اجازه بدهید بحث را با این سوال از شما شروع کنم که آیا داشتن مهارت به معنای داشتن خلاقیت است؟ مهارت چه نقشی در خلاقیت دارد و بالعکس؟مباحثی در این زمینه همیشه وجود داشته است و شاید مغتنم باشد در این متن به آن بپردازم. رسیدن به مهارت و خلاقیت هر یک به نوبه خود مستلزم تلاشی وافر است که گاهی ممکن است هر کدام از این موارد محصول حوزه دیگر را در برداشته باشد.
نکته قابل توجه این است که ماهر بودن را با خلاق بودن نباید یکسان فرض کرد. فردی را در نظر بگیرید که میتواند نقاشی بسیار زیبایی را بکشد در حالی که فرد خلاقی نیست و یا فردی را در نظر بگیرید که طرحی خلاقانه برای یک نقاشی دارد اما مهارت لازم برای کشیدن این نقاشی را ندارد. زمانی اثری متحیرانه خلق میشود که هر دوی این حوزهها به هم آمیخته شوند. در واقع با این حال که هر دو از جنس آموختنیها هستند ولی متوازن و به موازات یکدیگر رشد نمیکنند. به تجربه دیده شده که افرادی که در کسب یک مهارت سالهای بسیاری را در تلاش بودهاند امکان بروز ایدههای خلاقانهتری را دارند. از طرفی دیگر افراد خلاق در کسب مهارتهای گوناگون با استفاده از این ویژگی مسیر کوتاهتر و کم هزینهتری را طی میکنند که به دلیل ایجاد راههای بهینهتری نسبت به گذشته است. گسترش هر یک از این زمینهها به صورت مستقیم بر دیگری تاثیرگذار است؛ در نظر بگیرید که طی یک زمان معین مهارت جدیدی را میآموزید، کسب این مهارت جدید موجب گسترش تجربه و عمق تفکری شما میشود که در نتیجه به افزایش خلاقیت شما کمک میکند. یادگیری شاخههای مختلف خلاقیت و تقویت در آنها باعث یادگیری بسیار سادهتر مهارتهای جدید مرتبط با آنها خواهد شد.
به منظور ایجاد ارتباط منطقی بین این دو حوزه در ابتدا باید وضع موجود شناخته شود که البته باید این شناخت بر مبنای دادههای صحیح باشد و سپس ارتباطی متناسب با شرایط فردی و امکانی تعیین شده و در نهایت به منظور برقرای توازن بین آنها از هریک در جهت رسیدن به دیگری استفاده کرد.