امشب وقتی فصل پنجم سریال House Of Cards را میدیدم، با یک سکانس جذاب مواجه شدم که لذت خاصی برایام داشت. تام همرشمیت، روزنامهنگار کارکشتهی روزنامهی واشینگتنهرالد، برای تحقیق دربارهی مرگ ناگهانی «زوئی بارنز» به انبار وسایل او رفته بود. انباری در واقع یک مغازهی گاراژمانند بود که پدر زوئی آن را اجاره کرده بود و وسایل اتاق دخترش را آنجا نگه میداشت، چون دلاش نمیآمد بیندازشان بیرون. زوئی خبرنگار جوان و تازهکاری بود که با فرانک آندروود، معاون رئیسجمهور آمریکا، وارد رابطهای نامشروع شده بود. او پس از مدتی قصد داشت علیه «آندروود» افشاگری کند اما به طرز ناجوانمردانه و دلخراشی توسط او به قتل رسید. قتلی که شبیه خودکشی طراحی شده بود. به همین خاطر هم شکبرانگیز نشد. تنها سه نفر از همکاران «زوئی» در دفتر روزنامه مشکوک شده بودند که آنها هم بعد از مدتی جستوجو به جایی نرسیدند. حالا بعد از یکسال «تام همرشمیت» پیگیری این پروندهی ناتمام را از سر گرفته بود. این سکانس شبهنگام ضبط شده بود. باران میبارید. هوا خیلی تاریک بود و تنها نور چراغهای ماشین پدر زوئی مغازه را روشن کرده بود. تام روی یک صندلی نشسته بود و چند جعبه پر از کاغذ و پرونده از آرشیو «زوئی بارنز» مقابلاش بود و همزمان با بررسی آنها با پدر زوئی گفتوگو میکرد. با دیدن این سکانس یاد مستند «در جستوجوی ویویان مایر» افتادم. ویویان عکاسی آمریکایی بود که بهطرز ناباورانهای بعد از مرگاش به شهرت رسید. او خورهی نگه داشتن روزنامهها و کارتپستالها و یادگاریهای ریز و درشت بود. با همهی این فکرهای دور و دراز از خودم پرسیدم: «من چه چیزی از خودم بر جای خواهم گذاشت؟» دوست دارم دستنوشتهها و کتابها و مجلات و روزنامههای فراوانی از من باقی بماند و همهشان به دست آدمهایی کنجکاوی بیفتد و از دل آنها ایدههایی برای نوشتن یک رمان و یا ساخت یک فیلم بیرون بیاید.
۹ / دی / ۱۴٠۳