به بعد از کرونا فکر می کنم
به آن لحظه که گوینده یک خبر کوتاه را رسما اعلام خواهد کرد "واکسن کرونا ساخته شد"
به آنکه آیا آن لحظه خودم و تمام کسانی که می شناسمشان هم زنده هستیم و این خبر را می شنویم یا خیر!
به اینکه آن لحظه(اگر زنده بمانم) چه واکنشی نشان خواهم داد؛ آیا قطره اشکی از گوشه چشمم خواهد لغزید یا از ته دل خواهم خندید یا شک خواهم کرد در درستی خبر یا اگر جمع خودمانی بود راحت تر خواهم بود و خواهم گفت بالاخره راحت شدیم از دست این ویروس پفیوز که ریده بود توی دنیا!
به جهان بعد از کرونا فکر می کنم
به آدم هایی که رویشان در روی هم باز شد در طول مدت شیوع کرونا
یکی اجاره اش را می خواست و به آن احتیاج داشت برای امرار معاش و البته راست می گفت
و دیگری پولی نداشت و حقیقتا دست اش خالی بود و حقیقتا درست می گفت
به صف شکایت ها و دادسراها فکر می کنم
به بازماندگان فوت شدگان فکر می کنم که چه مات و مبهوت دیگران را نگاه می کنند و از خود می پرسند مگر عزیز ما جای چه کسی را تنگ کرده بود؟
به محتکران که آیا گرد بودن جهان جایی خرخره شان را خواهد چسبید؟ با پول های بدست آمده شان افطار خواهند داد یا پارتی؟
به طنز تلخ ماجرا فکر می کنم که مومنین که به مدد واکسن ساخته شده در بلاد کفر زنده مانده اند آیا بازهم بعد از عبادت شان برای دیگران آرزوی مرگ خواهند کرد؟
به کارمند بانکی فکر می کنم که آیا بعد از کرونا باز هم کارمند باقی خواهند ماند یا عطایش را به لقایش خواهد بخشید؟
به راننده ها فکر می کنم آیا کسی بعدها باور خواهد کرد که رساندن یک نفر در آن روزهای پر التهاب از میدان انقلاب به میدان آزادی چیزی کمتر از رانندگی جیپ جنگی در جاده زیر آتش دشمن نداشته است؟
به معلم ها فکر می کنم که همه می گویند خوش به حالشان شد و حقوقِ کارِ نکرده را گرفتند اما کسی نگفت این حجم از درس های تدریس نشده را چگونه در همین سال یا سال بالاتر باید جبران کنند؟
به رفتگران فکر می کنم که اینهمه دستکش و ماسک و دستمال آلوده را چطور جمع می کنند و کسی آیا آماری از تلف شدگان این صنف بر اثر این بیماری دارد یا در این زمینه هم جامعه روی پر مهری به ایشان نشان نخواهد داد؟
به کاسبی فکر می کنم که با هزار قرض و قسط کسب و کاری راه انداخت و با هزار امید به خواستگاری دختر مورد علاقه اش رفت و الان نه توان پر کردن چک هایش را دارد نه توان رساندن ملکه اش را به آرزوهایش؟
به بیمار صعب العلاجی فکر می کنم که تا پیش از کرونا به سختی نصفه داروخانه های شهر را شخم می زد تا داروهایش را پیدا کند و حالا .....
به چکی که پر نمی شود
به قسطی که پرداخت نمی شود و با ضامن اش تماس گرفته می شود
به یخچالی که دیگر پولی برای پر کردنش نیست
به لباسی که قدرت خریدی برای جایگزینی اش نیست
به قبضی که در اثر پرداخت نکردن قطع می شود
به سفره هفت سینی که شاید امسال توان تامین دو یا سه سین اش بیشتر نباشد
به گردنبند یادگاری که برای خرج شب عید فروخته می شود که بعدا بهترش برایش خریده شود....
به گردن هایی که بعد از کرونا دیگر راست نیستند و در کشاکش روزهای زندگی کمی کجی به خود می گیرند....
به تمام آنچه که این روزها قطره قطره جمع می شوند و به اندازه دریا دریا بر ما اثر می کنند فکر می کنم
در زمان نوشتن این متن 9 روز کامل است که از خانه بیرون نرفته ام
به این فکر می کنم که بعد از کرونا باید چندین جا خودم را پاگشا کنم تا بلکه بعد از آن پای رفتنم باشد
در این روزها بیشتر از هر کسی با خودم حرف زده ام به اینکه قوی باش
بالاخره تمام می شود
الان بهترین فرصت است که کتاب نیمه تمامت را تمام کنی؛ کتاب بخوانی؛ فیلم ببینی و....
اما کرونا که به مغزم می زند هر چی رشته بودم پنبه می شود
به این فکر می کنم واااااای زبانم لال اگر کرونا به سیستان و بلوچستان و سر پل ذهاب و .... برسد چه خواهد شد به بعضی هنوز اقلام اولیه معیشتی نرسیده است آنوقت اقلام بهداشتی خواهد رسید؟؟
دوباره می آیم برای خودم یک قهوه فندقی درست می کنم که مثلا حال و هوایم بهتر شود
فکرم می رود سراغ محله های پر خطر تهران(هرندی و شوش و مولوی و...) اگر خدای ناکرده در بین مصرف کنندگان و کودکان کار کرونا فراگیر شود چه؟؟؟؟
بی تاب تر می شوم؛ شروع می کنم به قدم زدن در خانه؛ به اندازه موهای سرم که این روزها بیشتر هم می ریزد از سر پذیرایی می روم تا درب ورودی خانه (از اهل خانه طبق معمول می شنوم که سرگیجه گرفتیم از بس جلوی مان رژه رفتی)
آرام نمی شوم؛ سوال پشت سوال در ذهن بالا و پایین می پرد
- کرونا را که ساخت؟
- برای چه ساخت؟
- اگر ویروس با گرما از بین می رود چرا در همان سوپ کوفتی از بین نرفت؟
- باید چند نفر دیگر تلف شود تا واکسن آن ساخته شود؟
- اگر هوا گرم شد و ویروس از بین نرفت چه؟
به بیماران زمینه ای و مستعد فکر می کنم که این روزها آیا آنها هم مانند من با وحشت شب را روز می کنند؟
راستش قبلا در جایی خوانده بودم بيست سال بعد، بابت کارهايي که نکردهای بيشتر افسوس میخوری تا بابت کارهايی که کردهای و من هم این روزها وقتی به عمر رفته نگاه می کنم بیشتر حسرت می خورم که چقدر جاها را نرفته ام
چه عشق ها که نورزیده ام
چه حرف ها که بر زبان نیاورده ام
چه فیلم ها که ندیده ام
چه کتابها که نخوانده ام
چه قدم ها که نزده ام
و در کل شرمنده از عمر نکرده خویشم
کرونا هر چه که بود
هر چه که هست
هر چه که خواهد بود
تلنگری بود به بشر
بعید می دانم تا به امروز چیزی به اندازه کرونا چنین تلنگری به همه ابعاد آحاد بشر زده باشد به دین اش؛ به شغل اش؛ به مرگ اش؛ به مرز اش؛ به اکنون اش؛ به آینده اش و....
به جهان بعد از کرونا فکر می کنم
به ذره ذره اش
به تکه تکه اش
به اینکه آنها که رفته اند که رفته اند
اما آنانکه مانده اند دیگر شباهتی به آنی که قبل از کرونا بوده اند خواهند داشت؟
کرونا در کنار همه بدی هایش چیزهایی هم به ما آموخت
به ما آموخت که زندگی چقدر "اکنون" است
زندگی چقدر "پس انداز ناپذیر" است
زندگی چقدر به مویی بند است
زندگی چقدر شبیه ظرف است؛ پر از چیزی نیست و آماده پر شدن از هر چیزی!
به لحظات آخر یک بیمار کرونایی فکر می کنم که به چه می اندیشیده؟ با خودش چه میگفته؟
احتمالا می گفته: بعد از ترخیص ام می روم و لباس می خرم برای سال نو و خودم را نو نوار می کنم
با بچه ها عید یک سفر حسابی می رویم و دلی از عزا در می آوریم
احتمالا از کارهای بدی که در حق دیگران کرده پشیمان شده و در دلش از خدا فرصتی برای جبران طلب می کرده
یا شاید به این فکر می کرده یادم باشد که مرتبه بعد بیشتر رعایت کنم تا مریضی نگیرم
یا شاید....
به بازماندگان کرونایی ها فکر میکنم
که وسایل باقی مانده اش را از باب یادگاری تحویل می گیرند یا از ترس بیماری تحویل نمی گیرند
به اینکه با شرایط موجود مراسم می گیرند یا خیر
به جهان بعد از کرونا فکر می کنم
به جهانی که دیگر شبیه قبل خودش هست و نیست...
2:41 بامداد – تهران
دوشنبه – 19 اسفند 1398 با سر درد
#هزارماجرا #زندگی #کرونا #میرحسین_ال_محمد #mirhosseinalemohammad