در دهههای ۵۰ و ۶۰ شمسی، ایران شاهد یک انفجار جمعیتی قابل توجه بود که نرخ باروری را به سطحی حدود ۶ فرزند به ازای هر زن رساند. این پدیده، که عمدتاً ناشی از عوامل متعددی همچون سیاستهای تشویقی پس از انقلاب اسلامی، تغییرات فرهنگی در ارزشگذاری به خانوادههای بزرگ، و بهبود نسبی شرایط بهداشتی و کاهش مرگومیر نوزادان بود، منجر به تولد جمعیت انبوهی شد که ساختار جمعیتی کشور را به طور اساسی دگرگون کرد. این افزایش ناگهانی جمعیت، که اغلب به عنوان "نسل انفجار" شناخته میشود، فشارهای گستردهای بر منابع اجتماعی و اقتصادی وارد آورد و دولت را وادار به اتخاذ تدابیری فوری برای پاسخگویی به نیازهای این نسل نوظهور کرد.
یکی از پیامدهای اولیه این انفجار جمعیتی، محدودیتهای شدید در دسترسی به خدمات پایهای زندگی بود. متولدین این دوره، که در شرایطی از کمبود منابع مالی، امکانات بهداشتی و زیرساختهای شهری بزرگ شدند، با چالشهای متعددی در مراحل اولیه زندگی خود مواجه شدند. این محدودیتها نه تنها شامل کمبود مواد غذایی و مسکن مناسب بود، بلکه به حوزه آموزش نیز تسری یافت. دولت، در پاسخ به این فشار جمعیتی، اقدام به گسترش گسترده شبکه آموزشی کرد؛ مدارس ابتدایی، راهنمایی و دبیرستانها به سرعت افزایش یافتند و دانشگاههای دولتی و خصوصی بیشتری تأسیس شدند تا ظرفیت پذیرش این جمعیت عظیم را فراهم کنند. این توسعه، که اغلب با شتابزدگی همراه بود، شامل ساخت کلاسهای درس اضافی، استخدام معلمان بیشتر و حتی ایجاد شیفتهای آموزشی متعدد در مدارس بود. با این حال، این اقدامات، هرچند ضروری، منابع مالی قابل توجهی را مصرف کرد و ساختار آموزشی کشور را به سمت یک مدل انبوهمحور سوق داد.
با گذر زمان و ورود این نسل به مراحل بالاتر زندگی، یعنی پس از عبور از سنین دانشآموزی و دانشگاهی، پیامدهای دیگری آشکار شد. صندلیهای خالیمانده در مدارس و دانشگاهها، که زمانی برای پاسخگویی به تقاضای بالا ساخته شده بودند، به یک بحران مدیریتی تبدیل گردید. مدارس و دانشگاههای غیرانتفاعی، که عمدتاً بر پایه شهریه دانشجویان اداره میشدند، با کاهش چشمگیر ثبتنام مواجه شدند و این امر منجر به مشکلات مالی، تعطیلی برخی مراکز و چالشهای اداری برای حفظ کیفیت آموزشی گردید. این وضعیت نه تنها بر اقتصاد آموزش تأثیر گذاشت، بلکه نشاندهنده ناپایداری برنامهریزیهای جمعیتی در بلندمدت بود و ضرورت بازنگری در سیاستهای آموزشی را برجسته کرد.
علاوه بر جنبههای آموزشی، متولدین دهههای ۵۰ و ۶۰ در بستری از محدودیتهای فرهنگی، سنتی و محرومیتهای اقتصادی پرورش یافتند. این نسل، که اغلب در خانوادههای پرجمعیت و با منابع محدود بزرگ شدند، با فشارهای روانی ناشی از کمبود امکانات، رقابت شدید برای فرصتها و انتظارات اجتماعی سنتی مواجه بودند. این شرایط، عقدههای درونی متعددی را در آنها ایجاد کرد؛ از جمله احساس محرومیت از آزادیهای فردی، فشارهای اقتصادی برای تأمین معاش و محدودیتهای فرهنگی که بر انتخابهای زندگیشان سایه افکنده بود. چنین تجربیاتی، که ریشه در کمبودهای مادی و اجتماعی داشت، بر نگرشهای آنها نسبت به زندگی خانوادگی و فرزندپروری تأثیر عمیقی گذاشت.
هنگامی که این نسل به سن ازدواج و فرزندآوری رسید، رویکردی کاملاً متفاوت نسبت به والدین خود اتخاذ کرد. به جای تکرار الگوی خانوادههای پرجمعیت، آنها تمایل به فرزندآوری کمتر نشان دادند تا بتوانند منابع محدود خود را بر تعداد کمتری از فرزندان متمرکز کنند. این تغییر، که بخشی از روند جهانی کاهش باروری است، در ایران با شدت بیشتری بروز یافت و نرخ باروری را به سطوح پایینتری رساند. در حوزه فرزندپروری، این نسل به سمت سهلگیری بیش از حد و رهاسازی تمایل یافت؛ تلاش برای تأمین همه نیازهای مادی و عاطفی فرزندان، که در تضاد با تجربیات محرومیتزده خودشان بود، به یک الگوی غالب تبدیل شد. والدین این نسل، با هدف جبران کمبودهای گذشته، فرزندان خود را در محیطی پر از امکانات و آزادیهای نسبی بزرگ کردند، اما این رویکرد اغلب بدون ساختار دیسیپلین کافی همراه بود. نتیجه این الگو، شکلگیری نسلی شد که به عنوان نسل Z شناخته میشود – نسلی که در فراوانی نسبی بزرگ شده، اما فاقد مرزهای محکم رفتاری و انتظارات واقعبینانه است.
این نسل Z، که محصول مستقیم تغییرات جمعیتی و الگوهای فرزندپروری پیشین است، با چالشهای منحصربهفردی روبرو شده است. عدم وجود دیسیپلین کافی در محیط خانواده، که اغلب با سهلگیری والدین همراه بوده، به همراه افول جایگاه اقتدار نهادهایی همچون مدارس و دولت، منجر به کاهش انگیزه تحصیلی و عملکرد آموزشی در میان آنها گردیده است. مدارس، که زمانی نماد نظم و ساختار بودند، اکنون با چالشهایی همچون کاهش احترام به معلمان و ضعف در اجرای قوانین مواجهاند، در حالی که دولت نیز در حفظ اقتدار اجتماعی خود ناکام مانده است. این عوامل، در ترکیب با تأثیرات فرهنگی گستردهتر مانند دسترسی آسان به فناوری و رسانههای اجتماعی، باعث شده تا نسل Z دچار بیانگیزگی، افت تحصیلی و حتی مشکلات روانی مانند اضطراب و افسردگی شود. چنین وضعیتی نه تنها بر توسعه فردی این نسل تأثیر میگذارد، بلکه پیامدهای بلندمدتی برای جامعه ایران به همراه دارد، از جمله کاهش نیروی کار ماهر، چالشهای اقتصادی و نیاز به اصلاحات اساسی در سیستم آموزشی و خانوادگی.
در نهایت، این روند جمعیتی و اجتماعی نشاندهنده یک چرخه پیچیده است که از انفجار جمعیت آغاز شده و به چالشهای نسلهای بعدی ختم میشود. بررسی این مسئله نه تنها به درک بهتر دینامیکهای جمعیتشناختی کمک میکند، بلکه زمینهای برای سیاستگذاریهای آینده فراهم میآورد تا از تکرار چنین بحرانهایی جلوگیری شود.