در قسمت قبلی به عنوان مقدمه به این بحث و معرفی آن و دکتر بیژن عبدالکریمی هم به عنوان مطرح کننده ی آن پرداخته شد و اکنون نقد و اشکالات این نحوه ی تفکر و رویکرد :
۱- این تفکر بیش از هرچیز یک تفکر جدلی است که بیش از آن که دغدغه ی فهم حقیقت را داشته باشد دغدغه ی دفاع از باورهای تاریخی اش را دارد .
۲- تفکر تئولوژیک و الهیات زده و کلامی به تاریخی بودن باورهای خود آگاه نیست . او متوجه نیست که اندیشه ی او در یک جغرافیای خاص ، و در یک برهه ی خاص تاریخی و در مواردی حتی جغرافیای خاص شکل گرفته است و این عدم آگاهی باعث می شود آنها گمان کنند که باورهایشان همواره حقایقی ازلی و ابدی است .
۳- تفکر غیر تئولوژیک و غیر ایدئولوژیک نسبت به موارد نقض وجدان بیداری دارد و به دقت سعی می کند که آنها را بررسی کرده و در صورت امکان منطقی برای وی بیابد . در واقع در این نوع تفکر همیشه نسبت به آن واقعیت که خارج از سیستم قرار می گیرد نگرانی وجود دارد . در واقع یکی از ویژگی های متفکر اصیل چه دیندار چه بی دین همین است که به موارد نقض توجه داشته و همواره نسبت به آن چه هست می پردازد و سعی می کند که خود را تابع " هستی و وجود " و حقیقت واقع و موجود کند .
اما در مقابل یک متفکر تئولوژیک اندیش و هم چنین ایدئولوژیک اندیش واقعیت بیرونی و حقیقت را با ساخت ذهنی خودش و باورهای تاریخی اش تطبیق می دهد . در این تفکر حقیقت و واقعیت به قامت اندیشه ی خود فرد در می آورند و این تقلیل همواره به این ختم می شود که واقعیت جان می بازد و روحش را از دست می دهد .
مثال : انکار اصل عدم قطعیت در فیزیک کوانتوم توسط مطهری و عده ای دیگر
همان طور که می دانیم در فیزیک کوانتوم با توجه به اصل عدم قطعیت برهان نظم و برهان علیت سنتی در فلسفه ی اسلامی و سنتی که بر مبنای آن از هر علتی معلول مشخص به وجود می آید به چالش کشیده شده و نفی شده است و نشان داده که این موارد حداقل در باب این دنیا صدق نمی کند . هرچند که برخلاف تصور برخی فیزیک کوانتوم اصل فلسفی علیت را نمی تواند نفی و انکار کند . اما مرحوم مطهری و عده ای دیگر از آنجا که فیزیک کوانتوم برهان نظم و برهان علیت سنتی فلسفی را به عنوان براهین مهم خداباوری و اثبات وجود خدا را به چالش کشیده و حداقل در اینجا نقض می کند به انکار این واقعیت علمی یعنی اصل عدم قطعیت پرداخته اند و مدعی بودند که عدم قطعیت به خاطر محدودیت های علم بشری و در وقع جهل وی است نه این که واقعا چنین باشد !
اگر گمان کنید این فقط مطهری یا این دسته از دینداران متعصب بوده اند که به خاطر به چالش کشیده شدن باورهای الهیاتی خود دست به چنین انکار و ادعایی دست زده اند در اشتباه هستید . ما این انکار و نپذیرفتن را در دانشمند نابغه ای هم چون انیشتین مشاهده می کنیم . انیشتین اگر چه یک دانشمند خداباور بود اما طبق مواضعش به خدای ادیان و شخص وار آنها اعتقاد نداشت و به نظر می رسد به یک خدای مدل اسپینوزایی یا همه خدایی معتقد بود . وی یکی از دلایلش برای اعتقاد به وجود چنین خدایی را همین قوانین منظم حاکم برجهان و طبیعت می دانست . برای همین با شکل گیری فیزیک کوانتوم وی جمله ی مشهور خود یعنی " خدا تاس نمی اندازد " را به زبان آورد که اکنون علم خلاف آن را نشان داده که اتفاقا اگر خدایی باشد این خدا تاس هم می اندازد ! 😁 هرچند که در نهایت با توسعه ی فیزیک کوانتوم شخصی مثل انیشتین مجبور به قبول و پذیرش آن شد .
این نشان می دهد که یک شخص تئولوژیک اندیش و ایدئولوژیک اندیش مثل مطهری و در این مورد حتی دانشمندی مثل انیشتین برخلاف متفکر غیر تئولوژیک اندیش و غیر ایدئولوژیک اندیش نسبت به موارد نقض وجدان بیدار ندارد و سعی در انکار آن به جای پذیرش واقعیت آنها دارد .
۴- در همه ی نظام های تئولوژیک ، به نحو ناگزیر جنبه هایی از تفکر گنوسیستی نه در معنای عرفانی بلکه ناشایست و نامناسب دیده می شود . در همه ی نظام های تئولوژیک پاره ای از باورهای تاریخی وجود دارد که به لحاظ عقلی و منطقی قابل اثبات نبوده یا در تعارض آشکار با دستاوردهای معرفت تجربی و مستندات تاریخی است . در این موارد همه ی نظام های تئولوژیک با تکیه بر این سخن درست که همه ی عرصه های جهان برای بشر شناخته شده نیست و دامنه ی جهل بشر بی کرانه است می کوشند تا با مرتبط ساختن آن بخش از باورها و اعتقادات خویش که در تعارض آشکار با عقل و منطق یا معرفت تجربی و مستندات تاریخی است با عرصه های ناشناخته ی جهان ما را به پذیرش باورهای تاریخی خویش وادار سازند ، بی خبر و غافل از آن که این نحوه تکیه بر بی کرانگی دامنه جهل بشری بی کرانگی عرصه های ناشناخته ی جهان به نحو علی السویه می تواند مورد استناد همه ی نظام های تئولوژیک و مدعیات رقیب قرار گیرد و چه نیازی است که ما حتما باورهای تاریخی و اعتقادات یک نظام تئولوژیک و الهیاتی و کلامی خاص را بپذیریم . به عبارت دیگر باید بکوشیم اثبات مدعیات خویش را در بخش های روشن معرفت بشری و نه بخش های ناشناخته ی و تاریک آن جست و جو کرد .
مسئله ای که آقای سلیمانی امیری پژوهشگر تاریخ اسلام و از آتئیست های معروف و منتقد اسلام در یکی از کلیپ هایش اشاره داشت که وقتی دینداران در موضوعی کم می آورند و جوابی ندارند که بدهند می گویند حتما حکمتی دارد که خدا می داند و ما نمی ندانیم . ایشان در جواب چنین گفت که اگر حکمتی وجود دارد که ما نمی دانیم و جهل داریم شما از کجا فهمیدید که اصلا حکمتی وجود دارد که خدا می داند و ما نمی دانیم ! 😁
مثال : اما مثال هایی که در این باب می شود آورد فراوان است و یکی وجود این همه سیاره و ستاره در کیهان مادی ظاهرا بی انتهای ما است که وقتی من از یکی از همین مذهبیون و شخصی در یکی از سایت های دینی - سیاسی پرسیده بود به عنوان مثال آوردم که این همه ستاره که بود و نبود بسیاری از آنها در منظومه ی شمسی فرقی ندارد و هر روز هم تعدادی از آنها عمرشان به سر می رسد مثلا چه هدف خاصی وجود آنها می توانند داشته باشند با لحن طلبکارانه پاسخ می شنیدیم که شما از کجا می دانید که هدفی ندارند ! در حالی که اگر بنا به این ادعا باشد ما هم مثل منطق آقای سلیمانی می توانیم بپرسیم که شما بر چه مبنایی ادعا می کنید که هر چه در جهان است هدف مند خلق شده و پشت خلقت و آفرینش هر چیزی یک هدفی است و از کجا می دانید الزاما هدف مند است ؟!
مثال دیگر مورد اندام های وستیجال یا زائد در جانوران است . اندام های وستیجال یا زائد به اندام هایی در بدن جانوران گفته می شود که کارکرد اصلی خود را از دست داده اند و چه بسا در مواردی هم اصلا کارکردی نداشته باشند . وجود این اندام ها در کنار اندام های ناقص خودش بهترین دلیل در تایید مقوله ی فرگشت و مهندسی نبودن آن و رد ادعای طراحی هوشمند است چنان چه کاربری به نام " علی آقا " در مطلبی که از سایت یورونیوز در ویرگول آورده با این عنوان " اگر کسی خالق ما هم بوده مطمئنا باهوش نبوده است " به این مطلب پرداخته که البته با واکنش و ناراحتی تند دینداران متعصب و مذهبی در کامنت ها زیر مطلبش مواجه شده است .
اما مخالفان خلقت گرای فرگشت چه قائلان به فیکسیسم و خلقت دفعی و چه پیروان طراحی هوشمند از انجا که این واقعیات و کشفیات علمی به خصوص اندام های وستیجال و زائد باورها و ادعاهای آنها در باب خدا و خلقتش هم چون حکیمانه بودن تمام خلقت و نظام احسن خلقت و این مدعیات و سایر را به چالش کشیده و چه بسا نفی می کند به جواب های سر بالا و یا حتی انکار روی می آورند که اصلا چنین اندام هایی وجود ندارد و دلیل عنوان وجود چنین اندام هایی جهل و نادانی بشریت است و ندانستن کارکرد این اندام ها است که دلیلی بر زائد و وستیجال بودن آن نیست .
این در حالی است که برخلاف ادعاهای این طیف وجود این اندام ها در بدن جانوران و از جمله انسان ثابت شده است مثل آپاندیس یا استخوان دنبالچه که متعلق به اجداد انسان نمای ما بوده است و نبود آنها اشکالی در زیست و حیات ما ایجاد نمی کند . یا بقایای استخوان های پا در بسیاری از مارها که بعد از آن که این گونه ی جانوری در جریان تکامل و فرگشت پاهای خود را از دست داد هم چنان در بدنشان باقی مانده و از بین نرفته است .
مثال بعدی هم که در بالا آوردم همان اصل عدم قطعیت در فیزیک کوانتوم و انکار آن توسط عده ای از دینداران مذهبی و سنتی متعصب مثل مطهری به بهانه ی جهل و محدودیت های بشری است نه این که از نظر آنها واقعا در عالم واقع این گونه باشد که در بالا آوردم و تکرار مکررات می شود .
خب تا اینجا من برخی اشکالات و مغالطات این نحوه تفکر را نقد کرده و برای درک بهتر مخاطب حتی مثال هم آوردم . ادامه ی آن را در بخش دیگر پی می گیرم .
حقیقت و واقعیت ۰