
در میان روایتهای کهن ایران، ماجرای رویارویی فریدون با ضحاک یکی از برجستهترین صحنههای تقابل خیر و شر است. آنگاه که فریدون پس از سالها رنج و قیام مردم، ضحاکِ ستمگر را به دام میاندازد، انتظار طبیعی این است که با مرگ او پایان ظلم رقم بخورد. اما شاهنامه، با نگاهی ورای انتقامجویی، مسیر دیگری را پیش میگیرد: فریدون به فرمان سروش، ضحاک را نمیکُشد، بلکه او را در بند میکشد و به کوه دماوند میسپارد.
این تصمیم نه تنها تعجببرانگیز، بلکه حامل معنایی ژرف در فلسفه و روان انسان است. ضحاک در شاهنامه صرفاً یک پادشاه ستمگر نیست، بلکه نماد نیروهای ویرانگر درونی بشر است: حرص، شهوت قدرت، بیخردی و خشونت. چنین نیروهایی را نمیتوان به کلی نابود کرد، چرا که آنها بخشی از ساختار روانی و اجتماعی ما هستند. تنها راه، مهار و مراقبت است.
دماوند؛ مکان مهار شر
کوه دماوند در فرهنگ ایرانی، فراتر از یک پدیده طبیعی، جایگاه نیروهای مهار شده است. در اسطورهها، این کوه محل زندانی شدن موجودات اهریمنی است، از جمله ضحاک. انتقال ضحاک به دماوند، به معنای دور کردن شر از دسترس جامعه و محبوسکردن آن در جایی است که دیگر قدرت تخریب مستقیم نداشته باشد، اما فراموش نیز نشود.
صدای سروش؛ خرد بر فراز خشونت
دستور نیامده از سوی فریدون، بلکه از سروش، نماد وجدان و خرد الهی، صادر میشود. این انتخاب، نشاندهنده رجحان خردورزی بر خشونت در تصمیمگیری نهایی است. شاهنامه از زبان فردوسی به ما میگوید: مقابله با شر، صرفاً با قدرت فیزیکی ممکن نیست، بلکه نیازمند آگاهی، کنترل درونی، و هوشیاری دائمی است.
نتیجهگیری
درسی که شاهنامه به ما میدهد این است که شر، ظلم و تاریکی را نمیتوان از جهان یا انسان به کلی حذف کرد. آنچه ممکن است، شناخت، مهار و نظارت دائمی بر آنهاست. ضحاک، در بند دماوند، نهفقط یک مجازات، بلکه یک هشدار همیشگیست. یادآور اینکه اگر هوشیار نباشیم، او از بند میگریزد. و اگر خرد را راهبر نکنیم، تاریخ دوباره تکرار میشود.