چند روز پیش تولد یک نفر بود، عشق اول زندگیم.
اتفاقی امروز عکسش را در صفحه مجازی اینستاگرام دیدم.
دوتا از نخ موهاش سفید شده بود.
چیز هایی را میدانم که چرا سفید شده، چه مدت است سفید شده.
بعد از رفتنش تمام اشک های وجودم را خشک کرده بودم.
نتوانستم در مراسم خاکسپاری مادر بزرگام گریه کنم.
یا حتی در مراسم عزاداری امام حسین (علیه السلام).
اما این بار دیدن این صحنه تمام وجودم در هم ریخت.
اشک هایی در پشت چشمانم جمع شدهاند تا سرازیر شوند.
و حرفی که در دل ماند و نمیتوانم به او بگویم.
میدانم چه میکند.
حتی دیروز وسوسه شدم تمام حرف هایش را به او بزنم اما...
تمامی این وجود بعد از رفتنش پوچ شد.
وجودی که ارزش فداکاری را دارد.
دوستش دارم اما ......
شاید این گوهر قسمت ما نبود...
شاید...