میم مهاجر
میم مهاجر
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

کتاب مستأجر

عنوان چالش خردادماه طاقچه این بود، مطالعه‌ی «کتابی چنان ترسناک که نفست را بند می‌آورد!»

من که تا به حال هیچ تجربه و تمایلی در این موضوع نداشتم، از فهرست کتاب‌های پیشنهادی خود طاقچه کمک گرفتم و سراغ کتاب «مستأجر»
رفتم. کتاب را رولان توپور نوشته، کوروش سلیم زاده بسیار روان ترجمه کرده و نشر چشمه در صد و یک صفحه منتشر کرده است.

این ژانر برای من تازگی زیادی داشت، خواندن و دیدن هر چیزی که از واقعیت فاصله بگیرد برایم دشوار است و با سلیقه‌ام فاصله‌ی بسیار دارد اما از آن‌جایی که این یک چالش بود و طبیعتا قرار بود تجربه‌های نویی رقم بخورد فرصت دادم و تا انتها با کتاب پیش رفتم.

شروع داستان خیلی عادی و واقعی اتفاق می‌افتد؛ مرد جوانی به دنبال اجاره‌ی یک آپارتمان جدید است. نویسنده ذهن مخاطب را با توصیف فضای آپارتمان جدیدی که بناست مرد در آن زندگی کند و صاحب خانه‌ی آنجا جلب ماجرا می‌کند. در سراسر کتاب توصیفات ریز و جزئی به چشم می‌خورد. من به طور کلی توصیفات را دوست دارم و دل می‌دهم بهشان اما اگر توصیفات هدفمند نباشند ملال‌آور می‌شوند و مثل یک بار اضافی تمایلم برای مطالعه را می‌کشند.

وضعیت این کتاب جوری بود که تا اواسط کتاب تا حدی کشش مطالعه داشت و داستان در فضای منطقی و رئال پیش می‌رفت. فضا و فرهنگ همسایگی و آپارتمان‌نشینی تشریح می‌شد. من که به عنوان نماینده‌ای از ژانر ترسناک سراغ کتاب رفته بودم مدام دنبال ترسیم یک فضا یا واقعه‌ی ترسناک بودم اما تا اینجای ماجرا خبری نبود و اوضاع عادی و معمولی بود. انقدر که وقتی نویسنده از برخی از آزارهایی حرف زده بود که شخصیت داستان به واسطه‌ی رفتار همسایه‌هایش درک می‌کرد من گمان کردم که شاید وجه ترسناک داستان همین فشارهای روانی باشد اما از اواسط کتاب به بعد فضای سورئال غلبه پیدا کرد، توهمات و حالات روانی غیرعادی شخصیت اول داستان فضا را برگرداند و قسمت ترسناک ماجرا از اینجا رقم خورد و خب ارتباط من با داستان هم از همین نقطه کمرنگ‌تر شد و به عبارتی تا به پایان رسیدنش صرفا تحمل کردم و دیگر لذتی از مطالعه نبردم.

قسمت‌هایی از ابهام قصه برای من یادآور حال و هوایی بود که طی مطالعه‌ی کتاب «جنایت و مکافات» داستایوفسکی داشتم و بخش‌های سورئال پایانی هم «صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز را یادآوری می‌کرد.

البته این شباهت‌انگاری شاید برای طرفداران این ژانر غریب به نظر بیاید:)

مشکل جدی‌ای هم با کتاب داشتم که اروتیک‌نگاری‌های ولو اندک نویسنده بود. اگرچه در فرهنگ آن‌ها این مسئله عادی و رایج است اما برای من توهین به شعور مخاطب است و ابزاری برای جلب توجه و پوشاندن ضعف‌های نویسندگی!

بخشی از کتاب:

ترلکوفسکی در عذاب بود.هر بار که صدای مهمانانش بلند می‌شد،با تحکم آن‌ها را دعوت به سکوت می‌کرد. آن‌ها هم عمدا و به قصد تحریک ترلکوفسکی، مسخره‌اش می‌کردند و حتی با صدایی بلندتر از قبل می‌خندیدند و صحبت می‌کردند. در این لحظه، به قدری از دستشان عصبانی شده بود که دیگر، به عنوان میزبان، اهمیتی به نحوه رفتارش با آن‌ها نمی‌داد.
به اتاق بغلی رفت تا کت‌هایشان را بیاورد و وقتی برگشت، بدون توجه به این که چه کسی مال چه کسی را می‌گیرد، کت‌ها را میانشان پخش کرد و بعد همگی را تقریبا به زور به سمت پاگرد راند. آن‍ها هم متقابلا هنگام پایین رفتن از پله‌ها، تا جایی که می‌توانستند سر و صدا به راه انداختند و پیوسته به این گه او الان باید بسیار نگران و دلواپس باشد، خندیدند. ترلوکوفسکی با خودش فکر کرد احتمالا می‌توانست با لذت بسیاری از ریختن روغن داغ روی سرشان ببرد. به داخل آپارتمان برگشت و در را پشت سرش قفل کرد.



چالش کتابخوانی طاقچهرولان توپور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید