امتحان آخر: غیرت
حاشیه ای بر تشییع شهید مهندس حمیدرضا الداغی
چشم هایم یک جا بند نمی شود. دارم دنبال رفیقم می گردم. کدام گوری رفت؟
- آقا! یه عکس می گیرید؟
برگشتم. گوشی لمسی اش را گرفته است سمتم. پنج ثانیه طول می کشد مغزم حرفش را رمزگشایی کند. سر تکان می دهم: «بله! بله!»
گوشی را می دهد دستم. جمعیت پشت مرد می روند و می آیند. پرچم یااباالفضل از روی سرش موج می گیرد می رود طرف تابوت شهید. چیلیک! تصویر اول را می گیرم. مرد عمامه دارد سرش، عبا و قبا تنش. دو عکس نوشته گرفته ست رو به دوربین؛ عکس اول از غیرت حمیدرضاست، عکس دوم تبریک روز معلم است. منظورش مادر حمیدرضاست که به پسرش درس غیرت داده. مادر حمیدرضا روزگاری در مدارس معلمی می کرده است.
می گوید از فیروزه آمده ام. محو صدای گرمش می شوم و لهجة ملایمش.
- از کجا؟
- فی-رو-زه!
- کجا هست؟
- بیست کیلومتری نِیشابور.
گوشی را پس می دهم. خداحافظی می کند لبخند می زنم و دست می دهم: «خدانگه دارتون». رفیقم می آید. می گویم:
- کدوم گوری بودی؟
لیوان شربت می گیرد سمتم:
- می خوام شهیدت کنم!