آندری تنها برادر سه خواهر به نام های اولگا ، ماشا ، و ایرنا به ترتیب سن از بزرگ به کوچک می باشد . فضای کسالت آور شدید و بطالتی که سراسر این نمایشنامه را در برگرفته ، و رنج هایی که انسان های روشنفکر و دست بالا ، در این محیط می کشند ، موضوع اصلی این نمایشنامه می باشد .
آندری نماد روشنفکر ترین شخصیت در این نمایشنامه هست که به قدری بیشتر از بقیه رنج می کشد ، که کاملا منزوی و تنها شده ، و در بیان فضای رنج آور و کسالت باری که این نمایشنامه دارد ، همین بس که اسم آندری کنار سه خواهرش نیامده
درواقع آندری آن تنها ترین انسانی هست که هیچ کس قدرت درکش را ندارد و تنهایی بسیار شدیدی را حس می کند .
نمایشنامه سه خواهر بطور کلی داستان کوچ خانواده پروزوروف از مسکو به شهر کوچکی را نشان میدهد که در اثر این کوچ ، این فرزندان بازمانده ی ژنرال بالارده ی تزاری ، که همه روشنفکر هستند ، در آن دهکده ی کوچک احساس زندانی بودن و محدود بودن کنند و همواره در آرزوی برگشت به مسکو باشند .
اما بخاطر جریاناتی که روزگار سر آنان می آورد آن ها در همان شهر کوچک زمین گیر شده و مسکو کم کم برای آن ها تبدیل به رویا میشود .
جریاناتی مثل ازدواج در همان شهر ، بر باد رفتن ثروت پدریشان ، و ...
در دل این داستان ، چخوف انسان ها را به تامل در مسائل بسیار مهم و ژرف زندگی وامیدارد
و پرده از رنج هایی برمیدارد که انسان ها با نا آگاهی و غفلت خود را در آن می اندازند و کل زندگی خود را بر باد داده و عمری در آتش حسرت میسوزند
مخصوصا این رنج برای آندری به مراتب جان فرسا تر از بقیه خواهد بود ، چرا که رویاهای کمالگرایانه بسیار بلند و زیبایی داشت و حال میبیند باید یک عمر با حسرت آنها زندگی کند
و خود را مجبور به تحمل جهالت و عامیانه گری جامعه اطراف خود میبیند
تحمل این وضعیت آن جایی سخت تر میشود که با زنی دو رو ازدواج کرده و صاحب فرزندانی شده
و پس از خاموش شدن هیجانات عاشقی ، زنش روی دیگرش را به او نشان داده
و سخت تر از این دیدن رنج های هر کدام از سه خواهرش هست که هر کدام به نوعی در آن جامعه عامی و کوچک دهکده ای ، گرفتار عشق های ناکام و منفور و جریانات تلخ شده اند .
نمایشنامه سه خواهر تلخ ترین ، کسل آور ترین ، و در عین حال جاهایی عمیق ترین و فلسفی ترین مسائل را بیان میکند
از این رو به اجرا بردن این نمایشنامه فقط برای افراد روشنفکری که درد عمیقی دارند توصیه میشود
بخاطر همین همان چند بار کمی که اجرا رفته ، با تغییر متن و غالبا کمدی کردنش به اجرا برده شده .
من بعنوان کارگردان این شاهکار چخوف ، که همین سالها آن را به اجرا بردم ، در ابتدا اصلا فکر نمیکردم که این اجرا و نمایشنامه ، بعد ها بصورت ناخودآگاه زندگی من و حتی چند تن از بازیگران را تحت تاثیر خود قرار دهد
چرا که من از ابتدا با نقش آندری همزاد پنداری شدیدی حس کردم که منجر شد خودم آن را بازی کنم ، و حال خود را در جمله به جمله دیالوگ های آندری میبینم
بار ها گفته ام که من خود آندری بودم ، ولی قطعا در جزئیات ، تفاوت هایی با این کاراکتر دارم
اما بعد از بیان این مقدماتی که بخشی از لازمات برای تحلیل کاراکتر آندری بود ، راجع به تحلیل کاراکتر آندری باید بگویم که :
آندری تنها برادر این خانواده در حال حاضر هست که بر خلاف سایرین که خط مشی نظامی دارند ، او خط مشی فرهنگی دارد
آندری آرزو داشت به دانشگاه مسکو برگردد و جزو بالاترین مقامات علنی زمان خود باشد ، تشنگی شدیدی به علم و کمالگرایی دارد
از طرفی هم تشنگی شدیدی نسبت به عشق دارد
از این رو همیشه در خلوت خودش ویولون مینوازد
آندری هویت و زنده بودن خود را در کمالات انسانی میبیند
مسائلی چون عشق ، آداب معاشرت و اخلاق برتر ، پیشرفت و موفقیت ، و ... جزو تار و پود جدانشدنی این کاراکتر هستند
اما از ضعف های این کاراکتر میتوان به شدید بودنش در عشق اشاره کرد ، که موجب نابودی خودش میشود
چرا که احساساتش بر عقل سرشارش غلبه کرده با سهل انگاری ، خود را به روابط اشتباه میکشد که بعد ها ضربه های بزرگی میخورد
از دیگر ضعف هایش منزوی بودنش می باشد ، چرا که انرژی روحی و درونی بالاتری دارد و مایل با ارتباط گرفتن با سایر افراد نیست ، بقدری که در پرده ای از نمایشنامه میبینیم که کل دهکده آتش گرفته و همه در تلاطم هستند ، اما آندری گوشه اتاقش مشغول نواختن ویولون بوده و هیچ توجهی به کسی ندارد ، و خواهرش ایرنا از این وضعیت آندری ناراحت شده تا جایی که بر اثر گریه اختیارش را از دست می دهد
از دیگر ضعف های این کاراکتر میتوان به بلند پروازی بسیار و راحت طلبی و سهل انگاری اش اشاره کرد ، همانطور که سهل انگاری در عشق موجب ضربه به خودش شده ، سهل انگاری در ثروت پدری ای که دارد ، باعث میشود که کل ثروتشان را بر اثر همین بلند پروازی زیادش در قمار ببازد ، در حالیکه این ثروت ارث خواهرانش هم بود نه تنها فقط برای آندری .
دیگر نقاط منفی این شخصیت به پرخاشگر شدن در برابر عامی گران و خشک و منزوی بودنش اشاره کرد که به دلیل نا امیدی از آدم های اطرافش هست ، که حتی حرف زدن با بقیه برای او ناخوشایند بوده و موضوعی برای گفتن با ندارد ، اهل حرف های بیهوده نیست و اهلی گرم گرفتن با هر کسی نیست ...
بعد از بیان مقداری از خصوصیات کاراکتری آندری به داستان این شخصیت در نمایشنامه میرسیم
پرده اول نمایشنامه نسبتا فضای شادتری نسبت به سایر پرده ها دارد ، چرا که همه امید برگشت به مسکو را دارند ، مخصوصا که قرار است آندری بزودی به دانشگاه مسکو برگردد ، و خواهرانش هم کم کم میخواهند به مسکو برگردند
اما اتفاقی که در این پرده برای آندری میفتد این است که او از دختری که از او خوشش می آید خاستگاری می کند و دختر که موقعیت را مناسب میبیند فورا از فرصت استفا ه کرده و قبول میکند .
این شروع ماندن خانواده پروزوروف در آن شهر کوچک می شود و خواهرانش از ناتاشا که نامزد آندری شده به هیچ وجه خوششان نمی آید
اما در پرده های بعد آندری کم کم متوجه می شود که توان زندگی در آن شهر کوچک را ندارد ، احساس غربت میکند و به هیچ وجه از شغل کارمندی خود راضی نیست که بالاترین شغل آن دهکده است ، و اینکه هر روز به اداره برود و مشتی کاغذ امضا کند و برگردد ، زندگی او را که رویاهای بلند داشت تبدیل به زندگانی تکراری کرده
حتی دلش برای یک ساعت نشستن در کافه ای در مسکو تنگ شده که راجع به شکسپیر و ولتر حرف میزدند
از طرفی متوجه تغییر رفتار زنش بعد از ازدواج شده و زنش ناتاشا ، با خواهرانش درگیری پیدا کرده اند و میان آنها گیر کرده است
اما در پرده های بعدی میبینیم که آندری کلا تبدیل به انسانی مرده شده که هیچ چیزی دیگر برایش اهمیت ندارد ، و تنها چیزی که او را زنده نگه داشتی رفاقتی است که با دکتر خانوادگیشان چبوتیکین دارد ، که گاهی با هم شب ها به کافه و تفریح میروند
تا بتواند از شر این زندگی جبری که بر خلاف طبیعت و هویتش است ، به قدر نفس کشیدن و زنده ماندنی خلاص شود ... که شبی تمام ثروتش را در یکی از کافه ها بر اثر قمار و بلند پروازی می بازد ، شاید فکر میکرد که اگر برنده شود ، بی درنگ به مسکو برگرد و دنبال اهدافش برود ، اما خواهران و زنش غیر مستقیم از این قضیه خبر دار میشوند و باعث روبرگرداندن خواهرانش از او می شود ، که با این وضعیت ، آندری بیشتر و بیشتر رنج میکشد ، خواهرانی که خیلی هم دوستشان دارد
و ناتاشا هم با رئیس آندری در اداره ارتباط برقرار میکند چرا که غیر مستقیم فهمیده ثروت این خانواده روز به روز به باد میرود ، از طرفی خواهران متوجه خیانت ناتاشا به آندری میشوند
هر چه به آخر نمایش نزدیک میشویم تراژدی تر می شود ، تا جایی که خود سه خواهر درگیر عشق های ناکام و مسائل و رنج هایی میشوند ، و آندری هم متوجه خیانت ناتاشا شده بصورت غیر مستقیم ،
و با رفتن نظامیان به منطقه ای دیگر ، و رفتن ایرنا و اولگا به مدرسه ای که اولگا در آند مدیر شده ، که به خاطر دعوایشان با ناتاشا بوده
و رفتن سرهنگی که ماشای شوهر دار که از بلاهت شوهرش به تنگ آمده و عاشق سرهنگ شده بود
و با کشته شدن معشوقه ایرنا توسط رقیب عشقی اش و با فرزند داری و زن ذلیلی آندری و خباثت ناتاشا ...
، همه کاملا تنهای تنها و رنجور می شوند
و نمایشنامه با سوالی اساسی از اولگا تمام میشود
این سوال : دلیل این همه رنج چیه ؟
سوالی که برای اولین بار من میخواهم به آن در این نوشته جواب بدهم
دلیل این همه رنج ، جهالت های خود انسان ، و بدی های افراد جامعه در حق همدیگر است
و نمایشنامه با جمله اولگا تمام میشود که میگوید ما باید زندگی کنیم ... باید زندگی کنیم ... تا روزی بیاد که همه این رنج ها تبدیل به سعادت بشه
و بنظر من شاهکار چخوف همین جمله از این داستان میتونه باشه که نتیجه گرفته از این داستان
چخوف میدانست که قطعا روزی خواهد آمد که همه در سعادت زندگی خواهند کرد
چخوف به عمیق ترین نقاط نه تنها یک فرد یا افراد مختلف ، بلکه یک جامعه پی برده بود
و شاید بخاطر همین بود که باعث شد این آخرین نمایشنامه چخوف باشد ... و عجل فرصتی به او ندهد
چرا که تنها با نوشتن چهار پنج نمایشنامه بلند به شهرت و تاثیرگذاری خاصی رسیده بود و افکارش شاید موافق سردمداران جامعه نبود ...
به عنوان کلام پایانی ، و با اینکه احساس میکنم اجرا بردن این نمایشنامه برای من اصلا اتفاقی نبوده و تاثیرات زیادی و پیوستگی هایی در زندگی ام با کاراکتر آندری احساس میکنم ، مایلم بار دیگر اگر شرایطی باشد ، این متن رو همانطور که بدون تغییر برای اولین بار اجرا بردم و کمدی های عامه پسند و تغییرات بیهوده ای در آن ندادم و در آخر با استقبال غیر قابل پیش بینی مواجه شده ، و حتی به جشنواره تئاتر مسکو راه پیدا کرده ، بصورت تله تئاتری در قالب بسیار حرفه ای تر و با پرداختن به نقاط بسیار بکر و زیبای این نمایشنامه ، برای آیندگان و روشنفکران به جای بگذارم .