکاری به زندگی شخصی بازگردانده میشود. (منبع)
در نگاه اول همه چیز جذاب به نظر میرسید. اما آیا این تصویر خوشبینانه، واقعیتهای پیچیدهتری را پنهان نمیکرد؟
همانطور که صحبتش را کردیم، در آن زمان تصور عمومی از دورکاری مثبت بود. به نظر میرسید یک پیشرفت مطلوب است. ما تصمیم گرفتیم برای حفظ سلامتی خود و خانوادهمان، از خانه کمتر بیرون برویم. سپس از این سبک جدید حمایت کردیم؛ در اینستاگرام هشتگ زدیم #در_خانه_بمانیم و شغلمان را ریموت ادامه دادیم.
اگر بخواهم حس خودم را در آن زمان بگویم، من کمی خوشحال هم بودم. چرا که کمی از کارمندی فاصله میگرفتم و حس آزادی بیشتری داشتم. خب شاید شما هم دوست داشته باشید مثل ونگوک در خانه زرد کار کنید.
خانه زرد ونگوک، نماد مهمی از خلاقیت و تنهایی هنری در زندگی او محسوب میشود. زیرا او در آنجا به خلق برخی از معروفترین آثارش مانند «شب پرستاره» و «گلهای آفتابگردان» پرداخت.
این خانه در یک منطقه روستایی و آرام به نام آرل، در فرانسه قرار داشت. طبیعت اطرافش، بکر بود. دیوارهای خانه او گرم بودند. نور طبیعی از پنجرههای بزرگ به داخل میتابید و فضای داخلی را روشن میکرد.
ونگوک معمولاً در اتاق اصلی خانه، ساعتهای طولانی را صرف کار میکرد. اینجا تبدیل به استودیوی نقاشیاش شده بود. بومهای نقاشی همه جا پخش بودند. سبک کاری ونگوک بسیار سریع و پرانرژی بود، او اغلب در یک روز چندین نقاشی میکشید.
ونگوک اغلب در طول روز به باغچه کوچک خانه میرفت یا به مزرعهها و مناظر اطراف شهر سر میزد تا الهامات جدیدی پیدا کند. این ارتباط با طبیعت را میتوان در آثار او به وضوح مشاهده کرد؛ رنگهای درخشان، نورهای طبیعی و استفاده جسورانه از رنگهای زرد و سبز که الهامگرفته از خورشید و مزرعههای اطراف بودند.
هنرمندانی مانند او معمولاً آزادی عمل بیشتری در کارهای خود دارند. آنها میتوانند تصمیم بگیرند چه زمانی و چگونه کار کنند. برای یک هنرمند، زمان و مکان کار کردن به ندرت مهم است. چرا که موفقیت آنها بیشتر به خلاقیت، الهام و کیفیت کار بستگی دارد.
کار آنها به ایدههای جدید و نوآورانه وابسته است. برای آنها، لحظههای الهام و خلاقیت ارزشمندترین دارایی است. به همین دلیل، آنها میتوانند بهصورت پراکنده کار کنند و منتظر لحظات مناسب برای خلق اثر باشند.
هنرمندان معمولاً بهصورت مستقل کار میکنند. این استقلال به آنها این اجازه را میدهد که پروژههای خود را بدون نظارت و دخالت انجام دهند.
آنها غالباً تنهایی خلاق را ترجیح میدهند. برای آنها، لحظات خلوت و تنها بودن با ایدههایشان میتواند به نتایج خارقالعادهای منجر شود.
همچنین هنرمندان توانایی دارند زمان کاری خود را براساس جریان خلاقیت تنظیم کنند؛ آنها میتوانند هر وقت که حس الهام داشتند، کار کنند و بقیه زمان را به استراحت یا تفکر بپردازند.
اما پس از تجربه چندین سال دورکاری، بهویژه در پاندمی، بسیاری از ما فهمیدیم که این سبک کاری برای کارمندان عادی به آن اندازه که برای هنرمندان یا افراد خلاق منبع بیپایانی از الهام است، دلچسب نیست. بلکه همانند «شباهت کامل» اثر سارترنوعی انزوا و خلأیی که به مرور تبدیل به نوعی تهوع از خود و از دنیای پیرامون میشود.
اجازه دهید کمی برایتان توضیح دهم آن فضای هنرمندانه که در ابتدا انتظار داشتم، چگونه برایم پیش رفت.
اولین احساسی که سراغ من آمد، حس ناکارآمدی بود. با وجود اینکه زمان بیشتری در مقایسه با سابق داشتم، اما همواره فکر میکردم کارها با سرعت کمی پیش میروند. چیزی شبیه به عذاب وجدان.
گاهی اوقات احساس میکردم که خانهام به یک دفتر کاری دائمی تبدیل شده و دیگر خبری از فضای شخصی نبود.
از طرفی دیگر، خانه من آپارتمانی کوچک بود، بدون فضای باز یا حیاطی که بتواند انرژی تازهای بدهد. هر روز در میان دیوارهای سرد آپارتمان محبوس بودم. این فضا نهتنها به من حس خلاقیت نمیداد، بلکه مرا در یک حالت افسردگی عمیق فرو برد. در حالی که انتظار داشتم بتوانم نقاشی "باغ گلهای آفتابگردان" را از منظره حیاط بکشم.
با گذشت هفتهها، کم کم تعادل کار و زندگی به هم خورده بود. و این خود را به شکل تغییر ساعت خواب، عدم رسیدگی به امور شخصی، ورزش و دیدار دوستان و اقوام نشان میداد.
من در این محیط دلمرده گاهاً تا دو هفته نمیتوانستم خارج شوم. خیلی از دوستان و حتی خانواده خودم را دیر به دیر ملاقات کردم. این موضوع باعث انزوا شده بود و جایگاه اجتماعی من را به خطر انداخته بود.
من از زندانی که برای خود ساخته بودم، میترسیدم. برای من که در قالب یک کارمند فعالیت میکردم، دورکاری معنای متفاوتی داشت.
حقیقتاً شما باید بپذیرید که همچنان یک متخصص هستید و سبک زندگی شما تفاوتهای بسیاری با هنرمندان دارد. اگرچه به نظر میرسد در این مدل کاری شما آزادی خواهید داشت، اما باید در نظر بگیرید که هنوز محدودیتها و نظارت سازمانی وجود دارد. معمولاً باید در زمانبندیهای مشخص، جلسات آنلاین، تسکها و اهداف کاری تعیین شده پایبند باشید و همچنان خبری از خلاقیت نیست. در واقع، آزادی شما تنها به انتخاب مکان محدود شده است.
شما باید بهصورت مداوم و منظم روی پروژه خود کار کنید. بنابراین این امکان وجود دارد که مرز بین زندگی شخصی و حرفهای خود را از دست بدهید.
از طرفی دیگر، شما به حمایتهای سازمانی برای انجام پروژههای خود وابسته هستید، مانند اطلاعات و تعاملات با سایر اعضای تیم. از این رو، دسترسی نداشتن سریع به این موارد (مانند صحبت حضوری با همکاران، دسترسی سریع به منابع و حتی کمکهای فنی) بهشدت توانایی انجام وظایف را کاهش میدهد.
در حالی که تنهایی برای هنرمندان یک منبع الهامبخش است، اما انزوا برای کارمندان بیشتر بهعنوان یک مانع اجتماعی تلقی میشود.
حتی اگر کمی کلیتر از نگاه شخصی به این موضوع بپردازیم همچنان آماری وجود دارد که نشان میدهد تجربیات شخصی من (و یا حتی شما) در سالهای گذشته منحصر به فرد نبوده است.
بررسی Microsoft Work Trend Index روی بیش از 30000 نفر در 31 کشور نشان میدهد بسیاری از کارکنان در زمان دورکاری از افزایش استرس و فرسودگی شغلی خبر دادهاند. مطالعه آنها نشان داد که 40٪ از کارکنان احساس کردهاند که استرس کاری در شرایط دورکاری بیشتر شده و مرز بین کار و زندگی شخصی کمرنگتر شده است. (منبع)
با این حال سوال اصلی اینجاست که آیا دورکاری و زندگی دیجیتال واقعاً پاسخگوی نیازهای انسان مدرن هست یا ما تنها با سرعت بیشتری به سمت فرسودگی حرکت میکنیم؟
دورکاری، به ویژه در دنیای پر از تکنولوژی امروز، مانند شمشیری دو لبه است. از یک سو، آزادی انتخاب محل کار و مدیریت زمان کاری، نوعی رهایی از ساختارهای قدیمی است که شاید در ادبیات کلاسیک نیز به آن اشاره شده باشد؛ چیزی شبیه به رویای کار کردن در کافههای پاریس در دوران هنری مدرن، مانند زندگی بوهمیان. اما از سوی دیگر واقعیت این است که ساختارهای کارمندی هنوز به آن آزادی خلاقانه که در هنر و ادبیات توصیف شده، نرسیده است. در اینجا میتوان به جملاتی از آلدو هاکسلی در کتاب «دنیای قشنگ نو» اشاره کرد که میگوید:
تکنولوژیهایی که زندگی ما را آسانتر کردهاند، همزمان ما را در محدودیتهای خود غرق کردهاند.
این جمله بازتاب شرایط امروز ماست، جایی که تکنولوژی همزمان ابزار قدرتبخش و اسارتآور ماست. به نوعی، آنچه ما به دنبال آن بودیم آزادی بود، اما تکنولوژی ما را بیشتر به دیوارهای نامرئی حصر کرد.
اما آیا راهحلی وجود دارد؟ یا ما محکوم به پذیریش یا رد این سبک زندگی هستیم؟
برای من، پاسخ به این سوال به مرور زمان شکل گرفت.
پس از هفتهها کار در یک آپارتمان کوچک، پس از گذراندن یک دوره افسردگی؛ به این نتیجه رسیدم که باید قوانین جدیدی برای خود وضع کنم. قوانینی که من کمک کردند از این حصر روانی و فیزیکی به سمت ونگوک شدن فاصله بگیرم.
تنظیم ساعت کاری مشخص نخستین تلاش من بود. من شروع کردم به محدود کردن ساعت کاریام. به خودم گفتم که فقط از ساعت 9 تا 5 بعد از ظهر کار میکنم. همانگونه که در سازمان تعریف شده است. بعد از آن لپ تاپم را خاموش میکنم و تلفنم را کنار میگذارم. مهمترین کاری که در اینجا باید انجام دهید این است که به پیامها و ایمیلهای کاری نیز در همان زمان مشخص شده پاسخ بدهید.
"من تا بهم الهام نشه نمیتونم چیزی بنویسم. خوشبختانه هر روز دقیقاً ساعت ۹ صبح این اتفاق برای من میافته. "
Somerset Maugham
سپس سعی کردم فضای مناسبی برای کار و زندگیام تعریف کنم. در واقع مهمترین کار این است که شما بین تخت خواب و میز کارتان تمایز ایجاد کنید!
تلاش کردم یک گوشه خاص از خانه را محل کار تبدیل کنم. این تغییر کوچک به من کمک کرد تا مرز فیزیکی و روانی میان کار و زندگیام را بازسازی کنم.
برخلاف تصوری که داشتم، روزهای دورکاری پر از استرس بودند. بنابراین شروع کردم به انجام تمرینات مراقبه و ورزش منظم تا بتوانم ذهن و بدنم را تقویت کنم.
در قدم بعدی با تمام محدودیتها، سعی کردم به طور منظم با دوستان، همکاران و خانوادهام ارتباط برقرار کنم و روزها و ساعتهایی را برای وقت گذراندان با آنها اختصاص بدهم.
اما فراتر از تجربیات شخصی، سوال اینجاست که آیا دورکاری به عنوان یک مدل کاری پایدار باقی خواهد ماند؟
در سال 2020، سازمانهایی مانند مایکروسافت و گوگل اعلام کردند که دورکاری حتی پس از همهگیری کرونا نیز به بخشی دائمی از فرهنگ کاری آنها تبدیل خواهد شد. اما با گذشت چند سال، گزارشهایی از فرسودگی شغلی، انزوای اجتماعی و حتی کاهش بهرهوری کارمندان منتشر شده است. این نشان میدهد که با وجود مزایایی که دورکاری به همراه داشته، نیازمند بازنگری در مدلهای کاریمان هستیم.
بنابراین شاید آینده کاری ما ترکیبی از دورکاری و حضور فیزیکی در دفتر باشد؛ مدلی که بتواند به کارمندان انعطافپذیری بیشتری بدهد، اما همزمان از فشارها و استرسهای ناشی از انزوای دورکاری بکاهد. به عبارتی دیگر، باید به دنبال تعادلی میان آزادی و ساختار باشیم.
میتوان به «مدلهای ترکیبی» نگاهی انداخت که در آن کارمندان میتوانند بخشی از هفته را از خانه و بخشی دیگر را در دفتر کار کنند. این مدل میتواند هم به بهرهوری بیشتر کمک کند و هم از انزوای اجتماعی و فرسودگی شغلی جلوگیری کند. در نهایت، شاید برای ما کارمندان، انزوای هنری و خلاقانه مانند ونگوک و وولف قابل دسترسی نباشد. اما میتوانیم از تجربیات آنها درس بگیریم و تلاش کنیم تا در لحظات تنهایی، خلاقیت و انگیزه خود را حفظ کنیم؛ البته با مرزهای مشخص و قوانین شخصی که به ما کمک کنند از حصر خود ساخته فرار کنیم.