mohammad hosein bahmani
mohammad hosein bahmani
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

از اون‌جا به این‌جا!

سه چهارسال پیش فکر می‌کردم نیاز دارم بیشتر در جریان مسائل جاری جامعه قرار بگیرم. به قول خودمان بیشتر کف جامعه باشم! به خیال خام آن روزهایم، توییتر را بستر مناسب این کار پیدا کردم. پس دست به کار شدم، یک اکانت توییتر ساختمو شروع کردم به خواندن. آن زمان‌ها خیلی به مسائل سیاسی علاقه داشتم. شاید اگر کامپیوتر نبود، سمت علوم سیاسی می‌رفتم. پس شروع کردم به دنبال کردن شخصیت‌های سیاسی و آدم‌هایی که در مورد مسائل سیاسی افاضه‌ی فضل می‌کنند!

یک سالی شده بود که با اکانت دیگری و این بار به اسم خودم در توییتر بودم. اما کم‌کم حس و حالم عوض شد. کم‌تر سیاسی می‌خواندم و می‌نوشتم. دغدغه‌های جدیدی برای خودم پیدا کرده‌بودم. آنقدری بودند که از بیرون غافل شوم. دانش‌جو شدن قطعا در این روند بی‌تاثیر نبود. سرم گرم ورودی بودن بود. ورودی بودن در دانشگاه و سختی‌ها و زیبایی‌هایش. گفتی نیست فضای توییتر شریف. بگذریم از مسائل آن روزها و دغدغه‌های یک ورودی دانشگاه. بپریم به انتها!



حالا که دو سال گذشته، این سوال ذهنم را درگیر کرده‌ که اصلا چرا؟! چرا توییت می‌زنم؟ چرا حرف می‌زنم؟! حالا دیگر مشکلات یک ورودی را ندارم. حداقل بخشی را! از کوتاه نوشتن که ناخودآگاه به سمت کنایه‌زدن هدایتم می‌کرد خسته شدم. خب کار توییتر همین است. بی حوصله‌مان می‌کند. مجبورمان می‌کند کوتاه بگوییم. خب نمی‌شود گزارش اتفاقات چند ماه را در توییتر نوشت. ولی می‌شود با یک جمله‌ی هنرمندانه، کنایه‌ای زد و فضای زرد توییتر را با خود همراه کرد. توییتر فیلتر می‌کند فضای دورمان را تا همه را آن‌جور که دوست داریم ببینیم و فکر کنیم همه مثل ما هستند.تعداد زیادی «ما» که حرف‌های «ما» را بازگو می‌کنند. توییتر سوق‌مان می‌دهد به غرزدن. به فلان چیز اعتراض دارم. دعوایم را توییت می‌کنم. اما دیگر جایی برای نوشتن راه‌حل نیست! چه بهتر! غر می‌زنم و می‌روم دنبال کارم. راه‌کار هم بماند بر دوش متخصصان! خب اگر متخصصی هست، چرا من نظر می‌دهم؟! اگر متخصصم چرا راه‌کار نمی‌دهم؟! چرا فقط غر و غر و غر؟!

حالا سراغ ویرگول آمده‌ام. هر از گاهی، نوشته‌ای می‌خوانم و تا این‌جا بد نبوده‌است. حداقل فکر می‌کنم که دارم مطالب علمی جدیدی یاد می‌گیرم. این روزها که این متن رو می‌نویسم، مشغول سریالی هستم با پس‌زمینه‌ی جنایی و در مورد یک تیم در FBI. رهبر گروه در مورد یک تازه وارد به غریزه‌ی خود اعتماد می‌کند و بعدها می‌فهمد که اشتباه می‌کرده‌است. او که تمامی تیم به غریزه‌اش به خاطر تصمیم‌های درست و در لحظه‌ای که در میدان گرفته اعتماد دارند، بعد از این ماجرا‌ها، دائما قضاوت‌های خود را زیر سوال می‌برد و دروغی که پدرش ۲۰ سال به او گفته‌است، مزید بر علت شده تا به غریزه‌اش شک کند.
شاید بگویید قیاس مع‌الفارق است، شاید هم باشد، احتمالا هم هست! ولی همان حس و حال را دارم. در پس ذهنم می‌گویم که آیا دو سال دیگر، از خود می‌پرسم که چه سودی از این‌جا بردم؟! شاید پرسیدن این سوال در مورد دو فضای مجازی، خیلی اهمیتی نداشته‌باشد، ولی بیایید همین سوال را در مورد درس و دانشگاه و کار و هر چیز دیگر بپرسیم. آیا چیز‌ها به همان اندازه که فکر می‌کنیم، برای ما مفیدند؟

توییترویرگولدانشگاه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید