راستش من همیشه همه حیوونارو دوس داشتم از گربه و سگ گرفته تا بز و حتی سنجاقک. و هرجا هم حیوون میبینم سعی میکنم یه کمکی به زندگیش بکنم مخصوصاْ تو ایران که وضع زندگی حیوونا مثل ادما زیاد خوب نیست.
امروز تو خونمون بحث گربه و حیوونات و رفتار مردم با حیوونا شد و من خاطره خیلی تلخی که چند سال پیش برام اتفاق افتاد رو به خاطر آوردم. اتفاقی که همیشه سعی میکردم یادم نیاد از بس اعصاب خورد کن و ناراحت کننده بود
اول دبیرستان بودم یه روز که از مدرسه برمیگشتم خونه و طبق معمولِ بیشترِ روزا پیاده میومدم، مسیر خونمون یه جا از کنار رودخونهی زرجوبِ رشت رد میشد وقتی به کنار رودخونه رسیدم صدای ضعیف بچه گربه رو شنیدم که ناله میکرد و انگار کمک میخواست، اول یکم اینور اونورو نگاه کردم پشت یه سطل آشغال رو دیدم و هیچی نبود بیشتر سمت صدا رفتم دیدم صدا از کنار رودخونه میاد.
فهمیدم که بچه گربه کنار رودخونه افتاده خب سخت بود که برم چون شیبش بسیار زیاد بود و احتمال سر خوردنم هم خیلی بود
خلاصه دلم طاقت نیاورد و به زور و بلا رفتم پایین کنار رودخونه و چیزی که دیدم باعث شد شوک بسیار زیادی بهم وارد بشه
باورم نمیشد کسی اینقد دلسنگ و بی فکر باشه که چنین کاری با بچه گربه بکنه. دیدم که یه نفر چهار تا بچه گربه رو انداخته تو یه گونی درشم بسته و انداخته کنار رودخونه و به همین کار هم بسنده نکرده و یه سنگ بلوک بزرگ رو هم انداخته روی گونی و رفته.
دیدم که سه تا از بچه گربه ها به خاطر افتادن سنگ بلوک روشون مرده ان و یکیشون ناله ضعیفی میزنه اون بچه گربه رو ورداشتم و با خودم به خونه اوردم مامانم منو با چشم گریون و یه بچه گربه دید ترسید گفت چی شده گفتم داستانو سعی کرد ارومم کنه و اینا بعدش نمیدونستم چی کار کنم بابام زنگ زدم که شیر بخره و بیاره چون بچه گربه بسیار کوچیک بود و چشماش باز نشده بود.
خلاصه بابام شیر و اورد و با گوشه پلاستیک فریزر سعی کردیم که بهش شیر بدیم که بچه گربه درجا فهمید غذاس و به سرعت خورد. بچه گربه خوب غذا میخورد. ولی من دیدم که پای عقبش رو میکشه و نمیتونه از پای غقبش استفاده کنه ولی فکر کردم که شاید بچس که بزرگ تر شد و همینطوری ادامه داشت و فهمیدم که به علت برخورد سنگ بلوک نخاعش مشکل پیدا کرده.
خلاصه یکی دو هفته گذشت و کمی بزرگ شد و من فکر کردم همه چی اوکیه که یه روز که اومدم بهش سر بزنم دیدم که مرده و بعد گریه فراوان و اینا به اون طرف که اونطوریش کرده بود کلی لعنت فرستادم.
شاید زودتر به دامپزشک میبردمش اینطوری نمیشد ولی خب من بچه بودم و زیاد اطلاعاتم در حد الان نبود و خونوادمم زیاد با اطلاع نبودن.
هدفم از نوشتن این پست این بود که وضع حیوانات تو ایران بسیار بده خیلی بدتر از انسانها. اما به نظرم بیشتر مردم باعثش هستن. چون اون کسی که بچه گربههارو ورداشته بود و به کنار رودخونه انداخته بود از همین مردم بود و الان بین مردم داره زندگی میکنه. خیلی از افراد دیگه هم مثل همون یارو فکر میکنن و بین ما زندگی میکنن و این خیلی ترسناکه.
کاش همه به بچه هامون یاد بدیم که حیوونات هم مثل ما حق زندگی دارن و میتونن کنار ما زندگی کنن و از زندگی لذت ببرن و اونام مثل ما دردو حس میکنن ناراحت میشن خوشحال میشن. اونم نه فقط گربه بلکه همه حیوانات
نظر خودتونو بنویسید.