Mostafa Hadavi مصطفی هادوی
Mostafa Hadavi مصطفی هادوی
خواندن ۱۳ دقیقه·۴ سال پیش

تجربه کن، از کاری که میکنی لذت ببر و دنبال یادگیری باش

تیتر اولین پستم رو چیزی گذاشتم که از اصول کاریم هست، دیشب وقتی توی گروه، پست هم دوره ای و دوست خوبم مهدی احمدی رو خوندم ترغیب شدم که منم بنویسم. در ادامه داستانی در مورد تجربیات و کارهایی که کردم و نکردم رو مینویسم، امیدوارم خوندنش برای شما هم لذتبخش باشه، همونطور که به یاد آوردنش برای من لذتبخشه.

چقدر معتقدم به این جمله
چقدر معتقدم به این جمله

توی وبیناری که دیشب با آقای طالبی و هم دوره ای های عزیز داشتیم، عادل طالبی در مورد داستان زندگیش و اینکه چجوری در تهران از یک کارگر پارکینگ به یک دیجیتال مارکتر و کارآفرین تبدیل شد برامون گفت و همین بود که منم ترغیب شدم داستان خودم رو بنویسم. البته مدت هاست تصمیم دارم یه وبلاگ شخصی درست کنم ولی خب مشغله بسیار اجازه این کار رو نمیده، بنابراین تصمیم گرفتم اینجا و توی ویرگول بنویسم.

واقعیت اینه که تیتر این پست، در واقع یکی از اصول و عقاید من هستش و همیشه بیشترین لذت رو از یادگیری میبردم، بخصوص یادگیری چیزهایی که کاربردی باشه و نتایجش رو بشه دید ( شاید برای همین بود که جز اولین نفراتی بودم که دوره دیجیتال مارکتینگ عادل طالبی رو شرکت کردم) خب بریم تا بگم داستان تعاملم با دنیای دیجیتال چجوری بود، البته داستان رو روی دور تند میگم و چیزایی که برام جذاب تره رو ذکر میکنم. ( البته اینکه مطلب رو ساعت یک شب مینویسم هم ممکنه رو عدم تمرکز در جمله بندی یا فراموش کردن برخی قسمت ها و ... تاثیرگذار باشه که امیدوارم به بزرگی خودتون ببخشید.)

داستان من

سال 1385 بود که با اینترنت آشنا شدم و با یه وبلاگ شروع کردم به نوشتن، اوایل توی وبلاگ در مورد چیزایی که یاد میگرفتم مینوشتم، بعد از مدتی موضوع وبلاگم مطالب دانلود نرم افزار شد و چون سرور دانلود نداشتم نرم افزار های مختلف رو معرفی میکردم و لینک دانلود رو هم از سایتای بزرگ مثل پی سی دانلود و ... می دادم ( اون موقع دانشم در حد سرویس های بلاگدهی بود و اصلا نمیدونستم سرور دانلود چیه و ...)

مدتی بعد شنیدم برادر یکی از دوستانم سفارش طراحی سایت میگرفت و وقتی ازش درخواست کردم به من هم تو این زمینه آموزش بده، یه نایلون پر از کارت اینترنت بهم نشون داد و گفت: پول اینا رو بدی اوکیه و بهت آموزش میدم، راستش اون زمان چون دوست بودیم ( فکر کنم مقطع راهنمایی درس میخوندم و اون اوایل دانشگاهش بود، برادر کوچکش هم همکلاسیم بود) انتظار چنین پاسخی نداشتم و ناراحت شدم... از بین صحبت هاش یه کلمه "جوملا" یادم موند و رفتم که ببینم چی گفته، بعد از مدتی بدلیل مشغول بودن مدام تلفن خونه و قبض سنگین تلفن و... پدرم شاکی شدن و کامپیوتر رو به اتاقی منتقل کردن و دربش قفل شد و روزانه یکی دو ساعت بیشتر حق نشستن پای کامپیوتر نداشتم. خب اون زمان هنوز adsl تو شهر ما نبود و باید با dial up به اینترنت وصل میشدیم و خب تلفن مشغول میشد. ( چه قیژ قیژ دوست داشتنی ای هم داشت)

یادش بخیر، صفحه اتصال به اینترنت dial up
یادش بخیر، صفحه اتصال به اینترنت dial up

اون زمان آموزش و پرورش یه جایی زده بود مشابه کافی نت که برای دانش آموزان رایگان بود، البته دانش آموزان دبیرستان، ولی من یه مدت خودمو دبیرستانی جا زدم و میرفتم اونجا، وقتی فهمیدن مقطع راهنمایی هستم، چون ویندوز عوض میکردم و تو این مدل کارها کمکشون میکردم مشکلی با حضورم نداشتن و تقریبا به کمکم نیاز داشتن...

البته اینو هم بگم، اونجا هم adsl نداشت، یه اینترنت دایل آپ رو بین شش هفت سیستم شیر میکردن و بچه ها استفاده میکردن ( حالا در نظر بگیرین برای باز شدن گوگل جیگرمون در میومد، سایر سایتا که جای خود دارد) ... من همیشه نفر اول میرفتم اونجا و وقتی میخواستن تعطیل کنن میومدم بیرون ( قبل اینکه مستخدمش عصر ها بیاد، من درب ساختمون منتظر بودم)

خلاصه که اونجا با جوملا و هاست رایگان، اولین سایتمو بالا آوردم، دقیق یادم نیست ولی فک کنم آدرسش sarayan.22web.net یا همچین چیزی بود.

بعد از یه مدتی کار کردن با جوملا و بالا آوردن چند سایت، adsl هم اومد و یاهو مسنجر و پرشین تولز و شاپیکیپر شروع شد. اون زمان بجای تلگرام و اینا، ما یاهو مسنجر رو داشتیم و بجای دیوار و شیپور و گروه ها و کانال های آموزشی هم فروم های پرشین تولز و شاپیکیپر و وب هاستینگ تالک...

مدتی بعد با پرستاشاپ آشنا شدم و یه فروشگاه باهاش بالا آوردم، خب قبلش تا حدود html و css و php و سی و اینا رو کار کرده بودم و میتونستم بخونم چی نوشته و دستکاری کنم ولی خب نمیتونستم خودم از صفر بشینم و کد بزنم. یه قالب خریدم برا پرستاشاپ و سایت redgoldshop.ir رو بالا آوردم، یادمه اولین فروش هایی که داشتم خیلی لذت میبردم. بعد از یه مدت بی خیال ماجرا شدم و کلا اون سایت رو ول کردم و رفتم تو کار فروش پنل پیامک ( تازه مد شده بود و آمده بود ولی چون سنم زیر 18 سال بود، به نام پدرم نمایندگی گرفته بودم) همزمان سایت netsc.ir رو هم بالا آوردم و با یه نمایندگی هاست، کار فروش هاست رو هم شروع کردم، آنتی ویروس هم میفروختم و ...

دقیق یادم نیست ولی فکر کنم اولین سایت واقعی با وردپرس هم همین مرکز خدمات اینترنتی بود (تست و لوکال و اینا هم زیاد داشتم) که الان فقط بخاطر مشتریای سابقم، پنل پیامکش تنها مونده و بیشتر مشتریا رو به پنل جدید bankads.ir منتقل میکنم.

البته خیلی چیزا رو جا گذاشتم و تند تند گفتم. ولی خب حداقل الانکه ساعت حدود یک نیمه شبه و اینو مینویسم، همینا یادم میاد :D

همون دوران بود که وایبر خیلی توی ایران طرفدار پیدا کرده بود و من این ایده به ذهنم رسید که چرا ما این پیامکای تبلیغاتی رو از طریق وایبر نفرستیم. ایده رو توی پونیشا که فکر کنم اولین سالهای شروع فعالیتش رو میگذروند، گذاشتم تا یه برنامه نویس پیدا کنم. برنامه نویس اولی ایده رو دزدید و خودش نرم افزار رو زد و فروخت. یادمه اون زمان توی یه هفته برا خودش یه پراید خرید. (میخواستم یه ربات باشه تا شماره رو توی وایبر دسکتاپ بگیره و دکمه ارسال پیام رو بزنه، بعد متن رو کپی کنه اونجا و ارسال رو بزنه و شماره بعد رو بگیره)

خیلی ناراحت بودم که ایدم رو دزدیدن و دوباره درخواست دادم ولی اینبار یه دوست عزیز از فولادشهر اصفهان پروژه رو قبول کرد و سری اول یه نسخه اولیه خیلی ساده ساختیم ( علی هنوز هم از دوستای خیلی گلمه و اون روزا یه دانش آموز دبیرستانی بود و بعدها رفت دانشگاه شریف و ماه آینده هم داره میره کانادا برای ادامه تحصیل) که مثل یه نرم افزار ضبط حرکات موس و کیبرد و تکرار اون و به کمک وایبردسکتاپ عمل میکرد ، شروع کردم به فروش و پول خیلی خوبی درآوردم، تازه دانشگاه میرفتم و نمیدونستم چجوری باید وضعیت رو مدیریت کرد و تجربه ای تو این زمینه نداشتم. یادمه اون زمان خیلی از شرکت هایی که لیست قیمت های رو ایمیل میکردن ، تو هفته های اول اومدن و نرم افزار رو ازمون خریدن( اون زمان هر روز تو برخی از کسب و کارها مثل قطعات کامپیوتر و ... لیست قیمت رو برای خرده فروش ها ایمیل میکردن) یه روز یادمه از شدت خستگی و از بس تلفن صحبت کرده بودم گوشیمو خاموش کردم تا فقط یه نفس راحت بکشم و ببینم پولامو چجوری باید خرج کنم ? ( خب یکی نیست بهم بگه حالا که اینقد درآمد داری برو یه نیرو بگیر بیاد کمکت کنه) خلاصه بعد از یه مدت کلی رقیب پیدا شد و من هم دیگه نمیتونستم با همچین افرادی رقابت کنم چون هم برنامه نویس تمام وقت نداشتم و هم تیم پشتیبانی و هم اونا خیلی نرم افزار های بهتر و دقیق تری نوشته بودن. علی که نسخه اولیه رو نوشته بود هم محصل بود و سرش شلوغ بود، علی در وقت خالیش یکم نرم افزار رو بهبود داد و توی ورژن دو از پردازش تصویر استفاده کرد و باز هم فروش انجام دادیم. یادمه همون زمان فروش به خارج از کشور رو هم تجربه کردم و حتی از روسیه ( یه آقایی بود اصالتا افغانستانی بود که تو روسیه کار میکرد)، مراکش ، عراق و فیلیپین هم مشتری داشتم ( فک کنم از گوگل پیدام میکردن چون صفحه اول بودم و اون زمان گوگل ترنسلیت یه افزونه داشت که نصب میکردی و صفحه رو ترجمه میکرد و نصبش کرده بودم و چون تحریم بودیم پول رو هم با وبمانی میگرفتم.) یادمه با سایت آفتاب که یکی از سایتای بزرگ اون زمان بود هم تبلیغات رو با یه نسخه از نرم افزار معاوضه کردم و برامون تو سایتشون بنر تبلیغاتی گذاشتن.

یه نکته بگم که من زود ازدواج کردم (سال دوم دانشگاه بود) و هنوز این ماجرا های وایبر ادامه داشت که خانمم خیلی شاکی بود از دستم چون همش با تلفن حرف میزنم. یه روز گوشیمو سایلنت کردم و نشستیم که فیلم آواتار رو ببینیم. یهو دیدم داره زنگ میخوره با یه شماره از انگلیس (دیگه پا شدم ببینم کیه ?، دوستانی که با اسکایپ کار کردن احتمالا میدونن وقتی تلفنی زنگ میزنن معمولا شماره های عجیب میفتاد یا شماره از کشور های دیگه مثل انگلیس و آمریکا) گوشیو برداشتم و دیدم طرف داره انگلیسی حرف میزنه، باز یه تیکه عربی حرف میزنه، با خودم گفتم احتمالا از رفقا یکی داره سرکارم میزاره و اینا: دقت که کردم دیدم بنده خدا داره به انگلیسی و عربی میگه به چه زبانی میتونم باهاش صحبت کنم؟ منم گفتم بهتره تایپ کنیم من انگلیسیم خیلی خوب نیست و گفتم بیاد اسکایپ. تو اسکایپ دست و پا شکسته و به کمک مترجم ها، فهمیدم یه نسخه از نرم افزار رو میخواد با وبمانی پولشو گرفتم و یه نسخه بهش فروختم و گفتم علی دکمه ها رو انگلیسی کنه و بهش تحویل دادیم. خب اینجا باز همون نسخه انگلیسی رو هم شروع کردم تبلیغ کردن، تو شهر کوچیک مترجم هم نبود و نمیتونستم سایت یا وبلاگ انگلیسی بزنم، از گروهای اسکایپی بزرگ شروع کردم و اونجا تبلیغ میکردم، یا یه سری مسنجر دیگه که اسماشون یادم نیست، فک کنم ردکال و کیو کیو و اینا بود.

اونجا هم یه تعداد فروختم که یه دوستی از عراق هم یه نسخه رو خرید و بعد از یه مدت پیشنهاد داد خودمون ارسال انجام بدیم. ما هم به ازای هر پیام ارسال شده یه مبلغی میگرفتیم و تبلیغات ارسال میکردیم براش و اون اونجا بازاریابی میکرد( هنوز اون گروه تلگرامی که آرشیو تبلیغاتا اونجا بود رو دارم و گاهی میرم و یاد خاطراتی میکنم چون دوران شیرینی بود.) علی باز هم توی تعطیلات نشست و یه پنل تحت وب اوکی کرد تا راحت تر بتونیم vps ها رو مدیریت کنیم و اگه سروری نرم افزارش کرش کرد یا مشکل داشت متوجه بشیم. اون موقع من دانشگاه میرفتم (لیسانس رو مشهد خوندم) همزمان یه خونه قدیمی هم سه تا از دوستام هر روز میرفتن و اونجا پیام های سفارش عراق رو میفرستادن. و چند تا خانم خانه دار هم نشسته بودن تو خونشون و برامون خط مجازی درست میکردن تا بتونیم باهاشون پیام وایبری بفرستیم.

خلاصه دوران خیلی خوبی بود تا اینکه وایبر تو ایران فیلتر شد. البته ما تو عراق کار میکردیم ولی علی که تنها برنامه نویسمون بود کنکور داشت و خودم هم سعی میکردم مزاحمش نشم تا درس بخونه. دیگه اون کار هم چون برنامه نویس نداشتیم داشت سخت میشد و یواش یواش کمرنگ شد و در نهایت به صفر رسید.

بعد از اون چون به کار چاپ علاقه داشتم با دو تا از دوستان رفتم یه دستگاه چاپ بنر خریدم و چاپ خونه زدم. دیگه از کارهای اینترنتی خسته شده بودم و چون اواخر لیسانسم بود، میخواستم تو شهر خودمون یه کار فیزیکی برا خودم اوکی کنم. (البته شغل اصلیم چیز دیگه ای بود و چاپخونه رو برای اوقات فراغت میخواستم) اون زمان سعی میکردم همه نمایشگاها رو برم و انصافا کار چاپ و تبلیغات خیلی لذت بخش بود. کتابای حوزه بازاریابی و تبلیغات و روانشناسی اجتماعی رو میخوندم و خیلی از کاری که میکردم لذت میبردم و سعی میکردم خلاق باشم (یبار میخواستم یه پروژه به نام چاپیست رو با علی که وایبر رو هم باهاش کار کرده بودم بالا بیاریم، که مشابه چاپ آقا بود. علی توی دانشگاه تیم رو هم چیند تا شروع کنیم ولی خب نشد که بشه و بعد از چند ماه چاپ آقا هم ران شد و کلا بی خیال شدیم یا یه دفعه دیگه میخواستیم اتوماسیونی رو برای راحت تر کردن کار مشتریا اوکی کنیم که بتونن اینترنتی روال چاپشون رو پیگیری کنن و ...)

کارمون خیلی گرفته بود و سهم بازارمون توی منطقه خیلی زیاد بود به نسبت رقبا که یکیشون تعطیل کرد و یکی دیگه هم فروخت به شخص دیگه ای، ولی ما داشتیم با پنج شش همکار توی چاپخونه پیش میرفتیم.

تا اینکه مشکلاتی پیش اومد و خانمم هم شاکی شد که همیشه نیستم ( تا دو و نیم سر کار اولم بودم و شریکم کارا رو انجام میداد، از دو و نیم به بعد هم مستقیم میومدم چاپخونه تا دوازده یا یک شب) و خب ترجیح دادم سهمم از چاپخونه رو بفروشم.

اوایل بعد از فروش چاپخونه خیلی کارمندی زندگی میکردم ولی منکه به ولخرجی عادت داشتم، میتونم با حقوق کارمندی و اون همه قسط زندگی کنم ؟ نه !!!!

کلی قرض بالا آوردم و اوضاع مالیم داغون شد. یاد یه جمله افتادم که میگفت اگه میخوای پولدار باشی نباید هزینه ها رو کم کنی، بلکه باید درآمد رو افزایش بدی... ( فک کنم مال کتاب پدر پولدار پدر بی پول بود)

دوباره سایت داری رو شروع کردم. اوایل یه سایت بالا آوردم با یکی از دوستان ولی خب چون خیلی وقت بود از گوگل دور بودم نمیدونستم زود کپی کار رو میشناسه و بصورت دستی از نتایج حذف میکنه. دو سایت رو که از دست دادم فهمیدم گوگل جدید با اونی که قبلا ما میشناختیم فرق کرده ( متن های اسپم میزدیم قبلا و رنگش رو با بکگراند یکی میکردیم یا متن های بزرگ الکی درست میکردیم و میومدیم صفحه اول)

خلاصه دوباره شروع کردم به یادگیری سئو و اینا و همزمان با دو دوست سایت تفریحی و فیلم و سریال سبزپندار زدیم. بعد از مدتی یکی از دوستان از گروه خارج شد و دو نفر شدیم. اوضاع خیلی خوب شد یهو!!! فروش بالا رفت و یهو رکورد درآمد رو با فروش یه فایل زدیم. اونم چه رکوردی، فک کنم این قضیه میشه چهار پنج سال پیش...

اوضاع خوب بود و یواش یواش زمینه کاری سایت رو هم تخصصی تر کردیم و درآمد هامون مناسب بود تا اینکه گفتیم حالا یه سایت دیگه هم بزنیم. زمینه مدلینگ رو انتخاب کردیم و ساتیشو رو زدیم. زدن سایت دوم همانا و بعد از یه مدت افت کردن هر دو سایت...

شریکم از کار دلسرد شده بود و در نهایت هر دو سایت رو کامل خریدم و خودم تیم خودمو راه انداختم و این روزا هم دارم کماکان یاد میگیرم و سایت های دیگه ای هم راه انداختیم ولی برای هر کدوم نیرو جدید میگیریم و دارم یاد میگیرم که چجوری تیم رو مدیریت کنم و چجوری کارها رو روی یه مسیر مستقیم و مشخص حرکت بدم و ...

این روزا دارم فقط یاد میگیرم. یادگیری و سایت ها رو هم یواش یواش پیش میبرم. ان شاالله که بتونم سایت ها رو بزودی بصورت قوی تر پیش ببریم.

اینم داستان زندگی کاری و دیجیتالی من...

نوشتن این داستان چه بعنوان تمرین دوره بازاریابی دیجیتال ( که باید خیلی قبل مینوشتم و ننوشته بودمش) و چه بعنوان یادآوری خاطرات و چه بعنوان ثبت تجربیاتم برای خودم، برام لذتبخش بود. امیدوارم شما هم از این متن و وقتی که براش گذاشتین رضایت داشته باشین. خوشحال میشم نظرات و داستان های شما عزیزان رو بخونم.

و در پایان: اگر به بازاریابی یا بازاریابی دیجیتال علاقمند هستین، حتما دوره ی عادل طالبی رو تهیه و دنبال کنین. معاشرت با عادل طالبی و یادگیری از ایشون، اون هم یادگیری ای از جنس تجربه خیلی لذت بخشه (البته معاشرت های من با ایشون صرفا اینترنتی و غیر حضوری بوده و هنوز قسمت نشده حضوری ببینمشون هر چند واقعا مشتاقم بصورت حضوری هم ایشون رو ملاقات کنم.) من شاید بخشی از مفاهیمی که در دوره گفته میشه رو پیش از این بلد بودم یا کار کرده بودم ولی بعد از شرکت در این دوره، تازه فهمیدم خیلی از مواردی که بلدم رو بصورت سطحی یاد گرفتم و عمیق نشدم و چقد فرصت های خوبی رو از دست دادم بخاطر این عمیق نبودن ...

راستی پروفایل من توی سایت دوره آموزشی دیجیتال مارکتینگ رو اینجا میتونین ببینین.

کارآفرینیدیجیتال مارکتینگوبمستربازاریابی دیجیتال
به کسب و کار اینترنتی و دیجیتال مارکتینگ علاقه دارم. عاشق مطالعه مقالات نه کتاب ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید