چشمها!
زیباترین وسیلهی ارتباطی آدمها..
ولی این توصیف نزدیک به کامل هم نیست. چشمها عمیقترین حسها رو منتقل میکنن. یه جورایی اولین حلقهی اتصال آدمها با هم هستن. یه زبان مشترک و جهانشمولن بین همهی آدمها. فریبدادن باهاشون سخته. راحتتر از حرفزدن، لمسکردن، یا حرکتکردن، به جعبهابزار ارتباطی ما اضافه میشن.
چشمها مدام دارن باهامون حرف میزنن و خیلی بیشتر از این که دقت میکنیم، میشه ازشون حقایق و احساسات رو فهمید. وقتی برق میزنن، وقتی با تعجب باز میشن، وقتی نگران و بیپناه میشن، وقتی حامل خشم هستن، وقتی از کسی دریغ میشن، یا وقتی دارن بذر محبت رو میکارن و آبیاری میکنن، چشمها دارن خالصانه به رسالتی که بابتش آفریده شدن عمل میکنن.
ولی باشکوهترین حالت چشمها وقتیه که با اشک همراه میشن. اشک، چشمها رو به نهایت ظرفیتشون میرسونه و شدت یک حس رو ابراز میکنه، از یه اندوه ژرف گرفته تا شوقی وصفناپذیر. و چقدر چشمهایی که اشک میریزن باشکوه هستن!
نمیشه از چشمها گفت و به «نگاه» اشاره نکرد. نگاهکردن با دیدن ساده فرق داره همونطور که گوشدادن از شنیدن عمیقتر و مهمتره. آدمها زمانی خوشی واقعی رو تجربه میکنن که کسی بهشون نگاه کنه، با افتخار، علاقه، انتظار، یا شوق. نگاه حریم آدمها هم هست! نگاهکردن بار داره. اهمیت و معنی داره. میتونه همراه با مسئولیت باشه. باید کمی با احتیاط انجامش داد.
در نهایت، دو مورد استفاده از چشمها و نگاه در کلام که من رو خیلی تکون میده.
حضرت مولانا:
به دو چشم من ز چشمش چه پیامهاست هر دم
که دو چشم، از پیامش خوش و پرخمار بادا
علیرضا قربانی:
نگاهت چه می در سبو میکند. که روح مرا زیر و رو میکند.
که آرامشم را به هم میزند. تلنگر به خواب دلم میزند.
چه رازیست با آن نگاه غریب! که پرهیزش آمیخته با فریب.
برایم چه داری در آن چشمها؟ چه با خود میآری در آن چشمها؟