گفتم گروهمان سنگین است. امیرعلی گفت یعنی در زمین فرو میروید؟ مجبور بودم شوخیاش را ادامه دهم چون یاد هیوا افتادم که اولین بار برایمان گفت اگر زمین را از وسط بشکافیم و جسمی را در آن حفره بیندازیم تا ابد نوسان میکند و هیچوقت سقوط نمیکند یا از آن طرف زمین بیرون نمیریزد. و این خیلی عجیب است. تصور اینکه تو تقریبا به سختی میتوانی از قید جاذبهی زمین رها شوی و شگفتانگیزترش اینجاست که اتفاقا در هر لحظه از زمان داری دقیقا این کار را انجام میدهی. روی کرهای سنگی ایستادهای که با سرعت سرسامآوری در فضای بیکران در حال رقصیدن است و منطقیاش اینطور به نظر میرسد که از شتاب این حرکت به سمت بیرون پرتاب شوی. ولی میلیونها سال است که این اتفاق نیفتاده و ما همینطور داریم با این سیاره میرویم و میرویم و یک مدار تکراری را طی میکنیم بدون اینکه حسش کنیم. و هر روز صبح این تصور اشتباه در ما ایجاد میشود که این خورشید است که به دور ما میچرخد و برای ما طلوع و غروب میکند و شاید احتمالا همین شواهد کافی را به ما بدهد که ما انسانها موجوداتی ویژه هستیم. و حتی با اینکه سالهاست حقیقت را میدانیم، استفاده کردن از اصطلاح طلوع خورشید و یک صبح دیگر همچنان لذت بخش است، گویی واقعا شاید قرار است صبح فردا فرقی با روز قبلش کند. و با اینکه میدانیم فرقی نمیکند دوست داریم بپذیریم. که شاید این ۱ تقسیم بر ۳۶۵.۲۵ خاص با بقیه فرقی میکند. که نمیکند. همهی این تقسیمها به یک عدد میرسند و در نهایت یک روز همهمان میمیریم.
بگذریم. داشتم میگفتم. هیوا میگفت اگر مرکز زمین را حفر کنیم این طور میشود و آن طور میشود. فیزیکدانها انسانهای عجیبیاند. یک لحظه دارند میپرسند چطور ممکن است سوپرمن زنی را که با شتاب جاذبه در حال سقوط است بگیرد و زن به سه قطعهی مساوی تقسیم نشود، و یک لحظهی دیگر دارند در مورد این حرف میزنند که در شرایطی فرضی زمین را از این طرف به آن طرف حفر کنیم چنین میشود و چنان میشود. و بعد مثلا این را در نظر نمیگیرند که اصلا با چه چیزی قرار است زمین را تا هسته و آن طرفش حفر کنیم؟ تکلیف مادههای مذابی که به ما قول دادهاند در مرکز زمین است چه میشود؟ آنها مثل وسط تخممرغ عسلی با اولین قاشقی که به آنها بزنیم جایی در فضای بیکران پخش میشوند و یا آنها هم مانند توپی که میاندازیم داخل حفره تا بینهایت نوسان میکنند و بعد توپ ما آغشته به ماگما و مواد مذاب میشود و اصلا چیزی از آن باقی نمیماند که نوسان کردنش را ببینیم؟ و تکلیف ما چه میشود؟ اگر یک چشممان را بگذاریم این طرف حفره اصلا بیناییمان آن قدر توان دارد که آن طرف حفره را ببینیم و بدانیم توپ به کجا رسیده؟ چون هر زمانی که ما توپ را از این طرف کرهی زمین ول میکنیم -اگر روز باشد- تازه شب به آن طرف کرهی زمین میرسد. یا شاید حتی تا به آن طرف برسد دوباره روز شده باشد. بیچاره توپ. شاید تا ابد محکوم به تحمل کردن خورشید باشد. اندر این احوالات غمانگیز توپ تفحص کردن من را به جایی نرساند. فقط یادم آورد روزی معلمی داشتم که به نظرم همهی چیزهای شگفتانگیز جهان را میدانست و حالا سالها از آن موقع گذشته و او رفته ولی من حداقل امیرعلی را دارم تا وقتی توپی را از این طرف کرهی زمین میاندازم در حفرهای، از آن طرف آن را بگیرد. چون امیرعلی احتمالا در گرفتن توپ همانقدر مهارت دارد که در گرفتن شوخیها.