در دسته بندی آدمها عموما در گروه انسانهای خوش بین جای می گیرم. اما این بار بهتر دیدم بجای دیدن نیمه پر لیوان به ریشه یابی حال بدم بپردازم و نتیجه شد دلایل زیر که باعث حال بد نگارنده است:
1. سایتی که دوست دارم را نمیتوانم به آن دسترسی داشته باشم.
2. اینترنتی که نیاز دارم را نمیتوانم داشته باشم.
3. روندِ رسیدگی به کارهایم در ادارات آزاردهنده است.
4. نمیتوانم صاحبخانه بشوم.
5. تورم اجازه رشد اقتصادی و پس انداز کردن را به من نمیدهد. در واقع همواره از قیمتها عقب هستم.
6. دستمزدی که دریافت میکنم با زمان و توانی که در ازای آن صرف میکنم همخوانی ندارد.
7. در زمستانها کمبود گاز، در تابستانها مشکل آب و قطعی برق آزارم میدهد.
8. نحوه رانندگی و وسایل رانندگی به روحم، وسیله نقلیه ام و جسم ام آسیب می زند.
9. با توجه به مستاجر بودنم، رنجِ بسیاری از بابت تمدید قرارداد، افزایشِ پول پیش و هزینه ها و دردسرهای اسباب کشی متحمل می شوم.
10. رفتارهای تهاجمی در جامعه روحم را خراش می دهد.
11. آلودگی هوا همواره بر سلامتی ام تاثیر منفی می گذارد.
12. با توجه به وضعیت اقتصادی ام، نمی توانم به ورزشِ دلخواه، زمینه هنری مورد علاقه و هر گونه فعالیتی برای رشدِ شخصی ام بپردازم.
13. دزدی و کم کاری و بی مسئولیتی و از حق دیگران برداشتن را زرنگی و دانایی دانستن، هر روز به من و خانواده ام صدمه می زند.
14. با عادی شدن خیانت، تجاوز و دروغگویی هر روز خودم و خانواده ام را در معرض خطر می بینم.
15. از فکر کردن به این موضوع که وسیله ای که یکبار خریده ام اگر خراب شود دیگر نمی توانم جایگزین اش کنم ناراحت و عصبانی می شوم.
16. مراقبت دائمی بابت اینکه از جانب کسی یا چیزی مورد کلاهبرداری قرار نگیرم، انرژی بسیاری از من می گیرد.
17. محدود شدن تعداد انتخاب هایم و از بین رفتن قدرت انتخابم درباره بیشتر کالاها و خدمات، حس بدی به من منتقل می کند.
18. مشکلات گفته شده جرات جسورانه زندگی کردن را از من گرفته است.
19. موضوعاتی مانند سفر، تفریح، دورهمی و ... که به دلیل بار مالی اولویت شان را از دست می دهند، بر ذهن ام سنگینی می کند.
20. مطالعه ی روزانه که مانند وعده های غذایی ام ترک نمی شد بخاطر قیمت کتاب، نداشتن روحیه کافی و در اولویت بودن تهیه گوشت و مرغ و برنج و سایر اقلام اساسی به طور کامل به فراموشی سپرده شده است.
21. کمک مالی، فکری و یَدی به نیازمندان دیگر در توانم نیست و بیم آن را دارم که خود نیز به این طبقه از جامعه بپیوندم.
22. صدمات و لطمات گفته شده، اوضاع زندگی ام را به سویی پیش می برد که هرگونه تصویر و تصور درباره آینده را برایم غیرممکن می سازد.
23. تقریبا هفته ای نیست که به فروش وسیله ای از لوازم خانه فکر نکنم و با همین هدف قیمتش را در اینترنت بررسی نکنم.
24.افزایش هزینه های ریالی و روانی ناخواسته و غیراختیاری باعث هر روز لاغرتر شدن پیکره ی زندگی ام می شود.
25. سلامت روانی ام مخدوش شده و از عهده هزینه های تراپی (روان درمانی) برنمی آیم.
26. شرایط زندگی من را تبدیل به یک آدم ترسو کرده است تا جایی که در خلوت خود نیز، شجاعت آزادانه فکر کردن ندارم.
27. شرایط زندگی من را پرکرده است از چیزهایی که نیستم و خالی شده ام از چیزهایی که بودم و دلخواهم بود.
28. از رنجِ زندگی، امید به رسیدن به گنجِ زندگی ندارم.
29. دسترنجِ خود را هیچ می یابم.
30. "معناداری" در بسیاری از فعالیت های زندگی ام خدشه دار و بعضا متفاوت با ماهیتِ خود شده است.
31. میانگینِ گفتن و شنیدنِ حرف حساب در سال، به طرزِ تاسف آوری کاهش داشته است.
32. در حال حاضر، عمیقا احساسم این است که اسپرمی برنده بود که تخمک آن را انتخاب نکرد.