در این قطعهی کوتاه از محمود استادمحمد، ایشان با افسوس از نمایشگرانی سخن میگویند که هرچند ممکن است بازیگران و کارگردانان خوبی باشند اما به "فضیلت هنر" نرسیدهاند و همین عدم نیل بهآنچه ایشان فضیلت هنر مینامند باعث خواهدشد که درنهایت تیشه به ریشهی خود و تئاتر بزنند. برای روشنکردن منظورشان از کارگردانی یاد میکنند که میگوید نمایش را به صحنه میبرد تا "دو قران" به خانه ببرد. ازین قطعه نمیتوان بهدرستی تحلیل کرد که منظور ایشان از فضیلت هنر چیست اما میتوان با الهام از اسلوبی که برای مرزبندی این امر استفاده شده، تفکر را ادامه داد.
فضیلت در لغت به معنای رجحان، برتری، فزونی و مزیت آمده است. ناگفته پیداست این معانی در "تقابل" شکل میگیرند. یعنی رجحان و مزیت بر "چیزی". این "چیز" دیگر میتواند در دو عرصهی بیرون و درون هنر تعریف شود. در این گفتار کوتاه محمود استادمحمد به رجحان و مزیت هنر در عرصهی بیرونی اشاره کردهاند؛ چراکه از کلام میتوان دریافت آنچه از نظر ایشان از همه بیشتر در تباین با فضیلت هنر است "دو قران" پول است. اما پرواضح است کسی که هنرمند است بهشکل تماموقت اشتغالش "هنر" است و اگر دربرابر این زمان تام وجهی بهعنوان درآمد نداشتهباشد زندگی او مختل خواهدشد. پس بیشک در این کلام "چگونگی" کسب این دو قران اهمیت دارد نه صرفن خود درآمد از راه هنر. این چگونگی ریشه در "تعهد" هنرمند دارد. اولویت هنرمند، متعهدبودن به چیست؟ اگر پیش از آنچه هنر مبلّغ، مبدع و مجری آن است به اقتصاد متعهد باشد، از راههای مرسوم برای جلب توجه مخاطب عام استفادهخواهدکرد: سلبریتیها، خنداندن، ژستهای سیاسی سوپاپی! یا اگر تعهد اول هنرمند، به سیاست باشد...که امریست علاحده! اما اگر تعهد اولیه هنرمند خود هنر باشد به حریم "فضیلت هنر" وارد میشویم. تعهد به هنر در مکاتب مختلف فلسفی معانی گوناگونی مییابد. این نوعِ ادراک هنرمند است که او را به انتخاب یکی از این مفاهیم سوقخواهدداد. اما برای خالینبودن عریضه اگر بخواهیم تاریخ هنر را در دو عبارت مختصر کنیم بهچیزی شبیه بیان انسانی از طبیعت و تبیین انسان در هستی خواهیمرسید (و البته بسیار بیشتر از اینها). با اینوجود فرض هنرمندی که به هنر (به هر معنایی) متعهد باشد، از نظر من برای نائلآمدن به "فضیلت هنر" بدون درنظرگرفتن رجحان و مزیت در عرصهی درونی هنر، کافی نیست.
در عرصهی درونی به نظر من "فضیلت هنر"، خلاقیت است. خلاقیت درتقابل با تقلید و سنت. خلاقیت را بههمین سیاقِ مختصرکردنِ بحر در کوزه در این عبارت خلاصه میکنم که "از سرچشمهی وجود خود چیزی خلق کردن". خلاقیت هنری از دو عامل بیرون هنر تغذیه میکند یکی فردیت خاص هنرمند و دیگری استعداد درک هنری او؛ که اولی بیشتر به کوشش وابسته است اما دومی را بیشتر غریزی و ذاتی میدانم. این هر دو عامل بعدها در فرایند "خلق" اثر مداخلهی جدی خواهندداشت اما تنها عوامل سازندهی خلاقیت "در اثر" نخواهندبود. آنچه ضامن خلاقیت در اثر است سه مقدمهی حتمی دارد که بدون آنها بهنظر نوآوریها صرفن جنغولکبازی (شلوغکردن و سر و صدای بچگانه راه انداختن -معین) خواهندبود نه خلاقیت! اول دانش نظری، دوم فن و سوم تجربه.
آنچه در هنر قابل آموزش است "دانش نظری" است و آنچه قابل پرورش است "فن" است و آنچه زمان به هنرمند تحمیل و تقدیم میکند "تجربه" است. این هرسه باید وجود داشتهباشد تا هنرمند به کمک فردیت خاص خود و درک شهودی هنریش از آنها فراتر رود و بر آنها "رجحان" بیابد و بهحق در عرصهی "فضیلت هنر" وارد شود.
امروز که کارگردانان مقلد عاجز از خلاقیت تنها با استفاده از "فن" آنهم بهشکل تقلیلدادن آن به تکنولوژی جایزه میبرند یا بازیگرانی که در فن بازیگری بسیار پیش رفتهاند اما دانش نظری کافی ندارند پس، از عهدهی رساندن پیامهای انتزاعی شخصیتها برنمیآیند یا نویسندگانی که تابهحال هیچکدام از نوشتههایشان را پاره نکردهاند بلکه هرچه از نوک قلم مبارکشان جهیده یک راست بهروی صحنه رفتهاست، اینهمه "نمایشگرانی" که با سوادِ نداشته، فن تمرین نکرده و تجربهی نیاندوخته، در صحنهی هنر سیاسی و اقتصادی، "خلاق" و "پدیده" و غیره لقب گرفتهاند، تیشه به ریشهی خودشان و تئاتر خواهندزد؛ چراکه آنها را راهی به "فضیلت هنر" نیست.