اواخر اسفند ماه 96 بود که مطالعه کتاب دید اقتصادی را شروع کردم. در ایام تعطیلات مشغول دید و بازدید و سفر بودم. پس لذت شیرین مطالعه این کتاب را با یک هفته تاخیر با شما به اشتراک میگذارم.
این کتاب با عنوان اصلی «How an Economy Grows and Why It Crashes» نوشته پیتر دیوید شیف است که توسط مترجم به «دید اقتصادی، داستانی جذاب برای آموختن اقتصاد» ترجمه شده است. پیتر دیوید شیف یک تحلیلگر اقتصادی، کارگزار بورس و نویسنده آمریکایی است و یک بار کاندیدای سنا شده است. شیف یک جمهوری خواه متولد سال ۱۹۶۳ و فارغ التحصیل دانشگاه برکلی ایالت کالیفرنیا است.
کتاب دید اقتصادی با یک داستان ساده سعی دارد تا مفاهیم پایهای اقتصاد را به صورت مرحله به مرحله آموزش دهد. نویسنده این کار را آنقدر ظریف انجام داده است که میتوان این کتاب را یک کتاب تاریخی نیز دانست. کتابی در مورد تاریخ شکلگیری اقتصاد در ایالات متحده! با خواندن این کتاب به راحتی مفاهیم اقتصادی را میتوان دریافت. البته این کتاب پس از آموزش این مفاهیم، ایرادات موجود در سیستم اقتصادی فعلی جهان را نقد کرده است و پس از آن دست به پیشگوییهایی در مورد آیندهی اقتصاد آمریکا زده است.
این کتاب در پشت جلدش خودش را اینگونه معرفی کرده است :
این داستان برای چه کسانی مناسب است؟ اگر کسی که چیزی از اقتصاد نمیداند کتاب را مطالعه کند، داستانِ کارتونی جذابی خوانده است که تِم اقتصادی و کسبوکار دارد. اگر فردی که کمی اقتصاد میداند مشغول مطالعۀ کتاب بشود، داستان بامزه ای خوانده است که بعضی جاها آموختههای خواننده را به چالش میکشد و بعضاً آنها را به سخره میگیرد. اما در کل برخی از اصول ابتدایی اقتصاد را با لطافت خاصی در ذهن خواننده میچیند و گویی دریچه ای از روی دیگر این دانش را باز میکند. با اینکه این هر دو گروه از همراه شدن با داستان لذت میبرند ولی حلاوت اصلی این کتاب را کسانی میچشند که نه تنها با اختلافهای مکاتب فرعی اقتصاد با جریان کینزین آشنا باشند بلکه از تاریخ اقتصادی ایالات متحده تا حدودی مطلع باشند. این گروه با تمام اسامی و حوادثی که در کتاب میآید ارتباط برقرار کرده و بند بند کتاب ایشان را اسیر چالشهای ذهنی میکند.
بخشی از کتاب: روزی روزگاری سه نفر به نامهای آبل، بیکر و چارلی تنها در جزیرهای زندگی میکردند. این جزیره دور از بهشت استوایی، جای پر از پستی و بلندی و بی هیچ ناز و نعمتی بود. به ویژه اینکه تنوع غذایی نداشت و فقط یک نوع خوراکی در منو بود: ماهی…! ماهیها آنقدر بزرگ بودند که هر کدامشان شکم آدم را برای یک روز سیر میکردند… تنها کاری که این رفقا باید میکردند، این بود که توی آب بپرند و حیوونکیهای لیز و لزج را با دست بقاپند. با این روش ناکارآمد، هرکس روزانه یک ماهی گیر میآورد که فقط برای زندهماندنش تا روز بعد کافی بود. این مشغله، همهی اقتصاد جزیرهشان بود. یک شب که آبل به آسمانِ پر ستاره خیره شده بود، شروع کرد به فکر کردن دربارهی زندگیاش… «یعنی همه چیز همین است؟ باید زندگی چیزی بیشتر از این باشد.»
این کتاب توسط سهند حمزه ئی ترجمه و توسط انتشارات آریانا قلم منتشر شده است. این کتاب از فروشگاه اینترنتی www.aryanabook.com قابل خریداری است.