یه روز یه موتورسوار داشت از لاین سبقت رد میشد.
وسط خیابونم یه نیسان آبی عشق فیلم اکشن بود.
نیسان آبی زرپ زد روی ترمز و توی پنج متر سرعتش از ۶۰ رسید به ۱۰ کیلومتر بر ساعت.
نیسان آبی مثل همهی نیسانا آیینه و راهنما هم داشت اما راننده باهاشون دعوا کرده بود و محلش نمیداد. برای همین از اون استفاده نمیکرد.
موتور داشت راه خودشو میرفت که یهو نیسان طی یه حرکت هشدار برای کبری یازدهی پیچید جلوی موتور.
موتوری هم وقتی دید فضا فضای فیلم آمریکاییه ده متر مونده به نیسان زد روی ترمز.
نصف نیسان وارد دوربرگردون شده بود و نصفش توی خیابون مونده بود.
موتورسوار هم زرت خورد به عقب نیسان و مثل (من یه پرندهم) تو هوا پرتاب شد.
موتورسوار که دید شرایط فراهمه خواست رکورد پرش با مانع رو بزنه. آااااااا کشان توی هوا پرواز کرد.
هوا رو شکافت، از پرندهها گذشت، از ابرا گذشت، از خورشید گذشت.
بعد از سه چهار متر با شونه و سر خورد زمین و یه ملق زد. موتورسوار همیشه توی ذهنش این صحنه رو تصور کرده بود اما همیشه فکر میکرد توی واقعیت باهاش مواجه نمیشه. توی ذهن موتورسوار آخر این صحنه نگاه خیره به آسمون و ریختن خون از دهنش بود. و مرگ. اما این اتفاق نیفتاد. فقط قژژژژی روی زمین کشیده شد.
مردم اومدن دورش جمع شدن. موتورسوار توی اون حال هم دلش میخواست فاصلهی اجتماعی رعایت بشه اما مردم بیشتر نگران حال اون بودن تا حال خودشون.
چند دقیقه بعد آمبولانس رسید. چند دقیقهی بعدتر همراه موتور سوار رسید و در حالی که جیغ میزد و دستاشو توی سرش میکوبید میخواست جریانو بفهمه.
موتورسوارو بردن اورژانس. مامور اورژانس به موتورسوار گفت از این به بعد ۸ونیم به بعد تصادف کنه تا اونا ناشتاییشونو بخورن.
بعد موتورسوار رو بردن توی اتاق و دستگاههای عجیب غریبو بهش وصل کردن.
سه تا همراه دیگه اضافه شدن و از پشت در موتورسوارو میدیدن.
موتور سوار داشت به این فکر میکرد که چه آدمای خوبی دورشن، اما اون نمیتونه اونطور که باید قدردان باشه.