
وقتی آن دختر از چنگ دیوها خلاص شد، حمید کف زمین بود؛ زمین خونی بود، خون، سرخ بود. لعنت به سنگ فرشهای خیابان که نگذاشت خون حمید برود تو دل خاک جوانه بزند، گل همیشه حمید برویاند.
به جایش، حمید، در بهار آزادی کمی آنورترِ خون تو، درون پارک، دختر پسرها دوباره راه خودشان را میروند.
حمید اینجا وقتی رفیقم با پنج مَن ریش میرود مثل تو نهی از منکر کند، بهش میگویند به تو چه.
چاقوی «به تو چه»، رو به رفیقم میگیرند. آن پسرِ توی پیادهرو وقتی تو رفتی کمک دختر، چاقوی به تو چه در آورد. این روزها در قلب ما هم چاقوی به تو چه فرو میکنند.
حمید، من میگویم به خاطر تو، روسریشان را در نیاورند که باز حمید کشته نشود. حمید دارند تو را میکشند. تو را دق مرگ میکنند.
قاتل تو حمید، آن روسریای بود که دختر به ناحق از سرش در آورد.
حمید، این عنترنشنال میگوید بچههای ایران تو را مصادره کردهاند ولی نمیگوید بی بی سی و دار و دسته آمریکا و اسرائیل و غربِ خانواده مرده و حیات حیا از دست داده، چه طور دختران ما را مصادره کردهاند.
حمید من دلم از دخترها پر است؛ قاتل تو آن دختر مظلوم بود و نبود، قاتل تو ریشه در زن زندگی آزادی داشت. در من و تو. در آمریکا. حمید آنها اول دخترها را کشتند بعد تو را. وقتی روسریشان را آتش زدند داشتند سوخت آتش زدن تو را آماده میکردند تا با جرقه آن پیادهرو، جگر تو را بسوزانند. حمید آن دختر هم خودش را سوزاند هم تو را هم ما را. دخترها با کشف حجاب خودکشی و حمیدکشی میکنند.
جان من، حمید از آن خاک پاشو بیا وسط این میدان که به نامت کردهاند؛ بایست رو به پارکها و کافههای شهر که دختر پسرها به جای صرف قهوه، بیحیایی و هزار تا کوفت و زهر مار دیگر صرف میکنند، فریاد بکش که من هنوز زندهام؛ فریاد بکش که هنوز دارند تو دلم چاقو فرو میکنند ولی دیگر هیچ موتوریای نمیآید من را برساند بیمارستان. بگو که دخترها دارند تو چشمت چاقو فرو میکنند! بگو که هر روز شهیدت میکنند در پیادهرو و پارک و کافه و محوطه دانشکده.
فریاد بکش که اینجا چرا صدای غیرت من را هیچ بیبیسیای پخش نمیکند ولی صدای گربهها را همه جا پخش زنده میکنند؟!
حمیدِ من، آن استاد و دانشجویی تو را کشتند که بیحیایی را تئوریزه کردند. نه غیرت تو را.
چه کسی حق حمید ما را از اینها میگیرد؟ و حق حمیدهای آتی را؟
آن پسر را قوه قضاییه دار نزد، زن زندگی آزادی اعدام کرد. آن پسر را بیحیایی قاتل کرد. بیحیایی صادرات آمریکا است. این نامردها شهر را بیحمید میخواهند. پا شو حمید؛ یک میدان بزرگ دیگر برای جنگ مانده، یک مدال فتح نشده دیگر!
پاشو حمید بهار شده، من دیشب کلنگ خریدم، دارم میروم آن پیادهرویی که تو را کشت را با خاک یکسان کنم. دارم میروم حمید. میبینمت.
بهار 404 ، در جستجوی گل حمیدی
#شهید_غیرت
#حمیدرضا_الداغی
#غیرت_زنده_است
#زن_زندگی_آزادی
💫 @entefazeh_kalamat