ویرگول
ورودثبت نام
مریم امامی
مریم امامی
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

روزی از آن خود

شاید کتابی که ایام قرنطینه و هشتم مارس در آن با هم تلاقی پیدا می‌کنند "اتاقی از آن خود" نوشته‌ی "ویرجینیا وولف" باشد. مطالعه‌ی این کتاب مسئولیتی زنانه و ضرورتی مردانه است. مسئولیتی زنانه است چون زنان، این موجودات طبقه‌بندی‌نشده پس ناشناخته پس تغییرنیافته، پیچیده در ملافه‌ی افسانه، چادر وظیفه، کفن جامعه، از آنچه واقعیت منجمد‌کننده و ایستای مردسالار از آن‌ها ساخته‌است هنوز بی‌خبرند. گیریم ملافه‌ها را به‌دور افکنند و عریان در برابر عشق بایستند، چادرها را بردارند و بی‌حجاب، موجودیت خویش را دوباره تعریف‌کنند، دستان بی‌روحِ مرده‌وارشان چگونه بندهای کفنی که جامعه بر قامت آنها در ابعاد جهانی دوخته،‌ از بقایای آنچه مردان "زن" می‌نامند و از آنها می‌خواهند تا آن باشند باز کنند؟ چگونه این نیشخند تاریخی که هیچ زنی شکسپیر نشده یا نیوتن و اینشتین و... مرد بوده‌اند را از صورت پهن مردان بی‌هنری که از اشتراک اندام با نامبرده‌گان به شرف صعود به ملکوت اعلی رسیده‌اند بزداید؟

وولف در خونسردیِ طبیعیِ زنی که همه‌چیزِ این دنیا را دیده و چشیده و پایان راه‌هایش را بارها درنوردیده به این سوال پاسخ می‌دهد؛ اما پاسخ او اگر مردان "به ضرورت" از آن باخبر شوند، می‌تواند مشکلی از مشکلات تمدن بشری را حل کند، وگرنه زنان این‌بار به‌رغم آگاهیِ مضاعف از جایگاه تاریخی-طبقاتی خود، همچنان همان مفهوم طبقه‌بندی‌نشده‌ای که شامل مادر، معشوق، همسر، دختر، آشپز، خیاط، معلم، شاعر، پرستار، دشمن، جادوگر، مشاور و کاهنه (و چندتایی بیشتر و کمتر)‌ است باقی‌خواهند‌‌ماند و مردان به‌افتراق سیاست‌مداران و متفکران و دانشمندان و علمای‌دینی و نویسنده و ادیب و هرآنچه در طبقات جهنمِ تاریخ، فصول مجزای رشد و تمدن را به‌ثمررسانده (و البته کسی به این اشاره نمی‌کند که آتش تنوره‌کش این تاریخ را مردانی مثل هیتلر و موسیلینی و کالون و... برافروختند. گویی مردانگی اینجا عنصری غیرفعال و نامربوط باشد).

وولف با این سوال که چرا مردان این همه کتاب درباره‌ی زنان نوشته‌اند و هیچ زنی کتابی درباره‌ی مردان ننوشته‌است، باب گفتگو با مردان را باز می‌کند. او بعد از خواندن کتاب "حقارت جسمی، اخلاقی و ذهنی جنسیت مؤنث" اثر پروفسور "فون ایکس" می‌پرسد: اگر من بعد از خواندن این کتاب خشمگین باشم طبیعی‌ست اما "برای خشم پروفسورها چه توضیحی وجود داشت؟". چرا تمام مردانی که درباب برتری جنسیت خودشان داد سخن می‌دهند در سکوت عمیق تاریخی زنان که لابد علامت "رضا"ست، کماکان این‌قدر هیجان‌زده و عصبی هستند؟ او پاسخ می‌دهد: "فکر کردم منطقی نیست که مردی با این‌همه قدرت خشمگین باشد. [...] نکند خشم به‌گونه‌ای همزاد و ملازم قدرت است؟ برای مثال آدم‌های ثروتمند اغلب خشمگینند زیرا گمان می‌کنند آدم‌های فقیر می‌خواهند ثروتشان را تصاحب کنند. ممکن است پروفسورها، یا پدرسالارها -که شاید عنوان دقیق‌تری برای آن‌ها باشد- تا حدودی به‌این‌دلیل خشمگین باشند، اما دلیل دیگری هم وجود‌‌ دارد که تا این‌حد آشکار نیست. شاید اصلا "خشمگین" نباشند. درواقع، آن‌ها اغلب در روابط خود در زندگی خصوصی افرادی قابل تحسین، فداکار و نمونه‌اند. ممکن است زمانی که پروفسور بیش از حد و موکداً بر حقارت زنان اصرار می‌ورزیده، نه به حقارت زنان که به برتری خود فکر می‌کرده. [...] زندگی برای هر دو جنسیت [...] طاقت‌فرسا و دشوار است. مستلزم شهامت و قدرت عظیمی است. شاید برای ما موجودات اسیرِ وهم و خیال بیش از هرچیز مستلزم اعتماد به نفس است. بدون اعتماد به نفس مثل بچه‌های شیرخواره‌ایم. ولی چگونه می‌توانیم این کیفیت نامحسوس را، که درعین‌حال این‌قدر با ارزش است به سریع‌ترین روش به وجود آوریم؟ با این فکر که آدم‌های دیگر از ما پست‌ترند. با این احساس که نسبت به سایر مردم یک جور برتری ذاتی داریم [...] زیرا ترفندهای رقت‌بار خیال انسان پایانی نمی‌شناسند. به‌این‌ترتیب برای پدرسالار که باید فتح کند، باید فرمانروایی کند، این احساس بسیار حائز اهمیت است که آدم‌های بی‌شماری، درواقع نیمی از بشریت، ذاتاً پست‌تر از او هستند. درواقع این امر باید یکی از منابع قدرت او باشد". مردان در سایه‌ی نورِ سپیدِ این حقیقت آنچه تاکنون زیر نورِ سرخِ هیجان از "زن" تماشا کرده‌بودند دوباره خواهنددید و آن‌ها که جوهر انسانیتشان در جوهردان خشک نشده، خود را دوباره این‌بار با واقعیت برابری ذاتی با زنان خواهند‌‌نوشت. زنان هم که هزاران‌سال است اعتماد به نفسشان را از جایی بسیار مرتفع‌تر از پَست‌کردن "دیگری" برداشته‌اند. پس این‌بار آزادانه خود را خواهند نگریست، با تمام ضعف‌ها و قوت‌هایشان.

کتاب "اتاقی از آن خود" درباره‌ی استقلال مکان‌مند فکریِ زنان و استقلال مالی زنان است. داستان خواهر خیالی شکسپیر است که الان در تقاطعی که ایستگاه اتوبوس‌هاست دفن است و نمایشنامه‌های نبوغ‌آمیزش در او مرده‌اند. روایت "زن و داستان" است که وولف آن را تا مرزهای ممکنش، تا "انسان و زندگی" توسعه داده‌است. درِ اتاق‌هایتان را ببندید و پنجره‌ها را بگشایید.

instagram.com/mim.imami

معرفی کتاباتاقی از آن خودویرجینیا وولففمینیسمهشتم مارس
_ منتقد ادبی و پژوهشگر instagram.com/mim.imami
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید