میلاد معین
میلاد معین
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

میلاد معین

هر شهری ، داستانی دارد که هویت آن شهر را رقم می زند ، شهر آرزو هم از این قاعده مستثنی نیست . شهری میلیونی با انواع و اقسام فرهنگ ها ، قومیت ها و گویش های مختلف در کنار هم که نوید یک شهر پر رمز و راز و پر حادثه را می دهد .

ویژگی های منحصر به فرد مثل دسترسی های معقول به امکانات اجتماعی که شاید در خیلی از شهر های دیگر این ایرانشهر میسر نباشد در کنار ویژگی های فاجعه بار دیگر مانند آلودگی هوا ، حجم ترافیک زیاد و ... باعث می شود روزانه خیل عظیمی از افراد به این شهر مهاجرت و بر سر ماندن در این اکوسیستم و زندگی در آن با هم بجنگند .

اما به راستی سرنوشت مهاجرین سرزمین آرزو بعد از مهاجرت چه می شود ؟

آیا همه ی آنها موفق می شوند به هدف خود برسند و در این زیستگاه سر سازگاری پیدا کنند ؟

واقعیت ، همیشه تلخ است و گاهی ممکن است این واقعیت در شهر آرزو هم وجه تلخ اش را برجای بگذارد . شهر آرزو در عین حال که می تواند شهر تحقق آرزو باشد می تواند شهر کابوس هم باشد . شرایط جوی این زیست بوم همیشه مساعد نیست و خیلی وقتا با طوفانی شدن ، قربانی های خاص خود را می گیرد ، قربانی هایی که ناخواسته و ناگهانی در اثر مواجهه با این طوفان ، سهمگین تسلیم می شوند و گاهی فقط به یک آیینه عبرت برای دیگران تبدیل می شوند .

فقر ، بیکاری ، افسردگی و ناامیدی از علائم رایج بیماری در سرنشینان کشتی آرزوست که گاهی این علائم آن قدر شدت می گیرند که منجر به جرم ، جنایت ، فساد و فحشا می شوند ، بیماری هایی که این شهر ، رویایی آرزو را روز به روز بیشتر نیازمند محکمه هایی مثل دادگاه و درمانگاه هایی مثل بیمارستان می کند .

بی دلیل نیست که بزرگی می گفت این شهر آن قدر مرموز است که حتی در و دیوار های آن هم رمز و راز های خاص خود را دارند و سال ها باید بگذرد تا تو سر از آن دربیاوری ، تازه اگر دربیاوری ... چرا که خیلی از راز های آن سر به مهر می مانند .

عجیب است نه ! قرار بود شهر آرزو را در نوع آرزو کردن ترسیم کنیم اما حقیقت چیز ، دیگری است . چون که کلمه آرزو ، کلمه ای آرمانی است و خیلی واقعیت ندارد یا اگر هم واقعیت داشته باشد ایهام تناسب دارد : یعنی منظور از آرزو ، آرزو های خوش کودکی و تحقق آن نیست بلکه آرزوی بهبود شرایط فعلی و گذر از طوفان بلا به سمت ساحل آرامش نسبی است .

انزجار درونی و خشم بیرونی بعد از مواجهه با این طوفان ، مهاجرین را به سمت و سویی می برد که این بار آرزویی جز رفتن از این سکونتگاه نداشته باشند . گویی که اصلا شهری به اسم شهر آرزو نبوده است ..... آری شهر آرزو نیز می تواند بی رحم باشد ، می تواند زیان زیادی به همراه داشته باشد ، خصوصا برای مهاجرانی که بدون مهارت و تجربه ی خاصی وارد آن می شوند

ساعت ها ، روزها ، ماه ها ، فصل ها و سال ها باید بگذرد تا آداب این ملک شهر را بیاموزند و در آن جا بیافتند . اما به راستی عمر همه ی این مهاجرین کفاف این همه تجربه و سختی را می دهد ؟ باید دید افرادی که از ولیعصر تا انقلاب روز را به شب می رسانند تا اینکه دوام بیاورند با چه چالش های دیگری مواجهه خواهند شد .

ناگهان در این لحظه صدایی بلند در واگن قطار می پیچد ، ایستگاه بعد تئاتر شهر ، انگار تمام این تصاویر و اتفاقات در ثانیه ای از جلوی چشم ام می گذرد آن هم در بازه ی زمانی که چشم ام به یک دست فروش افتاده که مدام داد میزند« آقایون ، خانم های محترم جوراب های نانو فقط 15 تومن پول نقد همراهت نیست دستگاه کارت خوان موجوده » جوانی رعنا بین 20 تا 25 ساله که به خاطر شرایط بد اقتصادی مجبور است از صبح زود تا دیر وقت ساعت های عمرش را در واگن های مختلف قطار سپری بلکه بتواند مختصر پولی به جیب بزند تا زندگی اش را سر کند .

در این هنگام قطار به ایستگاه ، تئاتر شهر می رسد و من با انبوهی از سوالات و حس و حال های مبهم از قطار پیاده می شوم تا به کلاس بازاریابی خود در دانشگاه برسم .... سر کلاس اما استاد از مفاهیمی صحبت می کند که خیلی در بیرون از کلاس قابلیت اجرایی ندارد و عملا آرمانی است دقیقا مانند شهر آرزو .... شهری کاملا آرمانی !!

هنرجو بازیگری و سینما محقق و نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید