زلف تو دل می برد حتی به روی نی حسین
کشته افتاده در گودال خونین ای حسین
قول دادی این که دعوت می کنی ما را بگو
کی شود آیم سوی کرب و بلایت ای حسین
جان را به راه عشق تو من هدیه می کنم
در این جهان فقط به تو من تکیه می کنم
ای آبروی عالم و آدم حسین من
تا زنده ام برای تو من گریه می کنم
باختم دل به تو ای سرور و سالار حسین
از دل نوکر خود دلخوری انگار حسین
شامل من شده عفوت چه بگویم مولا
که خطا کرده ام و بخشیده ای هر بار حسین
تو دلت می شود این که چشم در حسرت تو
تا سحرگاه ببارد اشک بسیار حسین
نظری کن به کسی که ز غم هجرانت
نیست راضی و شده خسته و بیمار حسین
جلوه کن تا که بشرمد ماه از حسن رخش
ای همه هستی من ماه شب تار حسین
تو اگر قصد کنی، فاصله ها کم گردد
لطف کن، قصد نما وعدة دیدار حسین
عشق با بودن تو معنی زیبا دارد
دل شده وقف تو ای حضرت دلدار حسین
(گ. امیری)