چند دقیه پیش یکی از آشناها که بهم گفته بود رفتی انقلاب کتاب «محدودیت صفر» آقای «جو ویتالی» رو برام بخر، باهام تماس گرفت و خیلی خوشحال بود از اینکه کتاب کمکش کرده که از وضعیتِ ناجورِ روانی که توش گیر کرده نجاتش بده.
به شخصه این کتاب رو نخوندم و تا حالا این سبک کتابها رو به کسی پیشنهاد ندادم؛ اما یه نکتۀ جالبی به ذهنم رسید در مورد این ژانر و ماجرای جذب و حرفهای مشابه.
امروز یه مشکل پستی برای این آشنای ما پیش اومده بود که باعث عصبانی شدنش شده بود؛ و ایشون با توجه به آموزههای متافیزیکطوریِ کتاب، برای مقابله با این حالت، قدم زده بود و کلماتی رو در حالی که به یه موسیقیِ ملایم گوش میداد با خودش تکرار کرده بود.
با من تماس گرفت که این کتاب خیلی خوبه و اگه رفتی انقلاب دو تا دیگه برام بخر که میخوام هدیه بدم به چند تا از دوستام؛ و من هم گفتم باشه و تو همین حین تلفنش زنگ خورد و از من خداحافظی کرد که پشت خطی رو جواب بده.
بعد از یکی دو دقیقه دوباره باهام تماس گرفت و با یه حالت خیلی خوشحال که نزدیک به گریۀ شوق بود گفت: "جواب داد! باورم نمیشه! مأمور پست بهم زنگ زد و با کلی عزت و احترام اومد و بسته رو بهم تحویل داد! تا حالا همچین اتفاقی برام نیفتاده بود! خیلی عالیه! کلمات اثر دارن! منتشر میشن و اثر میذارم! واقعاً ممنونم ازت و...". مکالمه تموم شد.
بله. کتاب «محدودیت صفر» آقای «جو ویتالی» واقعاً براش جواب داده بود.
اما نکته.
آیا وِرد گفتن چیزِ جدیدیه؟ خیر. گفتنِ یه سری کلمات برای رسیدن به مقصودِ خاص از خیلی قدیم هم بوده. خیلی قدیم رو تا پنج شش هزار سال پیش، حتی قبلتر میگیرم.
آیا گفتنِ یه سری کلمات برای رسیدن به نتیجهای که دنبالش هستیم فقط مخصوص به همین کتابه؟ خیر. یه عالمه آدم هستن که با گفتنِ یه سری جملات و کلمات به زبونِ عبری و عربی جواب گرفتن و جواب هم میگیرن. دعا نویسا کلاً تو همین فضا فعالیت دارن دیگه. چه تو ایران، چه تو ایالات متحده، چه تو آفریقا. الاماشاءالله تو همهجای دنیا هستن. یه سرچ ریز راجع به دعاهای یهودی بزنی کلی سایت دعانویسی پیدا میکنی.
ماجرا چیه؟ چیه که امثال این کتاب پذیرش بیشتری دارن تا اون وِردهای قدیمی؟
یکی از دلایل اصلیِ این ماجرا بهنظرم اینه که امثال این کتاب جدیدن.
با توجه به اینکه بعد از گالیله و دانشمندان مشابه، این طرز فکر که علوم قدیمی اشتباه بوده خیلی پررنگ شد، و هر علم خوب و قوی اون علمی شد که جدید و بروز باشه؛ «هر چی قدیمیه بهدردنخور و هر چی جدیده خوبه» به عنوان یه ذهنیت تو ذهن بشر نشست و تثبیت شد. اونقدر محکم و قوی شده که اکثریت بدون فکر کردن در موردش، این گزاره رو یه گزارۀ کاملاً منطقی و بیعیبونقص و کامل یقینی میدونن.
همین دیدگاهِ نهادینه شده به مسائل متافیزیکی هم سرایت کرده. کتاب اوراد و اذکار دو هزار سال پیش چون قدیمیه، بیاثر و خرافی و کتابهای جدید که مستقیم به ساختارِ اصلیِ محتوای کتابشون که همون مبانی قدیمیه اشاره نمیکنن، علمی و یقینیه.
اینکه واقعاً خرافاته یا نه رو کاری باهاش ندارم؛ حرفم اینه که یه آدمی، کارایی که تو کتاب «محدودیت صفر» گفته شده رو که جنسشم متافیزیکیه، انجام داده و نتیجه گرفته. چی شده که این حرفها رو که هیچ دلیل و مدرک علمی (به معنای علوم تجربی) نداره راحت قبول میکنیم و حرفهای قدیمی رو نه؟
حرفم این نیست که حرفهای قدیمی رو قبول کنیم.
گذشته انسانی در مقام مثلاً کهانت حرفِ جذب میزد، الان انسانهایی با عنوان بازاریاب. خلاصه هر دو در جهت ترقی انسان یهسری راهکار ماورائی ارائه میکردن که اتفاقاً هم برای بعضیها یا شاید خیلیها جواب میداد.
آیا بهطور مثال کتابهای خودیاری، که به یه تعبیر جزو کتابهای فراروانشناسی دستهبندی میشن، صرفاً بهخاطر اینکه جواب میدن انقدر طرفدار دارن یا دلیل دیگهای داره؟
اصلاً شکی تو این نیست که این کتابها برای خیلیها جواب میده؛ تو اینکه کتابهای متافیزیکیطور یا عرفانیِ قدیمی هم برای خیلیها جواب میده هم شکی نیست. پس مسئله صرفاً این نیست که این کتابها باعث میشه من بتونم از بنبستهای زندگیم بیرون بیام یا کیفیت زندگیم بالاتر بره. اما مسئله چیه؟
بهنظرم جواب این سؤال رو باید توی انسان عصر بیستویکم دنبال کنیم. انسانی که توسط صنعت سرگرمی و رسانههایی که احاطهش کردن و بازار آزاد و کلی نهاد و ساختار جدید، تغییر کرده و داره همچنان عوض میشه.
یکی از مشخصات این انسان جدید چون مدام ورودیهای با خصوصیت «فَست» میگیره مثل فَستفود، اینه که دنبال راهکارهاییه که فَست باشن و سریع نتیجه بدن؛ و کتابهایی که این امر رو محقق کنن از نظرش عالی هستن. بهش میچسبن، مثل چسبیدنِ یه هاتداگ نیممتری وقتی خیلی گشنته.
این انسان جدید به واسطۀ «داونگرید» شدنش توسط محتواهایی که در طول بیستوچهار ساعت شبانهروز بدون جوین قورت میده و صرفاً ترشح دوپامین و هورمونهای مشابه رو زیاد میکنن و هدف دیگهای ندارن، دنبال چیزیه که سطح ترشح دوپامینش رو مدام بالا نگه داره. بهقول یکی از بچهها میگفت، درِ دوپامینم لق شده، وقتوبیوقت ترشح میکنه.
این انسان جدید چون توانایی تفکر عمیق رو از دست داده و اون بدیهیات اولیۀ انسان توش کمرنگ شده، از چیزهایی که از نظر خیلی از دانشمندان و متفکران پرتوپلا میاد، اثر میگیره و جذبشون میشه. (خودم رو از این قاعده مستثنا نمیبینم).
میخوام بگم شاید کتابهای خودیاری از نظر کسانی که از این سطح بالاتر رفتن شاید دریوری بهنظر برسه و بیاثر، ولی تو واقعیت داریم میبینیم که اکثریت دارن میرن دنبالش و اتفاقاً اثر هم داره براشون.
این نه یعنی اینکه کسانی که بالا رفتن و قوی شدن دارن اشتباه میکنن؛ و نه یعنی اینکه این کسانی که خودیاری میخونن و جواب میگیرن دارن دریوری میگن و هیچ اثری روی اونها نداره. این یعنی اینکه اکثریت انقدر غذای مقوی و جوندارِ ذهنی بهشون نرسیده که با یه قطرۀ کوچیکِ آبِ دانش سیراب میشن و ازش لذت میبرن.
این یعنی اینکه اون انسانهایی که در مسیر علم قدم برداشتن و تو این راه خون دل خوردن و از آب حیات دانش جرعه جرعه نوشیدن، دیگه براشون یه قطره آب دردی رو دوا نمیکنه. حرف بین خوب و خوبتره؛ حرف سرِ بالا و بالاتره.
بله، جو ویتالی و قانون جذب جواب میده. اما بالاتر از این هم هست. چه خوبه که بتونیم بالا بریم و از این آب حیات بیشتر و بهتر نوش جان کنیم.
چیزهایی بالاتر از این جریانِ همهگیرِ خودیاری هست که برای اقلیته. حرف این نیست که خودیاری نخون یا خودیاری اثر نداره یا مزخرفه یا بده. حرف اینه که از این پله برو بالا. توش گیر نکون. بخوان و بالا برو!
به قول نظامی:
هر چه در این راه نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند