اگر به همین دویست و اندی سال قبل برگردیم، خواهیم دید که مردم پهنهی وسیعی از آسیا، فارسی را به عنوان زبان اصلی یا زبان دومشان برگزیده بودند و نه تنها در فلات ایران، که در نقاط همسایهی آن نیز کمتر کسی بود که با این زبان آشنا نباشد.
این زبان، آنقدر پرنفوذ بود که از حکومت ترکان عثمانی در غرب، تا گورکانیان در هند و از کاشغر –که امروزه جزئی از چین است- در شمال تا جزیرهی بحرین در جنوب کمتر کسی پیدا میشد که به آن مسلط نباشد.
بیگمان زبان، اصلیترین و مهمترین ابزار انتقال فرهنگ است و وجود زبان مشترک میان مردم پهنهای چنین وسیع، به معنی وجود فرهنگی مشترک در میان تمام آنان است. فرهنگی که امروز نیز میتوان رگههایی از آن را در سرتاسر این نقاط یافت: چه در نوروز، که عید باستانی ماست و چه در نوع پوشش، یا حتی معماری.
بدیهی است که چنین همزبانی و همفرهنگیای ابداً به مذاق استعمارگرانی که میخواهند دنیا را یکجا ببلعند خوش نیاید. پس با هدف پراکنده ساختن این اتفاق، آن روز که حکومتهای لایق و مقتدر جای خود را به جانشینان بیلیاقت و ضعیفشان دادند، دست تعدی به سوی این سرزمین پهناور گشودند و آن را پارهپاره نموده و آن پارهها را از یکدیگر دور کردند.
در این نوشتار، تنها دربارهی یکی از این دستهای استعماری بحث خواهم کرد که زبان رسمی و اداری هندوستان را به اجبار از فارسی به انگلیسی تغییر داد.
پیشینهی آشنایی مردم هند با زبان فارسی، به سدهی سوم هجری بازمیگردد. چندی بعد، پس از حملهی سلطان محمود به هند، در اوایل سدهی پنجم، این زبان در شبه قاره گسترش بیشتری یافت. از دیگر سو، حضور سوفیان فارسی زبانی همچون هجویری، خواجه معینالدین چشتی و سید اشرف جهانگیر سمنانی، در افزایش علاقه مردم آن دیار به اسلام و زبان فارسی بسیار موثر بود. در طی این مدت، شکلگیری حکومتهای فارسی زبان در شبهه قارهی هند باعث شد تا این زبان به عنوان زبان رسمی و اداری در کانون توجه قرار گیرد.
علاقهی پادشاهان فارسیزبان هند به فرهنگ و ادب فارسی موجب گردید خیل عظیمی از هنرمندان، ادیبان، علماء و دانشمندان پیرامون آنان گردآیند و به زودی آن دیار به مهد دیگری برای گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بدل گشت و موجب شکوفایی و ارتقای این زبان و پیدایش آثاری خیره کننده و بینظیر گردید.
بزرگترین و مقتدرترین این پادشاهان، گورکانیان هند بودند. حکومتی که توسط ظهیرالدین محمد بابر، از نوادگان تیمور لنگ بنیان نهاده شد و فرزندانش به تدریج تمامی شبهه قاره را تحت فرمان خویش گرفتند. این سلسله که زمانی، در سده هفدهم میلادی و در عصر حکومت شاه جهان و فرزندش اورنگزیب عالمگیر بزرگترین و ثروتمندترین امپراتوری جهان بود به تدریج ضعیفتر شد تا در نهایت در سال ۱۸۷۵ توسط کمپانی هند شرقی بریتانیا از میان رفت.
این نوشتار قصد دارد به طور ویژه به نقش کمپانی هند شرقی بریتانیا در زوال گورکانیان هند و فراموشی زبان فارسی در شبهه قاره بپردازد.
کمپانی هند شرقی بریتانیا، که بنا به درخواست ۲۱۸ نفر از تجار انگلیسی و براساس امتیازنامه سلطنتی ملکه الزابت اول در سال ۱۶۰۰ میلادی با هدف کسب امتیازهای تجاری شکل گرفت، در ابتدا تنها یک شرکت بازرگانی و اقتصادی بود که از بدو تاسیس با دربار ارتباط تنگاتنگی داشت و ملکه/پادشاه نیز از سهامداران آن بودند.
این شرکت، در دوران چارلز دوم (۱۶۶۰-۱۶۶۸م) به سرعت رشد کرد و حق تصرف در قلمرو، ضرب سکه، انعقاد پیمان اتحاد، اعلام جنگ و کنترل امور داخلی و قضایی را نیز به دستآورد. این امتیاز ویژه، کمپانی را از شرکتی کاملا تجاری به شرکتی ظاهرا تجاری با اهداف سیاسی و نظامی بدل کرد.
کمپانی، که در سالهای ابتدایی شکلگیری تنها با چهار کشتی عازم شرق شده بود به تدریج توسعه یافت تا جایی که در سال ۱۶۲۰، ۵۵ کشتی به شرق فرستاد. اما حضور و دشمنی پرتغالیها و هلندیها به مانعی مهم در راه توسعهطلبی آنان بدل شد. دشمنیای که در نهایت به جنگ انجامید و در طی آن انگلیسیها، ناوگان پرتغال را به سختی شکست دادند و به بزرگترین کمپانی تجاری سرتاسر شبهه قاره بدل شدند.
پس از اخراج پرتغالیها، انگلیسیها کوشیدند تا برای خود مستملکاتی در سواحل غربی هند فراهم کنند. حرکت کمپانی هند شرقی بریتانیا به سوی استعمارگری و ایجاد حرکات آشوبگرانه، موجب پیدایش درگیریهایی بین ایشان و حکومت هند گردید. تا این که در سال ۱۶۸۹ اورنگزیب شکست سختی به آنها داد و بنا به دستور او کلیهی انگلیسیها در سراسر هند دستگیر و زندانی شدند.
پس از عذرخواهی رسمی انگلیسیها، پادشاه گورکانی دستور از سرگیری مجدد تجارت آنها را صادر کرد. منوط به آن که: غرامتی سنگین بپردازند، متعهد شوند که به مواضع قبلی خود عقبنشینی کنند و تنها تجاری ساده باشند.
مرگ اورنگزیب، شادمانی انگلیسیها را به همراه داشت. پس از او روز به روز از اقتدار حکومت گورکانیان هند کاسته شد، درگیریهای درون خاندان شاهی امکان استیلای طولانی مدت یک پادشاه مقتدر را از بین برد و از دیگر سو، سیکها و مهاراتهها که توسط انگلیسیها حمایت میشدند به دشمنان تازهی این امپراتوری مسلمان بدل گشتند.
پس از مدتی، کمپانی هند شرقی به تدریج بر قسمتهای بیشتری از شبهه قاره مسلط شد. حمله نادرشاه به هند و تصرف دهلی در سال ۱۷۳۹ و سپس حمله احمدشاه درانی به هند و تصرف دهلی در ژانویه ۱۷۵۷ میلادی (همزمان با تهاجم انگلیسیها به بنگال؛ حادثهای که به عنوان سرآغاز استقرار امپراتوری بریتانیا در هند و مشرق زمین شناخته میشود) به منزلهی آخرین تیرهایی بود که بر پیکرهی این دولت ضعیف فرود آمد. نکتهای که باید به آن توجه داشت مشکوک بودن همزمانی تصرف دهلی توسط احمدشاه درانی و تصرف بنگال توسط نیروهای کمپانی هندشرقی برتانیاست و مدارکی دال بر تحریک احمدشاه درانی توسط عناصری مرموز وجود دارد.
کار تا آنجا پیشرفت که واپسین پادشاهان کورگانی هند، عملا مستمریبگیران کمپانی هندشرقی بودند. سرانجام بهادرشاه دوم، آخرین پادشاه گورکانی هند، پس از شکست شورشهای استقلال هند در سال ۱۸۷۵ دستگیر، محاکمه و نهایتا به برمه تبعید شد و همانجا درگذشت و بدین ترتیب طومار این حکومت فارسی زبان شبهه قاره برچیده شد.
حکومت رسمی کمپانی هند شرقی بر شبهه قاره، حدود یک صده تداوم داشت. سرانجام پس از سرکوب انقلاب بزرگ هندوستان در اول نوامبر ۱۸۵۸ دولت بریتانیا طی اعلامیهای کمپانی را منحل اعلام کرد و اداره امور هند را مستقیما به دست گرفت.
با شروع حکومت کمپانی و سپس پادشاهی بریتانیا، زبان رسمی و اداری هند از فارسی –که روزی خود کارگزاران کمپانی نیز ناچار بودند به آن تکلم کنند- ابتدا به اردو و سپس به انگلیسی تغییر یافت. تمامی برنامههای آموزشی نیز بر اساس زبان انگلیسی طراحی شد. برای پیشبرد کارها در ادارات، دادگاهها و تجارتخانهها نیز دانستن زبان انگلیسی ضروری بود.
بدین ترتیب، زبان فارسی در شبهه قاره روز به روز بیشتر به فراموشی نزدیکتر شد. ابتدا از روی کاغذها و اسناد حذف شد و سینه به سینه منتقل گردید و سپس در میان همان سینهها مدفون شد و از یادها رفت تا امروز که تنها آثار آن بر سنگنوشتهها و ابنیهی بازمانده از آن دوران قابل مشاهده است.
زبانی که اگر امروز همان حوزهی نفوذ روزگار پیشین را داشت، با قریب به یک میلیارد گویشور، میتوانست ما را دهها قدم به ایجاد تمدن نوین اسلامی نزدیکتر کند.
هرچند امروز نیز، اگر مسئولان ما مواضع غیرتمدنی اتخاذ نکنند، راه بازیابی آن یکپارچگی فرهنگی چندان محال و دور از دسترس نمینماید.
یادداشتی از مسعود پایمرد
دانشآموختۀ راهنمایی و مشاوره دانشگاه فرهنگیان ایلام