نام ستارخان حداقل برای آنانکه سیر تاریخی مشروطه را دنبال کردهاند، آشناست؛ مسیری که پر از تلاطم و دگرگونیهای شخصیتی برای این سردار ملی بود تا به یک چهره مؤثر در تاریخ تحول سیاسی کشور تبدیل شود. بههمیندلیل میتوان در چندین جبهه به بررسی شخصیتی ستارخان پرداخت.
در نقطه آغازین بیوگرافی این شخصیت، به ویژگیهای اقلیمی منطقهای میرسیم که او در آن دیده به جهان گشود؛ روستای بیشک ورزقان که جوانان آن به مردان نبرد مشهورند. مسئله تا دوران نوجوانی مشهود نیست تا ستار قرهداغی در کنار پدرش به بزازی مشغول باشد؛ درست تا آغاز حسی انتقامجویانه به عقیده برخی و قتل برادرش اسماعیل که به جرم همکاری با فردی فراری از قفقاز به دستور مسئولان حکومتی کشته شده بود.
پس از این واقعه، شرایط ماندگاری در ارسباران برای خانوادهاش مهیا نبود تا ستار به تبریز مهاجرت کند و ساکن محلهای با عنوان «امیرقیز» یا امیرخیز باشد؛ محلهای که این روزها با نام ستارخان گره خورده است و سمبل مقاومت تبریز در تاریخ عنوان میشود. این قسمت از زندگینامه ستارخان فصل مشترک بسیاری از مطالبی است که درباره بیوگرافی او نگارش یافته است.
به عقیده مورخانی از جمله کسروی، ستارخان در مقاطع جداگانهای قرار گرفت که در شکلگیری عقاید و اندیشههای آرمانگرایانه او تأثیر بسیاری داشت. تواناییهای او در زمینه اسبسواری و تیراندازی که از مهارتهای بسیاری از قرهداغیهای آن دوران بود، ستار را به مهرهای قدرتمندتر تبدیل کرد تا جزء سواران حاکم خراسان باشد، اما بدونشک سخنان بسیاری درباره سفر او به عتبات عالیات مطرح میشود؛ سفری که در شکلگرفتن عقاید دینی او مؤثر بود.
درواقع میتوان به این نتیجه رسید که قسمت بزرگی از عقاید ستار قرهداغی در خارج از تبریز جریان یافت تا این شهر محلی برای عملگرایی او باشد. با وجود احساسات منفی نسبت به جریان حاکم در ایران، مورد لطف مظفرالدین میرزای ولیعهد قرار گرفت تا از همان لحظه بهبعد ستارخان نام بگیرد و در جمع تفنگداران ژاندارمری برای محافظت از ولیعهد حضور داشته باشد.
پیش از تمامی اتفاقات در جوانیاش به جمع لوطیان تبریز پیوسته بود؛ همان سنتی که آغاز و کمالش در دوره قاجار به حساب میآمد و این خصوصیات رفتاری و اخلاقیاش زمینه درگیری با یکی از مأموران محمدعلی میرزا را فراهم کرد تا از شهر بگریزد. اعتقاد اصلی و غالب اهالی تاریخ بر این است که ستارخان در این بازه زمانی به عیاری پرداخته بود که احیاگر اندیشه عیاران است. درواقع او از ثروتمندان میگرفت و به فقیران عطا میکرد و چارهای جز مبارزه با جبر زمانه خود نداشت.
با گذشت زمان، به درخواست علما و مجاهدین حضور در انجمن حقیقت و انجمن ایالتی تبریز لحظه رسمیشدن حضور او بههمراه باقرخان در جرگه مشروطهخواهان بود تا داستان درگیریاش با رحیمخان و شجاعالدوله نقطه اوجی در جریان مشروطیت باشد. مقاومت ١١ماهه او و اهالی تبریز به یک موفقیت بزرگ ختم میشود.
اسماعیل امیرخیزی در کتاب قیام آذربایجان به چهار نبرد مهم و اساسی ستارخان اشاره میکند. نبردهای قراملک، الوار، خطیب و حکمآباد مقاومت را به نتیجه میرساند تا همین روند جریان مشروطیت را به شهرهای دیگر منتقل کند تا قزوین ضربه پایانی مشروطیت بر پیکره محمدعلیشاه قاجار باشد و ١٧ ربیعالثانی برگ سبزی برای مجاهدین نام گیرد و محمدعلیشاه موافقت خود را با اعطای مشروطیت و افتتاح مجلس شورای ملی اعلام کند.
در تاریخ، صحنه انتهای زندگی قهرمان داستان چند ظرف مکانی مشخص دارد؛ تهران، پارک اتابکی، دستور خلع سلاح، امتناع و مرگ در ٢٨ ذیالحجه ١٣٣٢. درواقع آنچه که سعی به ذکرشدن در این روند تاریخی بود، اشاره به مشترکاتی است که مناقشات چندانی را در پی نداشته است. با وجود واقعهنگاریهای زندگی ستارخان، شبهات بسیاری درباره زندگی او وجود دارد که حاصل همنشینی او با افرادی با اندیشههای متفاوت است؛ اندیشههایی که به یک هدف مشترک ختم شده است و آن چیزی جز مبارزه با استبداد نبود. در این مجال به برخی شبهات بیپاسخ درباره ستارخان میپردازیم.
محرکهای حرکتی ستارخان
همواره عدهای سرچشمه نبرد ستارخان با استبداد حاکم را در دوران نوجوانی میدانند چراکه معتقدند حس کینه ناشی از قتل برادرش ازسوی مأموران دولتی است. درحالیکه خاندان سردار ملی وجود چنین مسئلهای را نفی میکنند و معتقدند که مردمگرایی و حضور در طبقه اصلی جامعه، محرک اصلی او برای چنین اقدامی بود. حال اگر بحث کینه و حس انتقام مطرح بود، ستارخان در جمع تفنگداران ولیعهد قرار نمیگرفت. بههرحال سیر تحولات تاریخی را نباید در اقدامات مقاومتی او به فراموشی سپرد.
عقاید دینی ستارخان
بسیار مطرح شده است که حرکت ستارخان مورد تأیید علمای نجف بود. شواهد تاریخی و گفتوگوهای اعضای خاندان سردار ملی از شیخیهبودن او و باقرخان خبر میدهند. این فرقه نام خود را از شیخ احمد احسایی گرفته است که خاستگاه آن عربستان عنوان میشود و با دعوت فتحعلیشاه قاجار به ایران مهاجرت کرد. با وجود این مورد تکفیر ملامحمدتقی برغانی قرار گرفت. تفکر شیخیه تفاوتهایی درمورد معاد، ترکیب اصول دین و نحوه ظهور امام زمان داشته است. همین مسئله تناقضاتی را درباره عقاید مذهبی ستارخان و حمایتهای علمای نجف از او در ذهن بسیاری ایجاد کند و هنوز پاسخی به این مسئله ارائه نشده است.
میتوان باقطعیت نتیجه گرفت وی مقلد افرادی همچون آخوند خراسانی و ثقهالاسلام بوده است. شاید یکی از دلایل اصلی اشارهنشدن بیش از حد نام آنها از سوی علمای معاصر، چنین مسائلی باشد.
همواره به دوستی سردار و سالار ملی اشاره شده است. در کنار این دوستی اختلافات بسیاری نیز مشاهده میشود. این اختلافات ابتدا منجر به جنگ این دو میشود. باقرخان در آستانه مرگ قرار میگیرد و از ستارخان میخواهد تا فرصتی برای زندگی و خدمت به او فراهم شود. گذشت زمان انس و الفتی را میان این دو فراهم میکند تا دشمنان دیروز همرزم باشند، سواد خواندن و نوشتن باقرخان در کنار صلابت ستارخان این زوج مبارز را فراموشناپذیر کرده است. با وجود این اتحاد، هردو آنها اختلاف سلیقههایی داشتهاند.
آرمان اصلی
سه خط فکری مهم طیف متفاوتی را در کنار جریان مشروطیت قرار داد. عقاید دینی نقش اصلی را در گسیل مردم به این مسیر ایفا کرد. با دستورات و فتواهای علمای نجف، مشروطیت به جبهههای مردمی نیز راه یافته بود. در کنار مذهب، عقاید آرمانگرایانه مشروطه که اندیشههای غربی در آنها مشاهده میشد، طیف دیگری را وارد آزادیخواهی کرد.
سومین بعد فکری به بغض و کینه بسیاری به محمدعلیشاه مربوط میشود. بسیاری مورد اول را آرمان اصلی سردار ملی عنوان میکنند اما با نگاهی عمیق شاید به موارد دوم و سوم نیز دست یافت. یکی از تئوریهای موجود در این زمینه، تأثیرپذیری او از اندیشههای سوسیالدموکرات است. سام سردار ملی نتیجه ستارخان، از حضور او در دوران نوجوانی در ساختمان راهآهن قفقاز و کار در معادن نفت باکو خبر میدهد.
همچنین ستارخان هم مانند بسیاری از مردم در چندین مقطع متفاوت کینههای بسیاری نسبت به محمدعلیشاه داشته است. در هم قراردادن این عوامل قرارگیری قطعی این مبارز ملی را در هیچیک از اندیشهها تأیید نمیکند.
پناهندگی به سفارت عثمانی
رابطه بین ایرانیان و عثمانیان چندان خوب نبوده است. در مقیاس جزئیتر هم میتوان رابطه نهچندان خوب اهالی تبریز و عثمانیان از دوره صفویان تا اوایل حکومت پهلوی را نتیجه گرفت که یکی از این عوامل، تقابل شیعه و سنی مذهب اصلی هردو اقلیم بود. رفتارهای عثمانیان در نجف با علمای شیعه، برخی از آنان را آزرده کرده بود تا به ایران و بهویژه تبریز مهاجرت کنند. حال با توجه به ارادت ناپوشیده قلبی به این مراجع، داستان پناهندگی او با فشار مضاعف روسها کمی عجیب و غیرمنطقی به نظر میرسد.
در سوی دیگر، ارتباط قلبی ایرانیان با جوانان ترک عثمانی را توجیهی برای این امر به حساب میآورند، زیرا حرکت و جنبش این افراد الهامی برای ایرانیان در مشروطهخواهی بود. استبداد ٣٢ساله عبدالحمید شباهت بسیاری به رفتارهای محمدعلی شاه داشت تا این شاه قاجار رفتارهای او را سرمشق قرار دهد. رهایی جوانان عثمانی، این خودباوری را به ایران منتقل کرد. این تأثیرپذیری به حدی است که به اعتقاد سیدحسن تقیزاده، ریشه این لغت از مفاهیم عثمانی وارد ایران شده است. براساس این استنباط موضعگیری عثمانی برخلاف روسیه منجر به چنین اقدامی از سوی ستارخان شده است.
خائنان به ستارخان
همزمان فشارهای روسیه به ستارخان، وی برای تجلیل به تهران دعوت میشود و در مسیر تبریز به تهران بسیاری به استقبال او میآیند؛ سفری که به مرگ او منجر میشود. یکی از این بدرقهکنندگان کسی جز یپرمخان ارمنی نیست که پس از انقلاب مشروطه به ریاست نظمیه رسید. یپرمخان و حیدرخان عمواوغلی هردو از همرزمان ستارخان بودند اما در تهران و پس از تصویب دستور خلع سلاح و امتناع سردار ملی، دستور حمله به پارک اتابکی از سوی یپرمخان صادر میشود؛ واقعهای که منجر به زخمیشدن ستارخان و کشتهشدن بسیاری از ملازمان او میشود.
هنوز مشخص نیست آیا این افراد به دلیل اختلاف سلیقه با ستارخان با او به مشکل خوردهاند یا اینکه منافع هردو منجر به چنین واقعهای میشود. روابط ستارخان با این دو نفر آنچنان صمیمی نقل شده است که او کاری جز تصمیم موافق آنان انجام نمیداد. بسیاری معتقدند مسائل میتوانست با گفتوگوی طرفین ختم بهخیر شود تا رخندادن چنین اتفاقی شک و شبهات را دراینباره افزایش دهد.
قومگرایی یا ملیگرایی؟
ستارخان چهرهای مثبت و قهرمانی برای همه ایرانیان به حساب میآید، اما همیشه جبههبندیهای متفاوتی دراینباره مشاهده شده است. ستارخان در پاسخ به درخواست روسها برای برافراشتن پرچم روسیه بر درِ منزل خود، میگوید: «ژنرال کنسول، من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید.
من زیر بیرق بیگانه نروم». این اظهارات مهر تأییدی از جانب بسیاری برای وطنپرستی ستارخان است. پیش از این گفته شد سردار ملی تأثیرپذیری از تفکرات سوسیالدموکرات منطقه قفقاز داشت که دلیل آن چیزی جز همنشینی با حیدرخان عمواوغلی نبود که او را جزء پایهگذاران مکتب کمونیسم در ایران به حساب میآورند. تفکرات حیدرخان در ادامه منجر به ایجاد نگرشی شد که به تقویت قومیتگرایی پرداخت.
در سوی دیگر، داستان دولت عثمانی در زمان قاجار همواره متهم به دستداشتن در تحرکات منطقه قفقاز برای پیوستن مردمان آنها به قلمرو خود شده است، چراکه عثمانیها مردمان قفقاز را ترکتبار میدانند. مسئلهای که در حال حاضر هم مورد چالش و مناقشه است. از طرفی پناهندگی ستارخان به سفارت عثمانی نیز یکی از دلایل جبهه روبهرویی برای داشتن تفکرات قومیتگرایی محسوب میشود. این مسئله علامت سؤال بزرگی را برای همه مخاطبان تاریخ مشروطه مطرح کرده است.
با وجود مطرحشدن همه این سؤالات، ستارخان چهرهای محبوب باقی خواهد ماند؛ محبوب برای مردم به خاطر زندگی برای آنها و محبوب برای اهالی مذهب به خاطر تمکین به دستورات آنها خواهد بود. به واسطه او، تبریز سمبل مقاومت ملی شد تا همه سال نام این شهر با سردارانی مانند او عجین شود و مورد تمجید راتسلاو، از کنسول وقت انگلیس، قرار گیرد که گفت: او سردار توده و آرزوهای مردم بود. روزنامه «نوویه ورمیا» از روسیه حرکاتش را پراهمیت برای مخالفان تاتاری و قفقازی بداند که از حرکات او الهام میگرفتند. درست مثل قهرمانان چریکی داستانهای نبرد حق علیه باطل. همچون چهگوارا که با زخم به وداع رسید و باور اینکه شاید تاریخ که به صورت متناوب در جغرافیای متفاوت تکرار میشود، قوت گیرد.