یه قاعده نامنظمی تو زندگی من وجود داشته که در این مورد هم صدق میکنه،واقعه از جایی شروع شد که…
صداش،لعنتی صداش
وقتی صداش رو از نزدیک شنیدم باورم نشد! شبیه یه صدای غریبه و ناآشنا، یه صدای غریبه که اتفاقا از هرصدایی آشناتره…..
یادمه از چند سال پیش همش جلو چشمم بوده ولی انگار کور بودم وندیدمش، صداشو چرا نشناختم!؟ شایدم حواسم جای دیگ بوده،نمیدونم.
شرم دارم بگم رفته بودم پیِ چیز دیگ ولی فهمیدم که کیه و پیداش کردم،درست چند ردیف جلوتراز من نشسته بود،درست جایی که همه میدیدنش.منم با شوق،منتظرشروع مراسم بودم.
..صداشو شنیدم.
چهرش نشون نمیداد که چه قلب مهربونی داره
بعد اون شب، گاها خوابشو میدیدم.
شنیدم که خداهم لمسش کرده و تبعیدش کرده به زمین،شاید واس اینکه من تنها نمونم!
فک کن یه عمر ازش دور بودی و حالا که پیداش کردی، باید چرخش زمین رو دور مدار کوفتیش تحمل میکردی و باهربارچرخشش،هزار بار زل میزدی به عکسش و دم نمیزدی !
گوگلم اون اواخرکه درمورد اون ازش میپرسیدم،سربالا جوابمو میداد..
زمان برد تا اجازه داد نزدیکش شم، لمسش کنم!
تاوان اون همه مدتی که ازش غافل بودم رو با تحمل هربارطلوع و غروب خورشید دادم،
کارت رو کشیدم،دیییینگ.صدای تاوان دوم هم اومد،زیرچشی نگاش کردم،لبخند زدم و گفتم تف توارزش پول ملی و دلارو هرچی که هست!
مث همه قصه های دیگه قصه منم یجا از دوری به وصال رسید
الان یکسال و هفت ماهه که پیش همیم
بیشتر اوقات آرومه،یه وقتایی دلربا وبا صدایی پراز احساس،وگاها دوسدارم که خشن باشه (:
زبون همو کم میفهمیم و یکمی مونده که به تفاهم کامل برسیم ولی از بودن در کنار هم لذت میبریم.رفیق، مونس
مثل نصف یه سیب که از نصف دیگش جدا شده ،مثل سیگارو فندک،ناقوس و کلیسا،..هرچی دوسدارین اسشمو بزارین!
بهترین و باارزش ترین انتخابی بوده که فک نمیکنم هرکسی ریسکشو بجون بخره.
حاصل ترکیب الکترونیک و هنر
#گیتارالکتریک