ویرگول
ورودثبت نام
محمدحسین صادقی
محمدحسین صادقی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

ضدگلوله تا بهشت

در زمانه دفاع مقدس که عده‌ای جانشان را کف دستشان گذاشته بودند و برای میهن اسلامی می‌جنگیدند، اوج افتخارآفرینی برخی دیگر این بود که از زیرزمین خانه برای آش پشت پای آن‌ها دیگ بیاورند. دسته دوم افراد زیادی را شامل می‌شد که از دکه‌دار سر محل تا نوار کپی‌کن محله و جوان علاف سر کوچه را در بر می‌گرفت. ضدگلوله در مورد یکی از همین افراد است که قبل از انقلاب دم مغازه‌اش صف می‌کشیدند ولی شغل الانش قاچاق نوارهای موسیقی است.

مصطفی کیایی در دومین ساخته سینمایی خود که نویسندگی آن را هم به عهده دارد به سراغ سوژه خاصی رفته است. سوژه‌ای که آثار موفقی همانند «لیلی با من است» و «اخراجی‌های یک و دو» قبلا به آن پرداخته‌اند: موقعیت‌های کمدی در جبهه. فیلم با بازی مهدی هاشمی به همراه مسعود کرامتی، سعید آقاخانی، ژاله صامتی و محسن کیایی تا آخر قصه مخاطب را به همراه خودش می‌کشاند.

در ضد گلوله همانند «اخراجی‌ها» و کمی «لیلی با من است»، موقعیت‌های خنده‌دار با تقابل میان دو تفکر پدید می‌آید. رزمندگان حاضر در جبهه انسان‌های اتوکشیده و سر به مهری هستند که از فرط عشق به خدا و شوق دیدار محبوب راهی جبهه‌ها شده‌اند. در این میان سلیم پرتکانی که خیلی اتفاقی متوجه می‌شود دو ماه دیگر به خاطر توموری که در سر دارد می‌میرد و از قضا نیروهای کمیته به خاطر قاچاق نوار دنبال او هستند، وارد جمع رزمنده‌ها شده و برای شهید شدن تلاش می‌کند.

البته این دو ماه بیست سال بعد هم نمی‌رسد. او ضدگلوله است و به طرز عجیبی تلاش‌هایش برای شهادت هدر می‌رود. البته خودش همه اینها را زیر سر صلوات خبر کردن یکی از رزمنده‌ها برای سلامتی او می داند. نوار اشتباهی دادنش توی جبهه باعث می‌شود به جای «ای لشکر صاحب الزمان»، «سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه» پخش شود. به کسی که تیربار دشمن را زده و خوشحالی می‌کند می‌گوید:«زهرمار و زدمش!» و در زمان نبودن سوپرمن از این می‌نالد که مثل او تیر نمی‌خورد.

خانواده‌اش هم از طرفی خوش‌حال هستند که او سر به راه شده و از طرفی هم ناراحت که او را از دست می‌دهند دقیقا مثل جایی که در ملاقات با هم‌رزمانش که بستری هستند نمی‌توانند لب به چیزی بزنند ولی از تازگی شیرینی‌ها می‌پرسند.

سلیم پرتکانی از قاچاق کردن نوار شروع می‌کند و به کشته نشدن می‌رسد آن‌هم وقتی که همه دوستانش شهید می‌شوند. همراه با کسی می‌شود که نمی‌تواند ببیند «یارو سرش رو پایین بندازه و بیاد همه رو بفرسته هوا!» و به جایی می‌رسد که فراق دو برادر را که برادریشان را به کسی نگفته بودند می‌بیند.

ضد گلوله داستان کسانی است که از دردناچاری برای این‌که در زندان نمیرند به جبهه رفتند ولی مثل تیتراژ آخر وقتی «دیگر فصل و اوجی برای قصه نمانده» می گویند:«بزن بریم بهشت!» اما حیف که قطعنامه امضا شده و دیگر وقتی نمانده، حتی اگر منادی در خواب مژده شهادت به آنها داده باشد و آنها دور عکسشان را هم خط قرمز کشیده باشند. الان هم می ‌روند در فکر «بشقاب»، دست توی بازار سی دی زیاد شده و قانونی‌اش هم آمده!

طنزسینمامصطفی کیاییهم گناهضدگلوله
یک پدر دلسوز و یک همسر فداکار و یک طالب علوم دینی و چندین عنوان دیگر آشنا با اینتر در صفحه‌کلید و دوست‌دار کار حرفه‌ای با کلمات https://rahrahtanz.ir/auther/mohammadhossein-sadeghi/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید