یه دختر
یه دختر
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

چی شد که مهمانی با این مشخصات پیدا شد؟!

به نام خدا
میخواستم راجع به بیماری پدرم بنویسم، اینکه تصادف بوده یا بیماری ژنتیکی هست، یه دوگانگی برات ایجاد کرد که من خودم هم نمی دونم. من نمیخوام تو رو قانع کنم و هدفم این نبود که تو رو گول بزنم. همین.
پدر و مادر من از روی نگرانی به تو زنگ زدند یا به تو حرف زدن و من بهشون حق میدم. چرا؟ به خاطر سنشون که بالاست و میترسند. اما اصلا اینجور آدم هایی نیستند که رفتار تلخ بخواهند داشته باشند و بهت میگم که فوق العاده مهربونن.
در مورد کیست تیروئید، هم طبیعی هست و نمونه گیری نیازی نداره و دکتر گفت دیگه نیا پیش من. .و گفت دختر تو اصلا بیکاری که رفتی سر خود سونو گرافی دادی؟! و دنبال چی میگردی توی خودت؟!. کیست تیروئید من در اینده هم قرار نیست بزرگ بشه . وقتی بنویسه spongiform یعنی طبیعی هست و دکتر معاینه اش هم کرد.
فکر میکنی کسی نگران آرامش تو نیست ؟؟ پس زمانی که باهات حرف میزدم تمام توجه بهت بود چی؟ وقتی پای حرفات میشستم و ازت میپرسیدم روزت چجوری بود؟ در طول روز که ازت فاصله داشتم بهت پیام میدادم که به یادتم چی؟
خودتو تو مرکزِ گرداب تصور می‌کنی و نگرانی از آینده‌ ای همش.؟
اما من فکر میکنم آدم باید متکی به خدا باشه، تا از تغییرات و فراز و نشیب‌های زندگی دچار نگرانی نشه و آرامش خودش رو بتونه حفظ می‌کند.
جواب درست میخواهی؟
من فکر میکنم تو زمانی که یه اتفاقی بیفته یا یه کاری داشته باشی، مضطرب میشی و نه اینکه بخواهی مو رو کوه کنی اما تا درستش نکنی آروم نمیشینی. و این خیلی بده. چون من توی اون مدت، دیگه نباید از تو هیچ کاری بخوام.
حالا تو به من جواب بده که این حرف منو چند درصد می پذیری؟ این جزئی نگر بودن و کمال گرایی و مشکل در تصمیم گیری؟ حالا شاید مشکلات محیطی یا فوت خواهرت باعث شده اینجوری بشی یا سبک تربیتی ات جوری بوده که خیلی خونواده بهت سخت می گرفتند.
کسی جواب درست بهت نمیده؟
یعنی واقعا فکر میکنی من طفره میرم از جواب دادن . اما من باید بهت بگم پاسخ هام کوتاه هست. تو همیشه یه جواب و توضیح کامل و طولانی میخوای؟ یه جواب قطعی میخوای تا اینکه اطمینان کنی؟ من شاید نتونم همیشه یه جوابی بهت بدم که تو رو ارومت کنه .
حالا فرض کن با حرفای قشنگ جوابت بدم ولی رفتارهای غلط بهت نشون میدادم. من فکر میکنم ثابت قدم بودن و چسبیدن به طرف و ول نکردنش این کار واقعا مهم و سختی هست که باید انجام داد. وگرنه حرف زدن رو که همه بلدند بزنند.



هنوز فکر میکنی من تو رو فروختم به پول؟ یعنی به عنوان یک مرد چون استرس داری یا سرت شلوغه پس نباید انتظار داشت ازت؟ نباید به انجام بقیه وظایفت هم برسی؟ از کسی که قراره خونواده رو اداره کنه نباید انتظار داشت؟ مثلا اگر که کار داشته باشی دیگه نمیری دم مهد کودک دنبال بچه ات؟
فکر میکنی من پول رستوران زورم میاره؟
خیال میکنی من بی خیالم که این خیلی رو مخته ؟.
فکر میکنی کلاس می ذارم و اشتباهم رو نمی پذیرم. ؟
فکر میکنی این منم که همه بار رو دوشت میندازم؟ یعنی خودت یه درصد هم مقصر نیستی؟
فکر میکنی من یه ادم اشتباهی هستم تو زندگیت ؟ یا داری منو سرزنش میکنی با حرفات؟
واقعا همچین آدمی بودم و خبر نداشتم؟ بعد تو میخواسی با همچین ادمی ازدواج کنی. ؟
تو اصلا اینجوری هستی که تو رابطه به طرفت حق اشتباه بدی؟
من اینجوری هستم یه سهمی رو برای اشتباه کردن طرفم در نظر می گیرم. چون اون یه ادمه. سوپرمن و قهرمان و فرشته نیست. آدم هم خطای میکنه و اشتباه میکنه. کاری ادم باید بکنه از سر اشتباهاتش بگذره. و کلید نکنه روی تک تک حرکات...
مشکل اینجاست که ما دو تا غریبه ایم . یعنی همو نمیشناسیم.. و برداشت غلط میکنیم از رفتارای هم . فرض کن اگر 4 سال با هم همکار بودیم. یا تو با امیر همکار بودی و پدر و مادر من میشناختنت. و کاملا پیشینه خونوادگی همو میشناختیم. یا فرض کن فامیل بودیم و سالها همو میشناختیم یا دوستامون ما رو بهم معرفی کرده بودن یا ما رو تایید کرده بودند. اونموقع انقدر هیجان زده بودیم برای ازدواج که اصلا به این موارد فکر هم نمی کردیم.
من فکر میکنم زندگی مثل یه مسابقه دو ماراتن میمونه و مسابقه استقامت ه. اما تو فکر میکنی رابطه و زندگی، دو سرعته و باید سریع به اون هدفی کی میخوای برسی. پس ادم اگر واقعا از طرف مقابل خوشش بیاد و روی عادت های خودش کار می کنه و ارتباط برقرار کردن رو یاد میگیره و کم کم یاد میگیره به احساسات طرفش گوش بده.
دو نفر لازم نیست کامل باشن تا لایق محبت باشن ...نیازی نیست ما خودمون به همه ثابت کنیم
و هر اتفاقی که بیفته 100 درصدش تقصیر من نیست ...چون من دارم تمام تلاشم رو میکنم برای این رابطه چرا همش بدی های منو میبینی چرا هیچ وقت نگفتی چقد خوش قلبم

هیچ وقت نگفتی چقد قوی هستم

هیچ وقت به این دقت نکردی که بغیر از مدیریت فضای خونه پا به پای تو قراره برای زندگی زحمت بکشم

اخر همه این حرفا میخوام بگم من قبولت دارم و به نظرم ذاتا ادم خوبی هستی و با من همفکری و من فکر میکنم این رابطه و این عشق با تموم سختی هاش چیز قشنگیه . از الان به بعد هم دیگر حرفی ندارم و اگر خواستی کاری کنی، باید زنگ بزنید به مامانم و رسما بیای خواستگاریم.

اما همانطور که تو دوست داری من تو رو به خاطر چیزی که هستی قبول داشته باشم(همون حساسیت ها و ...)، منم دوست داردم منو اونطور که هستم قبول داشته باشی.

یه کاری باهام نکن که از ترس دعوا شدن خیلی از حرف‌ها را بهت نگم.یه کاری نکن که وقتی یه اتفاق می‌افتد و از مسائل شخصی، احساس و ... چیزی بهت نگم. من میخوام با تو زندگی کنم نه فقط کنار تو..

خودت رو هم قضاوت کن حس یا چیزی که با چند جمله می تونستی بگی گذاشتی چند هفته بعد تو قالب بحث و قهر به من گفتی تا من بعدا بتونم به تو بفهمونم که منظورم چیز دیگه ای بوده.

هر ۲ طرف به یک اندازه باید سعی کنند با عینک طرف مقابل، دیدگاه اونو ببینید و با هاش ارتباط برقرار کنند. همونقدر که تو نگران اسکولیوز هسی منم به عنوان یه مادر در آینده، از زمینه ارثی بالای صرع، خیلی نگرانم.


امروز پنجشنبه اس و روز استراحتم. البته که کارای عقب مونده دارم که انجام بدم. صبحم بعد بیدار شدنم به همبن فکر کردم که شروع کنم به کارای عقب مونده و جواب دادن به تو

داشتم به این فکر میکردم وقتی یکشنبه منو دم درمونگاه پیاده کرد، اصلا براش مهم بود حالم خوبه؟! بده؟! چرا سراغ نگرفت؟. چرا اصلا ول کرد رفت؟. حتی از من به عنوان یه دوست یه همکار به عنوان یه ادم که میشناسه، اصلا براش مهم بود حالم خوبه یا بد که بپرسه؟


69- MeCh- کارمند در حال گذار به فریلنسری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید