منبع: سایت ویجیاتو
در این شکی نیست که فریدون جیرانی، کارگردان، فیلمنامهنویس، تهیه کننده و حتی مجری توانمندی است؛ او که سالها در سینما و تلویزیون فعالیت داشته، بدون شک نه تنها قسمتی از تاریخ هنر سینمای ایران است، بلکه میبایست جیرانی را به واسطه حضور در برهههای مختلف زمانی و تجربه فراوان، دایرهالمعارف سینمای ایران دانست. او که در کارنامه خود از ابتدا بازنویسی فیلمنامههای بسیاری از آثار برجسته سینمای بعد از انقلاب چون «گل های داودی»، «دبیرستان»، «زیر بامهای شهر»، «نرگس» و … را یدک می کشد و بعدتر همچنین در مقام کارگردان نیز آثار فاخری چون «صورتی»، «قرمز» و «شام آخر» را دارد، این بار نیز در ادامه روند تنوع طلبی خود، دست به ساخت فیلمی متفاوت و در ادامه اثر قبلی خود یعنی فیلم «خفهگی»، فیلم «آشفتهگی» را در سبک نوآر ساخته است. پس در ادامه برای نقد فیلم آشفتهگی با ویجیاتو همراه باشید.
اینکه فریدون جیرانی پس از تمام این سالها بازهم میخواهد سبکهای مختلفی از فیلمسازی را در ساخت آثار سینمایی تجربه کند، بسیار عالی و قابل تحسین است و آدم را یاد اسپیلبرگ میاندازد؛ اما مشکل اصلی این تجربه گرایی در فیلمهای اخیر او، شاید اهمیت دادن بیش از حد جیرانی به فرم و سبکی است که میخواهد آن را تجربه کند. در واقع می توان گفت در آثار جدید او فرم و اهمیت به سبک، اصل و محور قرار میگیرد، در نتیجه فیلمنامه نوشته شده فارغ از چفت و بست و جفت و جور شدنش در آن سبک خاص، در بستر ژانری که میخواهد بسازد گویی حقنه میشود.
در خلاصه فیلم «آشفتهگی» آمده است «یک فیلم است درباره عشق و جنایت….»، خلاصه بسیار کوتاهی که اطلاعات زیادی به ما نمیدهد. در حقیقت فیلمنامه اثر هم به همین کوتاهی است، با این تفاوت که از همین دو کلمه (عشق و جنایت) اولی را مطلقا نمیتواند بسازد و در دومی هم به دلیل عدم ایجاد انگیزههای عاشقانه و یا تبهکارانه، عاجز و ناتوان میماند.
در شروع بهرام رادان را در دو نقش کاملا متفاوت (به ادعای فیلم) میبینیم، دو برادر اما با خلق و خویی مختلف و متمایز نسبت به هم، یکی بردیا است که صاحب شرکت خصوص بزرگی است و زندگی به ظاهر مرفعی دارد و دیگری باربد که شغلش نویسندگی است و به واسطه کاسب و کار و درآمد، زندگی بسیار محقری را تجربه میکند.
گویی این تضاد در نوع رفتار و طبقه اجتماعی افراد است که دست مایه ساخت فیلم شده است. تضادی که میبایست در بالاترین درجه اهمیت قرار میگرفت و در ابعاد وسیعتری به آن پرداخته میشد تا عمق باورپذیری پیدا کند، به راحتی رها شده تا معلوم نباشد از کجا به وجود آمده و نشات میگیرد. فیلمساز به سادگی از این مسئله میگذرد و تضاد این دو شخصیت را در چند دیالوگ و ارجاع آن به نوع رفتار کودکی و نوجوانی آنها با مسائل پیرامون خلاصه کرده است. به دلیل اینکه این شخصیت پردازیها در کلمات خلاصه شدهاند و نه در تصویرسازی، حس تمایز این دو کاراکتر در بیننده پدید یا به وجود نمیآید.
جیرانی فیلم «آشفتهگی» را به واسطه ژانر مورد نظرش، سیاه و سفید و با لنز اسکوپ و البته کاملا با نمای کج دوربین ساخته است. ایده کج بودن عامدانه دوربین شاید برای القای حس زندگی آشفته شخصیتهای داستان باشد اما غافل از اینکه این ویژگی، صرفا باعث آزار تماشاگر شده است. سوال اینجاست که آیا واقعا اگر فیلمساز قاب دوربین خود را به شکل صحیح و عادی میگرفت، حس مد نظرش به تماشاگر القا نمیشد که حالا مجبور شده است اینگونه تصویر برداری کند؟ اصلا آیا القای این حس باید از دل فیلمنامه و کاراکترها باشد یا نوع قاب بندی تکنیک زده او؟ چه بسا به نظر میرسد که اگر از قاب صحیح و صاف دوربین استفاده میشد، میزانسن بینقص و لوکیشنهای عالی و کار شده فیلم، جلوه نمایی بهتری از خود به نمایش میگذاشتند.
نور و بازی با کنتراست یکی از مهمترین عناصر ژانر نوآر است، به همین دلیل در اکثر صحنههای فیلم «آشفتهگی» ما شاهد بازی با نور و تاریکی هستیم، به طوری که تمامی محیطهای مربوط به شخصیتهای فیلم، از خانه تا شرکت و حتی محل جنایت، با قاب و فضای تاریک و کم نوری گرفته شده، که به خوبی با حال و هوا و اتمسفر موجود همخوانی دارند.
شخصیتپردازی کارکترها در فیلمنامه، فاجعه مهلکی است که به شدت به فیلم آسیب زده است. باربد که به ادعای فیلمساز، یک نویسنده است، فقط در چند کلمه و دیالوگ معرفی میشود و جالب اینکه در آخر فیلم، ادعا میشود «او انسان خوبی بود که بد شد»! برای درک بهتر شخصیتپردازی فیلم، صحنه قتل را بیاد بیاورید، شروع این جدال به مسخرهترین شکل ممکن طراحی شده است، جاده، ماشین و فضای تاریک و بسته و بعد از آن، رد و بدل شدن چند دیالوگ از خاطرات کودکی و نوجوانی بین دو کارکتر و بعد قتل! به همین راحتی نویسنده خوب بد شد.
ادامه کار اما بسیار جالبتر است، نویسنده خوب (به گفته فیلمساز) گویی یک قاتل حرفهای است، او بدون کوچکترین خللی در رفتار با خونسردی کامل و بدون ریختن قطرهای عرق شرم و یا اضطراب به کار خود ادامه میدهد و عواقب فعل خود را جمع و جور میکند و با چند اصلاح جزئی در ریشهای محاسن به زندگی جدید خود ادامه میدهد. این درحالی است که از ابتدای حضور او در فیلم، به هیچ وجه نمیتوان در کاراکتر انگیزه قتل و یا قصد قبلی مشاهده کرد.
در مورد رابطه عاشقانه دریا مشرقی با بازی مهناز افشار که مهمترین چالش فیلمنامه در قالب ایجاد فِمفاتال یا زن اغواگر است، هیچ اطلاعات مهمی داده نمیشود. اینکه انگیزه او از ابتدا چه بوده و یا در چه زمان و موقعیتی خواستههایش رنگ و بوی دیگری میگیرد و یا گذشته او چیست و غیره…. نه تنها اینها هیچکدام مشخص نشده بلکه در شخصیت او اغواء مورد انتظار و باورپذیر نیز بوجود نمیآید. مهمتر اینکه اصلا دلیل عشق باربد به این زن در فیلم کاملا گنگ است. وقتی رابطه باربد با همسر خود نامعلوم و مبهم باشد لاجرم پوشیدن احساس به دور رابطه او با این زن فریبنده و وسوسهگر، پوچ، بیکاربرد و بی رمق جلوه میکند.
در فیلم «آشفتهگی»غرق شدن فیلمساز در فرم به جای داستان و شخصیتپردازی، کنش و واکنش قابل انتظار کاراکترها را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است. به طور مثال در صحنه رویارویی بردیا یا همان باربد با دریا مشرقی در همان آپارتمانی که تازه برای او خریداری شده است، کشمکش و جدال بین این دو کاراکتر بالا میگیرد تا جایی که منجر به دعوای فیزیکی و کتک خوردن دریا میشود. اما بعد از آن به واسطه حفظ فرم، به یکباره سکوت فضا را فرا میگیرد و چندی بعد در عین ناباوری، این دو باهم بر سر میز شام استیک خود را میل میکنند!. اصرار فیلمسازی به برقراری فرم تماما باعث حسزدایی و طولانی شدن سکانسهای فیلم شده است.
همانطور که گفتیم با وجود اینکه فیلمنامه برای شخصیت پردازیها چندان بستر مناسبی ندارد اما با تمام اینها فیلم «آشفتهگی» میتوانست یک فرصت طلایی برای بهرام رادان و به چالش کشیدن بازی او باشد، رادان اما متاسفانه از این موقعیت هیچ بهرهای نبرده است. بازی او با اینکه میتوانست در تمایز دو کاراکتر، نشان دهنده تمامی فشارها، کنشهای روانی و عاطفی و درماندگی مالی آنها باشد در بیانفعالی، بیحسی و بازی آمیخته با نگاه سرد و خطکش قورت داده او (برای تمیز دادن شخصیت بردیا و باربد) براحتی هدر میرود و نمیتواند وجه تمایز این دو کاراکتر را در بازیگری خود به خوبی القا کند.
فیلم «آشفتهگی» در آغاز خود اگر چه به دلیل فرم و ژانر خاص، کمی نگاه تماشاگر را به خود جلب میکند اما هرچه پیش میرود به دلیل ضعف فیلمنامه و نبود داستان آنقدر کسالتبار و طولانی میشود که به سختی میتوان تا انتها آنرا دنبال و تحمل کرد.
منبع: سایت ویجیاتو