امروز با اینکه کلی کار داشتم و با انگیزه زیاد از خواب بیدار شدم، ولی بعد از خوردن صبحانه و ده دقیقه درس خواندن، رفتم و خوابیدم! تا همین چهل دقیقه پیش هم خواب بودم. الان واقعا نمیدانم با حجم کارهای امروزم که ممکن است بخش زیادی از آنها بیرون از خانه باشد چه کار کنم ولی خب اول از نوشتن طنز و نوشتن اینجا شروع کردم تا مثل دیروز سرشان بیکلاه نماند تا بعد بروم سراغ بقیه کارهایم. تازه باید برای پدرم هم یک چیزی درست کنم و بفرستم که درست است زمان خاصی نمیگیرد ولی ممکن است برنامههایم را به هم بزند و لااقل نوعی دستانداز به حساب میآید. هنوز گوشه چشمهایم میسوزد و نمیدانم چرا هنوز میخواهند بسته شوند.
دیشب آخرهای نوشتن اینجا، داشتم به این فکر میکردم اگر درس هر روز را همان روز مرور میکردم، شاید به تمرکز و تمرین تمرکزم هم کمک میکرد و باعث میشد الان هم این همه استرس و مشکل برای درس خواندن نداشته باشم و نیاز نباشد روزانه 4 ساعت به صورت متمرکز برای درسهایم وقت بگذارم. همان روزی یک ساعت برای عمیق شدن در درسهایم به من کمک میکرد و همان بود که باعث میشد نوعی تمرکز هم در کارم داشته باشم و به نوعی زمانهای پرت روزم را کمتر میکرد. البته بگذریم که من این مدل کار عمیق کردن و تمرکز گذاشتن را خیلی زمان کمی است که شروع کردهام و خب همین باعث میشود که قبلش از آن خبر نداشته بوده باشم و خب طبیعتا به آن عمل نکرده باشم. به نظر میرسد همه چیز با یک زمان بندی درست در زندگی ام به همراه انگیزه داشتن برای اجرای آن زمان بندی و اجرای تکنیکهایی که یادگرفتم میتوانسته به من کمک کند.
بله دارم دقت میکنم که اینجا فقط دارم حرف تکراری میزنم. پس بگذارید امروز برویم طبیعت گردی. در دنیای موازی جایی در فاصله 15 کیلومتری از قم و بعد از آن که از یک بیابان خیلی سوزان رد میشود و حتما باید آب به همراه داشته باشی چون طوری گرم است که در طول همان 15 کیلومتر ممکن است ماشینت جوش بیاورد، به یک کوهستان میرسی. بعد از 15 دقیقه رانندگی در پیچ و خم جادهای آسفالته ولی پر از ترک و بعد از رد کردن دقیقا 15 دره عمیق، به نقطهای میرسی که من اسم آن را اول راه میگذارم. پارکینگ بزرگی در آنجا وجود دارد که خودروها میتوانند در آن پار کنند و میبینی که خودروهای زیادی کنار دست همدیگر پارک شدهاند. ماشینت را پارک میکنی و از خودرو پیاده میشویم. بعد از گذشتن 200قدم از پارکینگ خودروها وارد یک مسیر سنگی میشوی که کاملا طبیعی است و بشر کاری به آن نداشته است. فرض میگیریم بقیه اصلا وجود ندارند و این مسیر سنگی خلوت خلوت است. همانطور که در این مسیر سنگی پیش میروی درختان رشد کرده در بستر خاکی کوههای اطراف را میبینی و حس میکنی که داری در یک دره فرو میروی. جلوتر که میروی خیسی سنگ را حس میکنی و اتفاقا کنار دستت سمت چم رودخانهای را میبینی که شر شر میکند و در حال پنهان شدن زیر درختان است. به مسیر خودت ادامه میدهی و جلوتر میروی.
بعد از طی دو سه کیلومتر و 45 دقیقه زمان به یک آبشار میرسی که منشا رودخانه از آنجاست. اینجا بشر دست به کار شده است و مسیر تا بالای آبشار را برایت پله درآورده تا بتوانی به آن بالا برویم. اول راه از اینجا پیدا نیست و تا چشم کار میکند درخت و سنگ وجود دارد. به هر مشقتی هست از پلههای سنگی بالا میروی و بعد از طی دو سه ساعت و بعد از گذشت از چندین ایستگاه، به بالای آبشار میرسی. در راه از چند غار رد میشوی و هر باری هم زیر پایت را نگاه می کنی. حالا که به بالا رسیدهای میتوانی زلال آبی که از دل سنگ میجوشد را ببینی. از آن بالا میشود هم اول راه را دید و هم همه پیچ و درههایی که طی کردی تا به اول راه برسی و هم آن بیابان سوزناک را و هم دورتر میتوانی شهر را هم درگیر گرد و خاک ببینی. خیلی دارک شد، نه؟ حالا باید بگویم خوردن از آب خنک آبشار ممنوع است چون نوعی سم در خودش دارد که به محضی که بخوری میمیری!