قافله...
هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر طولانی از خودم بگم.
به قطعیت میتونم بگم که جلسه چهارشنبه قافله، اولین جایی بود که این همه صحبت کردم درباره ی خودم و تغییراتم، از دورانی که اگه جای دیگه من رو میدیدند با عنوان دوران جهالت اسم میبردم.
چهارشنبه شب داشتم به جلسه فکر میکردم، به سوال خانم شعبانی، به جواب آقای جواد قدوسی ، به صحبت های خانم معارف و آقای حسینی.
در آخر به خودم. اینکه قبل از جواب آقا جواد ( خیلی کیف کردم) چه نتیجه ای برای بدهکاری و پرداخت و نحوه پرداخت داشتم. ( منظور ادا کردن نماز قضا است)
نتیجه برام مشخص بود، نمی فهمیدم.
من به سمت شبیه سازی رفتم. (کاری که وقتی به جواب نمی رسم انجام میدم).
با خودم اینجوری گفتم، من میرم یه تلوزیون میخرم و مقداری پول میدم و بقیه اش رو چک. من استفاده میکنم از تلوزیون و لذت میبرم اما وسطش فوت میکنم.
اما چک دست مغازه داره. نمیاد بگه مرده من پولم رو نگیرم، میگه تو استفاده ات رو کردی به من چه که مردی. در واقع این دِین بر گردن من هست حتی بعد از مرگم.
نحوه پرداخت هم متفاوته؛ یا توی حساب بانکی پول هست و از اونجا پرداخت میشه یا مالم رو میفروشن و یا نه اصلا یکی از بستگانم پرداخت میکند.
باید ادا بشه چجوریش مهمه مگه، بنظرم ادا کردنش مهمه تا چگونه ادا کردنش.
و با این فکر بخواب رفتم ...
پ.ن : قافله جایی است که میتونیم دغدغه هامون رو بیان کنیم و این متن ادامه یکی از صحبت ها بود...