آرمان شهر بعضی شده غذاخوریِ مختلط و آزادیِ زنان در پوشش. در جامعه ای که فقرِ اقتصادی نمیگذارد مردم زندگی کنند، رویابافی کنند و دوراندیشی، تقلیل دادنِ مطالبات به آزادی جنسی، تخدیر کردن جامعه است. مخدر ساختن است؛ مُسکّنی که دردهای واقعی را آرام می کند.
برویم سراغ پیرزنی که هر شب تکیه زده به دیوار اداره پُست سبزوار و کیسه سفید پیچیده به دور خودش. همین زن آن شب هایی که عده ای تجمع میکردند، دیگر آن جا نبود تا همان دو قِران پول هر شب گیرش بیاید. تراژدی را می بینید؟! دوربین رسانه ها روی صورت حسن باقری نیا است، روی صورت معترضین است. زاویه را کمی عوض کنید. پیرزن دارد در ته خیابان می رود. نور پیاده روها کم سو شده اند و صدای چرخْ دستی پیرزن در کوچه های موباریکِ قدیمیِ بیهق می پیچد.
آزادی می خواهید؟ آزادی تان از دردهای این پیرزن چه کم میکند؟ دردهای طبقه متوسط چه قدر است؛ دردهای این پیرزنِ فقیر چه قدر؟
سیستان سال ها است در فلاکت به سر می برد و رگ غیرت مان ذره ای باد نمی کند برایش. برایش حتی تعلیق نشده ایم از دانشگاه. ولی برای این دخترکانِ خوش تیپِ دانشگاهی و پسرانِ جنتلمنِ کالجی، دل مان می سوزد؛ دل مان می سوزد برای این آدم هایی که بیشترشان از جیب پدر و مادر خورده اند و این کلاس و آن کلاس کنکور را رفته اند و به ضربِ تیر و ترکشِ تست های کتاب های قطور، رسیده اند این ور مرز جامعه؛ همین جا که بهش میگویند دانشگاه. همین جا که دانش تولید نمی کند و ته هنرش اگر دانشی هم باشد، مربوط می شود به صنعت و علوم تجربی، نه علوم انسانی.
ما دل مان به چه خوش باشد وقتی یک نفر در این دانشگاه نمی تواند بار تمام این ماجراهایی که پیش می آید را بِکِشد؟ فعلا بهتر است برویم فکری به حالِ رشته علوم انسانی مان کنیم و بعد بیاییم سراغ جامعه.
آن از وضع تاریخ مان که شرق شناسانه است و این از وضع ادبیات مان که باز هم شرق شناسانه است. ما ندیدیم کسی بیاید به اِتکای تاریخ و فرهنگ مان درباره آزادی حرف بزند. امیدواریم چشم ما مشکل داشته باشد نه جامعه علوم انسانی مان.
چه خاکی به سر بریزیم که برخی اساتید مان عوام زدگی برشان داشته؟! با این آفتِ دانش کُش چه کنیم؟!
طبقه متوسط ما را ببینید استاد! خوش می گذرانند در دانشگاه. گواهی راهنمایی و رانندگی شان را هم که به محض ورود به دانشگاه گرفته اند تا ماشین را از زیر پای پدر در بیاورند. شما، برای این ها سینه سپر کرده اید. سرگرمِ این جور آزادی ها شدن، فریب است وقتی آن جوان در سیستان، همّ و غمش شده است یک نانی که شب ببرد خانه تا خانواده را سیر کند؛ آن دختری که باید به دست فروشی متوسل شود و ده جور کار دیگر تا پول را از زیر سنگ هم که شده بِکِشد بیرون، تا بتواند چند روزی بیشتر زنده بماند، تا بتواند زمستان سخت را سخت تر از سال پیش نگذراند. برای ما امسال زمستان سخت بود برای او تمام این سال ها سخت بوده. برای او بهار هم سخت بود، تابستان هم، پاییز هم. برای او عید چه معنایی می تواند داشته باشد؟!
حالا ما را ببینید! غم مان آزادی پوشش است و مویه می کنیم که پای تان را از گلوی ما بردارید، داریم خفه می شویم. و اشک می ریزیم وَ برخی اساتیدمان برای مان با خوی صلح طلبی شان دم از گفت و گو می زنند و به پهنای صورت فقط سه قطره اشک می ریزند.
و موی می تراشیم؛ موهای مشکیِ واکس زده مان را و اسمش را با افتخار می گذاریم کنشِ سیاسی. آن بیرون هم رسانه هایی تشنه همین بازی ها اند.
ما مردِ چه میدانی شده ایم؟!
چه قدر شلوغش کردیم و اشک های احساسی مان را که ماه ها پیش فرصت نکرده بوده ایم خالی کنیم، آوردیم به این ماتم کده!
با دانشجویان بی کاری طرف هستیم که صبح تا شب توی این گوشی ها پَلاس شده اند و نمی آیند بیرون. حاضر نیستند سنگر اینستاگرام و پُست و اِستوری را ول کنند و بروند آن بیرون توی دنیای واقعی. خیلی هم که جَو این روزها بگیردشان، یا کلاس را تعطیل می کنند یا اگر هم شبه روشنفکریِ بیشتری خرج دهند و تعطیل نکنند، به قول معروف «تحصن سکوت» راه می اندازند و نمایش شان که گرفت و تماشاگران دوره شان کردند، می ایستند رو به همه و 40 درجه تعظیم می کنند.
حقوق زنان فقط در جاهایی که ما زندگی می کنیم حق ورزشگاه رفتن است و دوچرخه سواری است و روسری سر نکردن؛ در حالی که آن زنِ سیستانی، ورزشگاه اش کجاست، دوچرخه اش کجا، گواهی نامه اش کجاست که فکر این ها را هم بکند؟! توی رسانه ها جَو را همیشه می کشانیم به این سمت ها نه سمت این زنان فقیر بی نوا. این ها سوژه هایی نیستند که رسانه های منفعت طلب بپسندند. آن ها نان به نرخ روز می خورند.
هشت سال از مستند «ماهی ها در سکوت می میرند»، ساخت آقای یاسر عرب گذشته است؛ امروز حال سیستان مان چه طور است؟! خبر دارید؟!
ظاهرا دوران سیاست برای جامعه ما تمام شده است و افتاده ایم در ورطه این بازی ها.
همه این آزادی ها بدون آن آزادی های حقیقی و اولویت دار، فریبی است آبی رنگ.
ترمزْ دستی را می کشیم یا به همین روند ادامه می دهیم تا ترمز بِبُرد و بشود آن چه نباید می شد؟
#آزادی
#جنتلمن_های_کالجی
#عوام_زدگیِ_دانش_کُش
? تونل باد؛ رسانه انجمن اسلامی دانشگاه حکیم سبزواری
https://eitaa.com/tunel_bad