صبح روز یکشنبه 25 تیرماه بود که پراشتیاق تر از روزهای دیگه بیدار شدم تا خودمو آماده کنم برای یه روز مهمی که قراره پردستاورد برای Nextera و افرادی که در آینده نزدیک قراره در دایره ارتباطی ما قرار بگیرند و با ارزشی که براشون خلق می کنیم یکی از آینده سازان این
مملکت باشند.
رفتم یه دوش گرفتم ،پر انرژی ازخونه زده بیرون،سرراه کافه لمیز رفتم یه موکا خوردم تا بتونم اون حسی که میخوام رو در جلسه به مخاطب هدفم انتقال بدم ،چرا میگم اون حس!!
چون تجربه نشون داده ارتباط با افرادی که در سازمان های دولتی هستند به شدت سخت و انرژی بره برای همین باید تموم تمرکز رو روی کلمه به کلمه ای که میخوام مطرح کنم و از طرف مقابل بشنوم بزارم تا اون نتیجه برد-بردی که مدنظره رو به دست بیارم.
یه سر اومدم نکسترا بروشور و چیزایی که برای ارائه لازم داشتم رو برداشتم،ایمیل هامو چک کردم و بعد به سمت وزارت آموزش و پرورش حرکت کردم تا راس ساعت 10:30 که قرار
ملاقتم بود به موقع برسم.
جلسه راس ساعت تشکیل شد، موارد همکاری مطرح و قرار شد باتوجه به رویکردها و محوریت هایی که مدنظر طرفین هست همکاری هایی شکل بگیره.
چون تونسته بودم به اون نتیجه دلخواه برسم خوشحال از مجموعه زدم بیرون و میخواستم درخواست اسنپ بدم که رو واچم نوتیفیکشن یکی از اعضای هیت مدیره رو دیدم که خبری رو انتشار داده بود که شخصا من با توجه به بازاری که داشتیم براش ایجاد میکردیم برای یکی از مگا برندهای حوزه FMCG که جلسه هم قبلتر باهاش داشتیم یهو شوکه شدم که یک رقیب وارد این حوزه شده و با اون برند با توجه به خدمتی که ما داشتیم در حالت دمو آمادش میکردیم بسته،!
یک لحظه توقف کردم که داخل گروه مدیران؛ برای ایشون در قالب یک استراتژی برای گرفتن بازارا صنعت ریتل موضوعی رو بنویسم که جمله اول رو نوشتم ارسال کردم و بعد رفتم جمله دوم که به آنی تا به خودم بیام دیدم گوشیم از دستم کشیده شد و به سرقت رفت..
تو اون لحظه تا به خودم اومدم و سارق رو دنبال کنم فکر میکنم 4 ثانیه گذشت و این 4 ثانیه تموم رویاها و خوشحالی ها و هرچه خاطرات تو گوشیم ثبت شده بود از جلو چشمم گذشت، اما دیگه خیلی دیر شده بود. چون نتونستم سارق رو بگیرم.
وقتی به خودم اومدم باید می پذیرفتم که گوشیم و تلاشی که برای خریدش داشتم به آنی ازدستم به سرقت رفت و باید کنار بیام با این قضیه...
متاسفانه ازون روز تابه الان غم بزرگی رو دارم تحمل می کنم ولی هنوز امید دارم امید به آینده برای خلق داستان های یکه باید بسازمش..