تقلیل موجودیت زنان به بدن آنها، در طول تاریخ از زمان افلاطون تا به امروز به عنوان بخش جداییناپذیر فرهنگهای مختلف وجود داشته است.
نظامهای سیاسی و ایدئولوژیک، زنان را به قِسمی تنانگیِ خودسرکوبگر مبتلا میکند که در آن، زن خویشتنِ خود را از رهگذر تواناییاش در ارضای «دیگری» میبیند.
در ایران خودمان، سرکوبهای مداوم زنان آنقدر ریشهدار است که بسیاری از زنان حتی با وجودِ داشتن تحصیلات دانشگاهی، از ماهیت امیال و غرایز و استعدادهای خود بیخبرند. ایدئولوژیِ مسلط، سالهای سال زنان را به عنوان زایندههای پرورندهی «دیگری»، فداکاران بیمزد و منت معرفی کرده، و آنها را در چارچوب معیارهای جنسی (از تلقی تمامیتِ زن به عنوان ″عورت″ گرفته تا ارزشگذاری بر ″بکارت″ تا قوانین سرسخت ″تمکین″و...) پرورش داده است. این نوع نگرش، نگرش متضاد خود را هم از دل خود میزاید و زاییده -چنانکه میبینیم. این ایدئولوژی متضاد چیست؟ تشویق زنان به آزادی در ″همان چارچوبی″ که ایدئولوژی مسلط بر آن پافشاری دارد. به این ترتیب، آزادی زن امروز مشروط میشود به افسارگسیختگی جنسی و ادامه همان خودسرکوبگری. خودفراموشی این بار نه در تخت یکنفره، بلکه در تخت دونفره. چنین زنی هنوز اسیر تن و تنانگی است؛ تن به شکل زندانی که گویی زن هرگز قرار نیست از آن فراتر رود.
مادامی که ماهیت سرکوب و راههای رهایی از آن متناسب با شرایط هر کس (بدون پیچیدن نسخهای واحد و احمقانه برای تمام زنان) برای زنی مشخص نشود، همه هم و غم او محدود میشود به اینکه کجا بخوابم و با چه کسی و چهگونه...! فرارفتن از جنسیت، در وهله نخست، مستلزم رهایی از اسارت جنسیت و چارچوبهای جنسی است.