من کم کم دلم داره تنگ میشه برای اون امنیتی که داشتیم... برای روزای قبل....
الان این همه جوون کشته شد، چه معترض، چه نیرو انتظامی، چه بسیجی... واسه تمومشون دلم خون هست... ما اینجا هستیم... توی ایران... لعنت به اونایی که بیرون ایران، نشستن تو خونه اشون و به این وضعیت بد ما بیشتر دامن میزنند....
چه فایده ای داشت؟!
چی گیرمون اومد...؟!
دلم واسه اون روزا تنگ شده...
میترسم از صبحی که از در خونه بیام بیرون و نیروهای امنیتی با اسلحه پشت در باشند...
میترسم از شهری که نیروهایی مثل طالبان و داعش توش به دخترا تجاوز کنند...
میترسم همین شغلی که دارم رو هم از دست بدم...
کسی از مواضع خودش کوتاه نمیاد... تو رو خدا اینقد جوون ها رو به کشتن ندیم...
دهه هشتادیا میگن ما قهرمان هستیم.. شاید وقتش هست اونام بزرگ شن، چشم هاشون رو نسبت به مسائل باز کنند.... بفهمن که تو این مملکت فقط با امید میشه زندگی کرد... ما از این داستان ها زیاد دیدیم..