
آنچه منطقا ما را برمیانگیزد، نه صرف تمیز نابسندگی کمال عدالت در جهان - که اندک از ما چشمداشت آن داریم - که وجود بی عدالتیهایی آشکارا چارهپذیر پیرامونمان است که در پی زدودنشانایم...
فارغ از درک و احساس بیعدالتیهای بارز و چیرگیپذیر، مردم پاریس موفق به تسخیر باستیل نمیشدند؛ گاندی با امپراتوری بریتانیا .... سرشاخ نمیشد؛ مارتین لوتر کینگ... آستین برای برچیدن برتری سفیدها بالا نمیزد. آنها نه در پی تحقق جهانی کاملا عادل... که در پی زدودن بیعدالتیهای بارز آن بودند، در حد توانی که داشتند. تمیز بیعدالتی درمانپذیر، نه فقط انگیزهای برای تامل بر سر عدالت و بیعدالتی، که گرانیگاهی در نظریهی عدالت است.
صص. 13-14

ما میبایست در مورد نوع عقلورزی معمول در ارزیابی مفاهیم اخلاقی و سیاسی، نظیر عدالت و بیعدالتی نیز پرسشگر باشیم. تشخیص بیعدالتی یا آنچه در کاهش یا زدایش آن اثرگذار است، چگونه عینیت مییابد؟ آیا اقتضای چنین تشخیصی، بیطرفی (بهمعنایی خاص) نظیر دلکندن از منافع شخصی است؟ آیا این تشخیص مستلزم بازسنجی برخی رفتارها نیز هست؛ رفتارهایی حتی رسته از نفع شخصی، اما بازتابدهندهی پیشپنداشتها و پیشداوریهایی که در مواجههی عقلانی... پایدار نخواهند بود؟ بالاخره خردمندی و خردپذیری چه نقشی در فهم الزامات عدالت دارند؟
ص. 15

هدف این نظریه بیشتر تشریح شیوهی حرکت در مسائل مرتبط با بهسازی عدالت و زدودن بیعدالتی است، نه ارائهی راهحلهایی برای مسائلی معطوف به ماهیت عدالتی کامل و بیکموکاست. این امر تفاوت بارزی با نظریههای مشهور عدالت در فلسفهی اخلاق و فلسفهی سیاست معاصر دارد...
اولا، نظریهی عدالتی که بتواند مبنایی برای عقلورزی عملی باشد، باید به چگونگی کاهش بیعدالتی و پیشبرد عدالت بپردازد، نه صرفا چهرهپردازی از جوامعی کاملا عادل...
ثانیا، بحث جاری، احتمال وجود براهینی شاخص در پیوند با عدالت را پی میگیرد...

ثالثا، بیعدالتیهای درمانپذیر، میتوانند کاملا مرتبط با مرزشکنیهای رفتاری باشند تا نارساییهای نهادی. عدالت در نهایت با معیشت مردمان سروکار دارد، نه صرفا با ماهیت نهادهای پیرامون آنان. درحالیکه بسیاری از نظریههای محوری عدالت عمدتا بر چگونگی نهادهای عادل چشم میدوزند و نوعی نقش حاشیهای برای خصایل رفتاری قائلاند.
ما در فرآیند پیشبرد عدالت، همواره دستاندرکار مقایسهایم... (نظیر استضعاف زنان... امکانات پزشکی در بخشهایی از آفریقا یا آسیا... فقر و گرسنگی مزمن)... چه بسا وفاق بر سر نقش تغییرات در کاهش بیعدالتی و حتی اعمال موفقیتآمیز آنها، آنچه را که عدالت کامل بتوان نامید، نصیبمان نسازد.
صص. 17-19