راستش را بخواهید اصولا امروز هر چه خواستم بنویسم آنقدر سیاسی در آمد که ده بار نوشتم و به طور خود جوش خودم را سانسور کردم. در آخر تصمیم گرفتم شعری اجتماعی که با کمک حضرت حافظ گفته بودم را اینجا بگذارم که سهمیه امروز را هم رعایت کرده باشم و هم چیزی به م.ش.الف.الف.الف که رکورد ب.ز را شکست تقدیم کنم.امیدوارم حضرت حافظ بنده را ببخشند. راستی اول شدن کشور در زمینه فساد مالی در دنیا و شکستن رکورد اختلاس را هم تبریک عرض میکنم.
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
پشت در گشت کمین بود و چه جانانه زدند
پای چشمان ملائک، دو سه تا بادنجان
اسم آنها که نوشتند و به سامانه زدند
دود از محضر رایانهشان گشت بلند
دست بر دامن من ناظر دیوانه زدند
من که بیگانه،نه کت بود حضورم نه کلید
دامنم پاره تبر بر تن یارانه زدند
قطع شد عادت یارانه ز ماهانه ما
حرف از زایش گاوم سر میخانه زدند
پول آن نیست که از سفره کارانه ماست
پول آن است که در دزدی رندانه زدند
حافظا ناظر این واقعه خون میگرید
چون ملائک به سرم خنده مستانه زدند
و من الله توفیق
God Bless you
خیلی مخلصیم!
پست قبلی بنده: