مروری بر 22 اثر چهلمین جشنوارۀ فیلم فجر
نویسندگان:
سید محمدحسین قاسمی - امیرحسین میناییپور
بهمن ماه امسال، جشنوارۀ فیلم فجر چهلساله شد و حال دیگر در دهۀ پنجم حیات خود به سر میبرد؛ همانند دورۀ قبل، این دوره نیز تحتالشعاع کرونا و علیالخصوص موج جدید و سویۀ اومیکرون بود و هرچند سخت، بههرحال برگزار شد. در این پرونده، سعی داریم ریز و درشت این دوره را بررسی کنیم و از سه حیطه، به فجر 40 بپردازیم: مرورنویسی بر تمامی فیلمهای بخش سودای سیمرغ، بررسی کلیت جشنواره و واکاوی اختتامیۀ نهچندان پرهیجانش. دو مطلب متأخر را بهصورت یادداشتهایی جداگانه میتوانید بخوانید و نخستین مطلب هم با چهار دستهبندی زیر، آماده شدهاست:
فیلمهایی که حتماً باید ببینید
موقعیت مهدی
یکی از ۱۰ فیلم برتر تاریخ سینمای ایران
مگر میتوان جلوی عشق، مهر و ذوق و شوق را گرفت؟ تمام من، تمام وجود من، پس از دیدن این فیلم ایستاد و دست زد؛ چطور این همه خوبی را یک جا جمع کردید «آقای حجازیفر»؟! واژهها در ذهنم فوران میکنند؛ گاهی زیاد هستند و گاهی کم، برای توصیف آنچه دیدم! بهسرعت سراغ نقد این فیلم برویم یا با مهر، از دلباختگی به سینما بگوییم؟ سینما؟ آری؛ این فیلم، سینماست. تمام آنچه را سینما باید داشتهباشد، دارد؛ در این فیلم، همهچیز بجا و بهاندازه است. سینما را دوست داشتهباشید و این فیلم را نه؟ بعید میدانیم؛ حتّی هنر را. شاید هر هنردوستی به این فیلم مهر بورزد و لحظاتی جانش را در اختیار این رخشارگاه بگذارد.
بازیها روان و عالی است و کارگردانی کمنظیر؛ فیلمنامه با دقت و ظرافت نوشته شده، ریتم فیلم فوقالعاده است و فیلمبرداری نیز در بهترین حالت ممکن صورت پذیرفته. بهدرستی میتوان گفت این فیلم با حضور پرقدرتش، یکتنه سطح جشنواره را بالا میبرد. «موقعیت مهدی»، نماد چهلمین جشنوارۀ فیلم فجر است: پختگی و کمال؛ دقیقاً همان چیزی که باید باشد. بنابراین بهتر است در این نقد و بررسی اولیه، وارد داستانها و اپیزودهای چشمنواز این فیلم نشویم و اجازه دهیم از دیدن این شاهکار، بیشترین لذّت را ببرید.
بدون قرار قبلی
فیلمی خوب، روی مرز باریک کلیشه
«بدون قرار قبلی»، آخرین ساختۀ «بهروز شعیبی»، کارگردان دوستداشتنی سینمای ایران است. فیلم، داستانی دارد که از سمتی میتوان آن را نو و از دیدگاهی کلیشهای دید. اگر این مایۀ فیلمنامه را دست بسیاری از کارگردانان بدهیم، احتمالاً هیچ چیز نمیتوانند از آن دربیاورند و با یک فاجعۀ بهشدت کلیشهزده مواجه میشویم. امّا بهروز شعیبی خوب از پس لحظهبهلحظۀ کلیشهها برآمده و تا لبۀ پرتگاه رفته، ولی اجازۀ افتادن، به فیلم نداده. فیلم در شخصیتپردازی نقش اول خیلی خوب عمل نمیکند و میتوان این را از کاستیهای فیلم برشمرد. مهمترین سکانس فیلم نیز ضعیف از آب درآمده و میبایست بسیار بهتر میبود. با این حال، یک خانوادۀ گرم ایرانی در فیلم میبینیم، که از نکات کاملاً درآمده و مثبت فیلم است. ریتم فیلم بد نیست؛ فیلمبرداری بهجز سکانس پایانی فیلم خوب است و در مقاطعی، نماهای کارتپستالی زیبایی به ما نشان میدهد. بازیها روان و قابلدفاع است و به طور خاص، «الهام کردا» بسیار خوب نقش خود را ایفا کرده. در مورد این فیلم، نکات مثبت و منفی زیادی هست که میشود به آنها پرداخت، ولی تا همینجا بسنده میکنیم. بدون قرار قبلی، فیلمی ایرانی و چشمنواز است و با خیالی آسوده میتوانیم دیدنش را توصیه کنیم.
نگهبان شب
شعری زیبا
در سینمای ما، باب است که شخصیتهای داستانی را، علیالخصوص وقتی پای گناهکاری و بیگناهی به میان میآید، ترجیحاً بسیار نزدیک به سیاهی یا سفیدی مطلق ترسیم کنیم؛ «نگهبان شب»، به کارگردانی «رضا میرکریمی» بهدرستی برخلاف مسیر این رودخانۀ عادت شنا میکند و حتی منفیترین شخصیت داستانش نیز خاکستری است، دقیقاً مانند قاطبۀ زندگیهای انسانی. از سویی دیگر روندی عادی تلقی میشود، اگر انسان بیگناه را پخمهای مطلق و بدون قدرت تصمیمگیری نشان دهیم؛ «تورج الوند»، در نقش «رسول»، بی آنکه سخت شود و بر دیگران بتازد، پس از سوءاستفاده از سادگیاش و افتادن در دام گرفتاری، راه برونرفتی از آن مییابد و حتی مسبّب اصلی وقوع این حادثه (با بازی «محسن کیایی»)، به او در مسیر رهایی یاری میرساند. این است هنر رضا میرکریمی در نمایشی واقعی از زندگی، که او را شایستۀ سیمرغی که گرفت، میسازد. علاوهبر کارگردانی بینظیر، بازیهای زیبای تورج الوند، «علیاکبر اُصانلو»، «لاله مرزبان» و «صفورا خوشطینت» نیز بر جذابیت کار میافزاید. البته جای خالی موسیقی متن برای همراهی بهتر مخاطب با فیلم و همچنین اندکی شخصیتپردازی قویتر، احساس میشود. در پایان خوب است به استفادۀ فیلمنامه از استعارههای زیبا و ناتورالیستی، بهکارگیری دیالوگهای نکتهدار و همچنین نمایش «تبدیل استیصال به عشق» اشاره نمود. نگهبان شب را نهتنها باید دید، بلکه همانند شعری زیبا، آن را میبایست خواند.
دستۀ دختران
جنگ، چهرۀ زنانه ندارد
مردانگی در دنیای ما موج میزند؛ هرچه جلوتر میرویم، اهمیت نگاه زنانه، حتی به مردانهترین مفاهیم، بیشتر و بیشتر میشود. جنگ نیز از این قبیل است؛ بیرحم و خشن، چون مردی ستیزهجو. تناقض زیبایی نیز اینجا برقرار خواهدبود: چگونه به چیزی که ذاتاً زنانه نیست، نگاهی زنانه داشتهباشیم؟ «دستۀ دختران»، در پیِ پاسخ به این پرسش برآمدهاست. از یک سو، «نیکی کریمی»، در بحبوحۀ سیطرۀ عراقیها، مات و مبهوت، در میانۀ میدان نبرد مینشیند و از سویی دیگر، همان زمان، «فرشته حسینی»، صدای نفسهای دشمن را میشنود و به دل آنها میزند. سه عضو دیگر از دستۀ دختران، «پانتهآ پناهیها»، «هدی زینالعابدین» و «صدف عسگری»، نیز نقشهایی ماندگار ایفا کردهاند. کاراکتر «حسین سلیمانی» بهعنوان عضو افتخاری این گروه هم خوب و دلچسب از آب درآمده و وقتی در کنار فرشته حسینی قرار میگیرد، صحنههایی دلنشین را برای مخاطب به وجود میآورند. هرکدام از افراد این قصه، داستانی متفاوت دارند، اما تنها یک چیز آنها را گرد هم آورده: «حبّ وطن». موسیقی متن نیز به زیبایی هرچه تمامتر، تعلیق، اضطراب و شور را در ما میآفریند و چشمانمان را به صحنه میدوزد. البته نقص نهچندان کوچکی نیز به این ساختۀ «منیر قیدی» وارد است و آن، شخصیتپردازی ناقص کاراکترهایی است که میشد بیشتر از اینها، در موردشان قصهسرایی کرد. ورای همۀ نقدها، یک چیز را میتوان از این اثر هنری، به یادگار نگاه داشت: «جنگ، چهرۀ زنانه ندارد».
علفزار
جنون بیحدّوحصر آدمی
چند سالی بود که دادگاه، در هنر هفتم ایران گم شدهبود؛ اگر هم سروکلهاش پیدا میشد، محدود به دقایقی اندک بود و محوریت داستان را شکل نمیداد. «کاظم دانشی»، از بهترین فیلماولیهای فجر چهلم، جرئتمندانه دست روی موضوعی بسیار حساس (تجاوز گروهی) گذاشته و حتی قصۀ فرعیاش (صدور شناسنامه برای ولدالزنا) نیز حساسیتزاست. نکتهای که کارگردان باید اینجا رعایت کند، همراهینکردن با متجاوز و عدم ایجاد حس بیگناهی او، حتی برای لحظاتی، خواهد بود؛ دانشی روی مرز سقوط به این ورطه حرکت میکند، اما واژگون نمیشود. بازیها خیلی خوب است؛ «پژمان جمشیدی»، «سارا بهرامی»، «صدف اسپهبدی» و «مهدی زمینپرداز» بینظیرند، اما برای مثال، «ترلان پروانه» بین این همه بازی خوب، وصلهای ناموزون حساب میشود. موسیقی متن نیز بهخوبی روی فیلم سوار شده. پیچیدگیهای فیلمنامه و جذابیتش، آن را بهحق شایستۀ سیمرغ گرفتهشده کردهاست، اما میشد داستان موازی را در خدمت داستان اصلی به کار گیرد. همچنین با توجه به اینکه فیلم بر پاشنۀ کودکان میچرخد، خوب بود بیشتر از آنها استفاده میشد؛ مثلاً کودکِ بازپرس «امیرحسین شفیعی» را ما اصلاً در داستان ندیدیم و بالطبع، با او خیلی ارتباط برقرار نکردیم. به عقیدۀ برخی، پرداخت به مناطق پرجرموجنایت و لاتنشین، دیگر دستفرسود شده؛ لیکن در «علفزار»، این مورد برای تماشاگر، چندان محسوس نیست و روایتی واقعی از تقابل حیوانیت و انسانیت به شمار میرود، آنگاه که جنون بیحدوحصر آدمی، راه را بر عقلانیت سد میکند.
ملاقات خصوصی
زندگی برای عشق
از سوژههای محبوب بین فیلمسازان اجتماعی سالهای اخیر در سینمای ایران، نشاندادن چهرۀ شنیع فقر و فضای رعبانگیز مناطق فرودست و حاشیهنشین بوده؛ «امید شمس» در «ملاقات خصوصی» به سراغ عشق در بافت فقیر جامعه رفته و در تلاش برای نمایش سیمای دیگری از زندگی در فقدان و حرمان است. قابهای چشمنواز و زیبا و همچنین توانایی منحصربهفرد شمس در ترسیم طبیعی فضای زندان و روابط بین زندانیان، سطح کارگردانی را بالا بردهاست. پاشنهآشیل فیلم، ضعف در نشاندادن عشق بین «پروانه» (با بازی «پریناز ایزدیار») و «فرهاد» (با بازی «هوتن شکیبا») قلمداد میشود، طوریکه علیرغم بازی خوب هر دو و بهرهگیری از موسیقی متن خیلیخوب، این عشق، برای تماشاگران باورپذیر نیست. پایانبندی نیز نه کاملاً، اما تا حدودی کلیشهای و حالخوبکن است؛ درحالیکه فیلم میتوانست چند سکانس قبلتر و در موقعیتی رئال و متمایز، به پایان برسد. این فیلم، روایتی بود از انتخاب بین «عشق برای زندگی» و «زندگی برای عشق»؛ آنگاه که در نهایت اتاق ملاقات خصوصی، برای پروانه و فرهاد، تبدیل به مأمنی دور از جهان بیرحم بیرون میگردد.
فیلمهایی که خوب است ببینید
۲۸۸۸
چهرهای نو از دفاع مقدس
در مخالفت با این فیلم، احتمالاً نقدهای زیادی دیدهایم، اما سعی بر این است که نظرمان را فارغ از این هجوم، بیان کنیم. در این فیلم، چهرهای جدید از غیورمردان دفاع مقدس میبینیم؛ این بار چهرهای بهشدت اتوکشیده و سهتیغ! افرادی که یکدست هستند و تضاد و تقابل آنها را خیلی مشاهده نمیکنیم. مدافعان مرزهای هوایی کشور، که تقریباً در یک دسته و شبیه هماند. جای خالی این سبک پرداخت و نگاه نو احساس میشد و هنوز نیز احساس میشود.
امّا در نگاه ریزبینانه و دقیقتر، میتوان گفت فیلمبرداری در مقاطع زیادی مشکل دارد و بد است، فیلمنامه خوب نیست، کارگردانی اصلاً انتظارات را برآورده نمیکند و فیلم بسیار بههمریخته تدوین شده و کلافه و مستأصل به نظر میرسد؛ چیزی که کاملاً حس میشود. این مورد، فیلم را چندپاره کرده و موضوع بدیع و جذاب را حیف. در بازیها، شاهد شرایط بهتری هستیم؛ بازیهای خوبی از «حمیدرضا پگاه» و «سیاوش مفیدی» (که او را در نقشی متفاوت میبینیم) شاهدیم و تلاش «مرتضی اسماعیل کاشی» نیز برای ایفای نقشش، بد از آب درنیامده.
و اما جمعبندی دو پاراگرافی که متفاوت هستند! بخش اول، دید و نظر ما بهعنوان مخاطب است، که با وجود کموکاستیهای نسبتاً زیاد فیلم و با درنظرگرفتن مشکلات و آشفتگیها در اجرا، با آن ارتباط برقرار کردیم و در مقاطعی هرچند کوتاه، همراهش شدیم. بخش دوم نیز نگاهی سختگیرانه، نکتهسنجتر و سینمایی است.
ضد
ضدّقهرمانی باورپذیر
کارگردانی نسبتاً روان است و ریتم فیلم تا حدود زیادی حفظ میشود. ما قهرمان داستان را از قبل میشناسیم، اما فیلم به این موضوع بسنده نمیکند و کمی از جلوههای قهرمانیاش را برای ما باز آفرینی میکند. با اینکه بیشتر داستان برای مخاطب لو رفته و انتهای فیلم را میداند، فیلم از جذابیت نمیافتد و مخاطب را همراه میکند. در مورد بازیها نیز باید بگویم بازی نقش اول مرد («مهدی نصرتی») چشمنواز است و بازی نقش مکمل مرد («نادر سلیمانی») خوب است و بقیۀ بازیگران هم از پس کار برآمدهاند. در کل، فیلم «ضد» را از فیلمهای نسبتاً خوب این جشنواره میدانیم، که میتوان گفت ارزش دیدن دارد.
بی مادر
موسیقی متن خوب و دیگر هیچ
در این فیلم، موسیقی متن حرف اول را میزند و متأسفانه باید گفت تا حدود زیادی حرف آخر را نیز؛ فیلم بهجز موسیقی متن، نقطه و نکتۀ شفاف و خوب دیگری ندارد. «بیمادر»، تلاش خود را در راستای گفتن داستان انجام میدهد، اما موفق نیست و فیلمنامه روایت جذابی ندارد؛ به داستان، با ظرافت کافی پرداخته نشده. بازی «امیر آقایی» (که بازیهای درخشانی در سالهای اخیر از او دیدیم) خوب نیست و «پردیس پورعابدینی» هم در لحظاتی، نزدیک به نقش قبلی خود در سریال «آقازاده» بازی میکند؛ پژمان جمشیدی نیز بهترین بازی را بین بازیگران انجام داده، اما در کل میتوان گفت بازیها درنیامده. کارگردانی و ریتم فیلم خوب نیست و با تدوین کار هم نمیشود همراه بود. موسیقی متن، تنها موردی است که اجازه میدهد بگوییم دیدن این فیلم خالی از لطف نیست؛ با ذکر این نکته که منتظر دیدن فیلم خوبی نباشید.
بیرو
جای خالی را با بیرو پر کنید
«بیرو» آمده تا شروعی باشد برای این سبک فیلمها، که جای خالیشان کاملاً احساس میشود: فیلمهایی با محوریت قهرمانی ورزشی. جای خوشحالی است، اگر بیرو شروعی برای این ژانر باشد. میدانیم داستان راجعبه قهرمانی است سختیکشیده؛ قهرمانی که با گرفتن پنالتی «رونالدو»ی پرتغالی، لحظاتی به زمین چسبید، تا ما را از زمین جدا کند. مخاطب در مقاطع زیادی، همذاتپنداری خوبی با قهرمان و فیلم دارد. فیلم در تدوین، کارگردانی و فیلمنامه، ضعفهایی دارد که میتوان با دیدۀ اغماض، از برخی چشمپوشی کرد. میشود گفت فیلم برای ردۀ سنی نوجوان ساخته شده و اگر نوجوان را پای فیلم میخکوب نکند، دستکم برای یک بار دیدن، جذبش میکند. با این حال، برای بزرگسالان هم فیلم بدی نیست و با کمی اصلاح در تدوین، برای سرگرمشدن و در کنار آن، رسیدن به برخی مفاهیم، ارزش تماشا دارد. بازیها نسبتاً روان است و کارگردان، در بازیگیری از نوجوانان موفق بوده. باید به بازی بسیار عالی «مهدی زمینپرداز» هم اشاره کنیم و همینطور «سعید داخ»، که بازی بسیارخوبی دارد. در کل، فیلمساز تا حدود زیادی فضای فوتبال پایه را درک کرده و اگر شخصی با این فضا قرابت داشتهباشد، این را حس میکند.
شب طلایی
وصلهپینه را فراموش کن
استفاده از لوکیشنهای مختلف در فیلمسازی، علاوهبر اعطای امکان بهرهگیری از قابهای جذاب و زیبا، احتمال یکنواختشدن داستان برای بیننده را تا حد خیلیخوبی کم میکند؛ «یوسف حاتمیکیا»، در نخستین تجربۀ جشنوارهای خود، تا حد خوبی توانسته در عین استفاده از تنها یک مکان (منزل مادربزرگ خانواده)، در کشش داستان برای مخاطب موفق عمل کند و ذهن تماشاچی را برای حل معمای داستان، قلقلک دهد. ناپختگی در فرم و محتوا آشکار است، اما در حدی نیست که بخواهیم در میانۀ فیلم، آن را ترک بگوییم. بازیگریها نوسان دارد و از یکسو بازیهای طبیعی «مسعود کرامتی» و «امیر محمدی» را شاهد هستیم و در دیگر سو، بازی کلیشهای و همیشگی «حسن معجونی» که ما را باز هم یاد «بهرام» در سریال «مسافران» میاندازد. شاید دلیل درنیامدن بازی برخی بازیگران، تعدد آنها و عدم شخصیتپردازی کافی برایشان باشد. البته چهرهپردازی و طراحی لباس «شب طلایی» عالی است و جا دارد به همین سبب، بهنیکی از «امید گلزاده» و «گلناز گلشن» یاد کنیم. فراتررفتن پایانبندی از کلیشه و عدم اصرار بر اختتامیۀ حالخوبکن فیلم، قابلستایش است؛ نکتهای که پس از دروغها و بیاعتمادیهای حاصلشده نیز مشخص میگردد: «اگر زیربنا پوسیده باشد، با وصلهپینهکردن چیزی درست نخواهدشد».
مرد بازنده
زخم پُرکاری
در ماههایی که همچنان اثر سریال «زخم کاری»، بر شبکۀ نمایش خانگی دیده میشود، «محمدحسین مهدویان»، خود، دچار «زخم پرکاری» شده است! اصرار این کارگردان محبوب بر رساندن فیلم به هر دوره از جشنواره (در کنار ساخت سریال)، سبب شده تا تمرکز کمتری روی هرکدام از فیلمهای سینماییاش داشته باشد. این موضع را اگر در کنار ژانرهای مختلف فیلمهای مهدویان بگذاریم، به این نتیجه میرسیم که اگر وی قصد داشتهباشد همین روند را ادامه دهد، یقیناً با سقوطی آزاد مواجه خواهدشد. «مرد بازنده» ارزش یک بار دیدن را دارد؛ فیلمی است نوآر و متفاوت با فیلمهای اخیر مهدویان، اما محتاطبودن و سردرگمی کارگردان، بر فضای کلی فیلم اثر گذاشته و سبب شده عزت جوان سینمای ایران، علیرغم ایفای نقشی متفاوت، حتی کاندیدای سیمرغ هم نشود! شاید شخصیتپردازی ناقص نقش «احمد خسروی»، باعث شده تا «جواد عزتی»، باز هم به حقش در سینمای ایران، دست نیابد. کاراکتر «سمیه» نیز بسیار شبیه کاراکتر «سمیرا» در زخم کاری است و میتوان گفت که «رعنا آزادیور» در مرد بازنده فقط درجا زده. درخشانترین بازی را «مهدی زمینپرداز»، یکی از نقشپذیرترین بازیگران سینمای ایران، ایفا کردهاست؛ بازیگری که دائماً طی این سالها در حال صعود بودهاست. مشکلات خانوادگی شخصیت اول داستان هم میتوانست بیشتر در خدمت فیلم باشد و حتی به کمک حل گرۀ چندلای پروندۀ جنایی مرد بازنده باشد. البته از جذابیتهای مرد بازنده نیز نباید گذشت؛ اینکه پس از مدتها یک کاراگاه ایرانی درجهیک دیدیم، قابلتوجه است؛ تناقضهای درونی این کاراگاه، که جلوۀ بیرونی نیز مییافت هم بدیع بود. ایکاش لزوم انجام کارهای غیرقانونی برای اجرای عدالت، در فیلم نمود پیدا نمیکرد، تا ارتباط بیشتری با روح فیلمنامه میگرفتیم. احمد خسروی (با تعاریف متعارف) بازنده است، اما تلاشهایی گاه و بیگاه برای رهایی از شکست دارد؛ در نهایت نیز متوجه میشود دندان لقّ را باید کند و مسکّن، تنها چند صباحی آن را التیام میبخشد.
شادروان
عشق، سیری چند؟!
پیش از آغاز مرورنویسی بر فیلم «شادروان» از «حسین نمازی»، بیایید خندانندهشوی 2 را با خندانندهشوی 3 مقایسه کنیم؛ بهوضوح استندآپکمدینها کمتر از قبل خنده میگیرند، با اینکه تجربۀ کلی افراد در این زمینه، بالاتر رفته؛ علت، سختترشدن خنداندن مردم این مرزوبوم است. قصد واکاوی این دلایل را به هیچ وجه نداریم؛ تنها میخواهیم ارزش کار عوامل شادروان را اندکی بهتر درک کنیم. فیلم، بسیار بیشتر از آنکه انتظارش را میکشید، خنده میگیرد. «بهرنگ علوی»، یکی از ماندگارترین داییهای تاریخ سینمای ایران را بازی کردهاست و «سینا مهراد»، «نازنین بیاتی» و «گلاره عباسی» نیز نه عالی، ولی بسیار خوباند؛ در مقابل، «رؤیا تیموریان» همان همیشگی است و سطح کلی بازیگری را پایین آورده. موسیقی متن نیز در خدمت فیلم شنیده میشود و ما را از داستان زده نمیکند. فقر در شادروان، مشمئزکننده نیست و حتی در فضای حزنآلود پس از مرگ نیز با وجود تلاقیاش با نداری، شادی میآفریند. طنزی سطحی هم به شمار نمیرود؛ در این فیلم، هم در عمق داستان، در جستوجوی هویت افغانهای عزیز مقیم ایران هستیم و هم چهرۀ عریان تلاقی عشق و پول را به نظاره مینشینیم؛ جاییکه پول، حتی بر عشق نیز چیره میگردد.
بیرؤیا
من نه منم!
در روزهای ابتدایی جشنواره بودیم که یکی از دوستانم، نکتۀ جالبی را در مورد سینمای ایران، به من گوشزد کرد؛ اینکه سینمایمان پر شده از فیلمهای اجتماعی و فقر تنوع ژانر، در آن بیداد میکند؛ اندکی بعد، فیلم «بیرؤیا» را تماشا کردم و کورسوی امیدی جهت پرداختن به موضوعات جدید، برایم هویدا گشت. «آرین وزیردفتری» در این فیلم، به ازدسترفتن هویت پرداخته و در تلاش برای گشودن راه موضوعات روانشناختی به پردۀ نقرهای است. «طناز طباطبایی» و «شادی کرمرودی»، نقش اول و دوم زن فیلم را بسیار خوب ایفا کردهاند و «صابر ابر» نیز حداقل تلاش خود را برای رهایی از بازی کلیشهای همیشگیاش، نمودهاست. موسیقی متن البته گرچه متناسب با فضای داستان، اما در راستای رشد فیلم عمل نکرده و میتوانست بسیار بهتر از وضعیت کنونی باشد.
هِناس
اضطراب، عشق، عزتنفس
تمرکز روایت، در فیلمهایی که پیرنگ آن را بیوگرافی شهدا تشکیل میدهد، بر نمایش زندگی آن شهید است؛ «هِناس»، یک فیلم مؤلف در این زمینه محسوب میشود و حیات شهید «داریوش رضایینژاد» را از دیدگاه همسر او، «شهره پیرانی» بررسی کردهاست. این موضوع سبب میگردد خودبهخود، داستان از حالت کلیشهای خارج گردد، زوایای جدیدی از زیست معمول این افراد، هویدا شود و شعارزدگی نیز به حداقل برسد. در نتیجۀ این اتفاقات و با توجه به سوژۀ نوی شهدای هستهای، این فیلم تبدیل به یک سرمشق برای فیلمهای دیگر از این جنس، خواهد شد. نمایش «مریلا زارعی» در نقش همسر شهید، بینظیر است و «وحید رهبانی» هم نقش منفی را باورپذیر نموده؛ اما «بهروز شعیبی»، گزینۀ مناسبی برای کاراکتر شهید رضایینژاد به نظر نمیرسد. کارگردانی «حسین دارابی»، در نمایش استیصال و درماندگی این خانواده، حرفهای است، ولی در مقابل وقتی سکانس شهادت را مینگریم، مبتدی مینماید و با خود میگوییم که فیلم، بدون صحنۀ شهادت، بهتر میشد؛ مشکلی که قطعاً فیلمنامه نیز در آن تقصیر دارد. همچنین حس تعلیق در صحنههای مختلف درنیامدهبود و فیلم بهسادگی از کنار برخی اتفاقات مهم میگذشت. هِناس را میتوان در سه واژه خلاصه نمود: اضطراب، عشق، عزتنفس.
شهرک
فراتر از انتظار
فیلمهایی که با انتظارات کمی از موفقیتشان روی پرده میروند، معمولاً فراتر از انتظارات ظاهر میشوند؛ «شهرک» نیز اینچنین فیلمی است. «علی حضرتی»، کارگردان این فیلم، دست روی موضوع جذابی گذاشته و داستان بازیگری جوان را نشان میدهد که در اولین بازی جدیاش، وقتی برای پیشتولید فیلم، باید مدتی را در شهرک سینمایی، زیر نظر کارگردان، بهاصطلاح «مِتُد اکتینگ» کند، تناقضی وجودی، او را دربرمیگیرد. «ساعد سهیلی» و «مهتاب ثروتی»، بهخوبی از عهدۀ کارشان برآمدهاند و «کاظم سیاحی» هم تکمیلکنندۀ این بازیهای خوب است. بهراستی انسان در تلاقی واقعیت و رؤیا، به کدامین سو خواهدرفت؟
فیلمهایی که ترجیحاً نبینید
برف آخر
طبیعت پیروز است
هر موضوع جدیدی که در فیلمهای سینمایی مطرح شود، قطعاً با استقبال از سوی ما مواجه خواهدشد، اما نه به قیمت حوصلهسربری از مخاطب! «برف آخر»، به کارگردانی «امیرحسین عسگری»، دغدغۀ محیطزیستی دارد و از این لحاظ ارزشمند است، اما بهدلیل بافت فیلم، خیلی سخت میتوان با آن ارتباط برقرار کرد؛ بازیها متوسط و اندکی رو به خوب است، اما فیلمنامۀ متوسط رو به ضعیف، جان کار را گرفته. منحیثالمجموع، بسیار عجیب بود که این فیلم، خیلی زیاد مورد توجه هیئت داوران قرار گرفت. این فیلم، روایتی است از دستدرازی انسان به طبیعت و یادآوری این نکته که «همیشه طبیعت است که پیروز میگردد».
نمور
داستانی نو با پرداخت نامناسب
داستان «نمور» حرفی جدید میزند، امّا این را بسیار دیر میفهمیم. آیا فیلم میتواند مخاطب را تا پایان و تا تعلیقی که حتّی بیننده از آن خبر ندارد، نگه دارد؟ بعید میدانم! فیلمنامه ضعفهای بسیاری دارد؛ ورود خوبی نداریم، میان داستان سست است و فقط در انتها به تلاش برای نجات فیلم برمیآید. در ادامه باید بگویم شخصیتپردازیها ماقبل بد است و نمیشود چیزی راجعبه آن گفت. کارگردانی معمولی است و ریتم فیلم بارها میافتد، البتّه اگر به این قائل باشیم که فیلم اصلاً در مقاطعی ریتم دارد! برخی بازیها بسیار بد است و تحملکردن آنها در لحظاتی واقعاً دشوار. در این بین امّا بازی خوبی از «محمدرضا علیمردانی» میبینیم. بازی «باربد بابایی» هم بالاتر از انتظار ماست. در کل با ارفاق در مورد فیلمی معمولی صحبت کردیم، که زیاد ارزش دیدن ندارد.
لایههای دروغ
تلاش مذبوحانه
جای فیلمهای اکشن در سینمای ما خالی است؛ «لایههای دروغ»، گرچه تقریباً ضعیف و تصنعی (علیالخصوص در صحنههای مبارزه) درآمده، ولی میتواند گامی بهسوی فیلمهایی قوی در این حوزه باشد. بهعلاوه، «رامین سهراب»، همکاری جالبی با سینمای فنلاند شکل داده و از این لحاظ نیز جای تحسین دارد.
فیلمهایی که اصلاً نباید ببینید
ماهان
تقریباً هیچ
فیلم بسیار کسلکننده و حوصلهسربر است؛ ریتمی وجود ندارد، فیلمبرداری و چرخش زیاد دوربین، روی اعصاب مخاطب است و کارگردانی خوب نیست. اما فاجعه در فیلمنامه رخ دادهاست؛ با فیلمنامهای بسیار ضعیف مواجهیم، که هیچ چیز برای گفتن ندارد و حتی بهعنوان یک تلهفیلم نیز احتمال کمی برای اینکه مخاطب زیادی داشتهباشد، قائلیم. داستان پسری به نام ماهان را میبینیم که درگیر بیماریای سخت میشود و سعی میکند امیدش را حفظ کند تا با شرایط جدید کنار بیاید و به زندگی ادامه دهد. بازی نقش اول بسیار بد است و مجموع بازیها ضعیف. کلیشههایی وجود دارد که ما را میزند؛ در فیلم بسیار بیجا از نمادها استفاده شده، جوریکه بهوضوح از فیلم بیرون زده. فیلمی پر از موسیقی متن است، درحالیکه شنیدن این همه نوا (که در موارد زیادی بجا نیست)، آزاردهنده مینماید. «ماهان» جز فیلمهای بهشدت بد این دوره از جشنواره است و با ندیدن آن، چیزی از دست نمیدهید.
دِرب
دِرب، بوی باد، زمین سفت
تجربۀ دیدن فیلم «درب»، بستگی زیادی به این دارد که ما از قبل بدانیم قرار است با چه سبک اثری روبهرو شویم؛ فیلمی که برای ما داستانی دو خطی میگوید و در مقاطعی، مرز بین فیلم و مستند را میشکند. ریتم فیلم بهشدت کند است و اگر فیلمبرداری و قاببندیهای جذاب از طبیعت بکر کهگیلویه و بویراحمد و روستاهای اطراف شهر سوق، مخاطب را جذب نکند، بینندۀ معمولی اذیت میشود؛ بنابراین میزان ارتباط شما با دِرب، به رابطه و زاویۀ نگاه شما به هنر برمیگردد.
خائنکشی
بدون شرح
یکی از دوستانم که زودتر، آخرین ساختۀ «مسعود کیمیایی» را دیدهبود، گفت که هرگز در طی سالهای زندگیاش، اینچنین به شعور خود توهین نکردهبود! «خائنکشی» توهینی آشکار به مخاطب است و اگر به تماشای آن بنشینید، سردرگمی در تمام ارکانش هویداست. این بهظاهر فیلم، بیش از این ارزش صحبت ندارد.