در این دنیا که شلوغیها و کثرتهایش
به تو فرصت فکر کردن نمیدهد؛
دنیایی که گرد و غبارها مانع جلوهی نور شده؛
دنیایی که ناسپاسی بسیار میبینیم
که خودمان هم میدانیم ناسپاسیم ...
در این دنیای وانفسا، اگر ندانیم
و رصد نکنیم که باید به کجا برویم
کلاهمان پس معرکه است
و به ناکجا آباد میرسیم ...
سر از چاهی درآورده
که نه راه پیش داریم و نه راه پس...
باید غبارها را زدود.
نور را لمس کرد و به سمتش رفت.
راهت را درست انتخاب کن.
شاید راه سختی در پیش داشته باشی
اما سختی راه میارزد به افتادن در چاه ...