میم.الف
میم.الف
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

تنگی نفس

مورچه کوچک دلم را شکست. تنهایی دانه می کشید سمت لانه اش.
مورچه کوچک دلم را شکست. تنهایی دانه می کشید سمت لانه اش.

داشتم مورچه های پای کاج را می دیدم. یاد شما افتادم! یاد شما نه، یادِ کبوترتان. حساب کتاب می کردم چه قدر کارِ نکرده دارم؛ کتاب های نخوانده، نوشتنی های رها شده، فکرهای یتیم مانده، پول های توی چاه ریخته شده و برنگشته، نمازهای نخوانده، توبه های نکرده، قول های عملی نشده، برنامه های نیمه کاره رها شده. یک هو دیدم زیر سنگینی فکر کردنِ به این ها دارم خفه می شوم. پا شدم آمدم توی حیاط.

وای! چه گرمایی دارد این سنگ فرش ها! این آجرهای تکه تکه. دوست دارم یک دل سیر بخوابم. دلم می خواهد دم پایی را از پایم در بیاورم، نرم قدم بزنم روی گرمای خورشید، بعد از حال بروم. ولی زیر نگاه آدم ها نمی شود.

پای درخت لای سبزی ها مورچه ها به خط شده اند. کمی دورتر از خطِ مورچه ها، یکی شان تک و تنها چیزی می کِشد.

گرما، گرمای مست کننده ای ست. هوش را از سرت می برد. برای همین دلت می خواهد بخوابی یا کمی هم بروی توی رویا.

به خودم که آمدم دیدم داشتم با شما حرف می زدم. یاد کبوترتان افتاده بودم، بعد یادِ خودتان. و بعد داشتم برای تان از این می گفتم که هیچ کس نمی تواند کس دیگری را خوب درک کند. حتی اگر همسرش باشد. فقط همو که از رگ گردن به هر کس و هر چیز نزدیک تر است می تواند خوب درک کند؛ حتی از خودمان بهتر.

و بعد مورچه کوچک دلم را شکست. تنهایی دانه می کشید سمت لانه اش. دیدم این بیرون، توی حیاط، زیر گرمای داغ، ساعت 2 ظهر چه سکوتی دارد و چه تنهایی ای دارد!

این سکوتِ دیوانه وار می کُشد مرا آخر یا تنهایی، نمی دانم. انگار بعضی آدم ها محکوم به تنهایی اند حتی اگر دورشان خیلی شلوغ باشد. علی هم تنها بود، حسین هم تنها. درک که نشوی، تنها می شوی؛ تنهایِ تنهای تنها.

حالا نمی دانم سنگینی کارهای عقب افتاده ام دارد خفه ام می کند یا گرمای این هوا یا تنهایی یا ... . فقط می دانم دارم خفه می شوم. ولی کبوتر شما نگذاشت خفه شوم. از کبوترهای عراق چه خبر؟


2 مردادماه 1402

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید