.
تو اسنپ نشسته بودم و با تلفن صحبت میکردم و بعد که حرفم تموم ، راننده ازم پرسید جناب ببخشید شما تاجر هستید؟
گفتم نه چطور! گفت اخه با کت وشلوار و این کیف دستتون و حرفاتون فکر کردم کاره ای هستید..
پرسید که چکاره هستم ،براش توضیح دادم شغلم چیه و چه کمکی به ادم ها و کسب وکارها میکنه و اینکه من این خدماتو در شرکتم دارم انجام میدم.
گفت خوشبحالت شرکت داری نه مثل من مسافرکش...
اجازه ندادم كامل كنه حرفاشو چون داشت خودشو تحقير ميكرد.. .
تومسيریكه بوديم اين ذهنيت رو براش ساختم كه زندگی ادم ها فقط اون شغل و جايگاه كاری که در جامعه دارن نیست، در دل این شرکت داری ها و مسولیت ها گاهی نیازها و سختی هایی برات وجود داره که تو فقط خودت قدرت درکشو داری واین تویی که باید پیچیده ترین مسائل رو به ساده ترین شکل ممکن ساعت ها فکر کنی وحل کنی..
براش توضیح دادم وقتی تو مسیر کارآفرینی قدم میزاری «تنها» میشی و کسی نمیتونه جزخودت شرایط و فشارهایی که روته رو تحمل کنی... کارآفرینی در تَهِش یعنی «تنهایی» چون تو داری تموم وقت و جوانی و زندگی رو میزاری برای ادم هایی که دوسشون داری مثل همسر خانواده، بچه ، کارمند و... هیچ وقت به فکر خودت نیستی جر اونا... همیشه تواین مسیر که قدم برداشتی باید حواست به جزییات، احساسات و رفتار عزیزانت، مشکلات مشتریانت و..باشه که یه بار کمبود رو حس نکنند ولی هیچ وقت نمیتونی نیازها و انتظاراتتو اعلام کنی. چون برچسب "مرد" بودن بهت میخوره وبعد خودت خواستی اینکارو بکنی ماکه نخواستیمه، درنهایت تو میمونی «سکوتی» که پر از حرف ناگفتهست وهیچ وقت نیمشه اعلامش کنی.. وحتی اگه اعلامش هم کنی دیگه توجهی نمیشه بهت...
پس ادم هارو زود قضاوت نکن و برچسب خوشبتی بهشون بزن، شاید تو خیلی خوشبختر باشی که همه چیزت درجریانه فقط میمونه درآمد که اونم روزی حلاله ومیشه چندکار مختلف رو انجام داد وبعد به خودت افتخار کنی مردناحسابی...
حرفام كه تموم سكوت تامقصدم بينمون جاري شد..