ویرگول
ورودثبت نام
مهدیه کوچک‌زاده
مهدیه کوچک‌زاده
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

جادو، بدون چوب جادو!

کتاب رو باز می‌کنی، خطوط منظم و کلماتی که به نظر می‌رسه با دقت بالایی انتخاب شدن، جلوی چشمت شروع به حرکت و تو رو با خودشون همراه می‌کنن و تو حیرت‌زده می‌شی از چیزی که در برابرت می‌بینی. این چه جور معجزه‌ایه؟ چطوری نویسنده‌ها این کار رو می‌کنن؟ چطوری ما رو جادو می‌کنن؟

نه! این متن درباره‌ی جادوی کتاب‌ها نیست، درباره‌ی جادوییه که یه پسربچه توی خودش پیدا کرد.

دیوید یه پسربچه‌ی معمولی بود، نه خیلی شاد و نه خیلی غمگین؛ مدرسه‌ی ابتدایی رو دوست داشت و همین‌طور فوتبال بازی کردن با دوستانش و گردش توی شهر رو. اون عاشق کتابخونه‌ی محله‌شون بود و هر وقت می‌رفت اونجا و کتابی رو ورق می‌زد، با خودش فکر می‌کرد "نویسنده‌ها چطوری این کتاب‌ها رو می‌نویسن؟ چطوری کلماتشون رو کنار هم ردیف می‌کنن؟" فکر می‌کرد شاید ذهن نویسنده‌ها یه جور متفاوتی کار می‌کنه. دیوید از همون موقع علاقه‌ش رو پیدا کرد، می‌خواست راز نویسنده‌ها رو کشف کنه. می‌خواست بنویسه و بنویسه و بنویسه!

اون بزرگ‌تر شد و توی رشته‌ی ادبیات انگیس و آمریکا تحصیل کرد و شغل‌های مختلفی رو هم تجربه کرد مثل پستچی و تمیزکننده‌ی مخازن کارخونه‌ی کشتی سازی. بعدا معلم مدرسه‌ی ابتدایی شد که خیلی این شغلش رو دوست داشت، آخر هفته‌ها هم می‌تونست بشینه و برای مجلات داستان بنویسه و این خوشحال‌ترش می‌کرد.

وقتی 30 ساله شد، همه‌‌ی این‌ها رو رها کرد و برای زندگی به جای دیگه‌ای رفت و رفت تا به آرزوی دیرینه‌ش بپردازه: نویسندگی!!!

کامل کردن اولین رمانش پنج سال طول کشید و تماااام ناشرها هم ردش می‌کردن. خودش می‌گه "بعد از این اتفاق، شونه‌هام رو انداختم بالا، تف کردم و دوباره به نوشتن ادامه دادم." اون چندتا داستان کوتاه دیگه برای مجلات نوشت و بعد درگیر ایده‌ای شد که تبدیل شد به رمان "اسکلیگ".


اگر مخاطب ادبیات کودک و نوجوان باشید، ممکنه اسم دیوید آلموند براتون آشنا باشه. دیوید آلموند با داستان‌های متعددش که طعم رئالیسم جادویی و فلسفه دارن، تا حالا برنده‌ی جوایز زیادی از سراسر دنیا شده. اون معتقده زشت و زیبا در کنار هم وجود دارن و ما باید هر دوی این جنبه‌ها رو به بچه‌ها نشون بدیم چون این، جوریه که دنیا و آدم‌هاش هستن و همین ناکامل بودن، منشاء خلاقیت و زیباییه.

پروسه‌ی داستان‌نویسی دیوید آلموند هم خیلی جالب به نظر می‌رسه:

من از دفترچه یادداشت، دفتر طراحی، خودکار، مداد و مدادرنگی استفاده می‌کنم. خط‌خطی می‌کنم، آزمایش می‌کنم و بازی می‌کنم. اجازه می‌دم کلمات و تصاویر روی صفحه جاری بشن و بیشتر اوقات از چیزی که می‌بینم شگفت‌زده می‌شم. من تلاش نمی‌کنم داستان رو به سمت خاصی ببرم، می‌ذارم مثل یه موجود زنده رشد کنه. می‌نویسم و پاره می‌کنم، داستان رو با صدای بلند برای خودم می‌خونم تا ریتمش رو پیدا کنم و وقتی کتاب کامل می‌شه و اسم من روشه، انگار نشونه‌ی اینه که من همه‌چیز رو درباره‌ش می‌دونم ولی این طور نیست؛ اون کتاب زندگی خودش رو داره.

این جوریه که دیوید داستان ما، حالا داستان‌های خودش رو می‌نویسه و کتاب‌هاش الان نه تنها توی کتابخونه‌ی محله‌ی کودکیش، بلکه توی کتابخونه‌ی بچه‌های زیادی از تمام دنیا، وجود دارن و بچه‌ها با کلماتش جادو می‌شن و به سرشون می‌زنه که قصه‌ی خودشون رو خلق کنن.

دیوید آلموند به درستی اشاره می‌کنه که:

خلق یه داستان، نیازمند سختکوشی، بازیگوشی، رویاپردازی، اراده و جنونه. گاهی خیلی سخت و طاقت‌فرساست ولی زیبایی این چیزها رو هم داره. خلق و انتقال داستان، یه عمل اساسی و انسانیه. ما از آغاز داستان‌هایی رو باهم به اشتراک می‌ذاشتیم و تا پایان هم اون‌ها رو به اشتراک خواهیم گذاشت.

پس دنیای زیبا و ناقص خودتون رو خلق کنید. ☺️

دیوید آلموندادبیات کودک و نوجوانپله به پلهدیجیتال مارکتینگ پله به پله
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید